از شهر صبح
شعر " از شهر صبح"اولین شعری است که نیما یوشیج برای آغاز همکاری خود با مجله خروس جنگی برای چاپ به آنان سپرد:
قوقولی قو. خروس میخواند.
از درون نهفت خلوت ده،
از نشیب رهی که چون رگ خشک،
در رگ مردگان دواند خون،
میتند بر جدار سرد سحر؛
میتراود به هر سوی هامون.
با نوایش از او، ره آمده پر،
مژده میآورد بگوش آزاد
مینماید رهش به آبادان
کاروان را در این خراب آباد.
نرم میآید.
گرم میخواند.
بال میکوبد.
پر میافشاند.
گوش بر زنگ کاروان صداش،
دل بر آوای نغز او بسته است.
قوقولی قو. بر این ره تاریک
کیست کاو مانده، کیست کاو خسته است؟
گرم شد از دم نواگر او،
سردی آور شب زمستانی.
کرد افشای رازهای مگو،
روشن آرای صبح نورانی.
با تن خاک بوسه میشکند
صبح نازنده، صبح دیر سفر،
تا وی این نغمه از جگر بگشود،
وز ره سوز جان کشید بدر.
قوقولی قو. ز خطهی پیدا،
میگریزد سوی نهان شب کور.
چون پلیدی دروج کز در صبح
به نواهای روز گردد دور.
میشتابد به راه مرد سوار
گرچهاش در سیاهی اسب رمید.
عطسهی صبح در دماغش بست
نقشه دلگشای روز سپید.
این زمانش بچشم،
همچنانش که روز،
ره بر او روشن،
شادی آورده است.
اسب میراند،
قوقولی قو. گشاده شد دل و هوش.
صبح آمد. خروس میخواند
همچو زندانی شب چون گور،
مرغ از تنگی قفس جسته است.
در بیابان و راه دور و دراز
کیست کاو مانده، کیست کاو خسته است؟
نیما یوشیج 2 آبان 25