در عشق تو، حالی است که فانی شدنی نیست وصفش نتوان گفت به کس، دم زدنی نیست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1387/10/07
یوسف طاهائی
در عشق تو، حالی است که فانی شدنی نیست |
وصفش نتوان گفت به کس، دم زدنی نیست |
این حسن جهانی تو سرحد نشناسد |
غیر از دل عشاق برایت وطنی نیست |
پیوسته عنایات تو بر ماست مسلم |
هر چند که الطاف تو، گاهی علنی نیست |
هرگز نشود سائل درگاه تو نومید |
چون کار تو، ای رحمت حق، دل شکنی نیست |
تو یوسف طاهائی و، در شرح غم تو |
از گفته «ما اوذی» بهتر سخنی نیست |
با خون تو ثبت است به دیوان عدالت |
پابندهتر از شرع نبی مدنی نیست |
بر ریشه تو، گرچه بسی تیشه عدو زد |
بر نخل حیاتت، اثر از تیشه زنی نیست |
پیدا بود از منظره کرب و بلایت |
دردانه زهرا و علی، گم شدنی نیست |
پوشید لباس شرف از یمن تو انسان |
ای کشته عریان که تو را پیرهنی نیست |
خجلت زده، شد سرخ، عقیق از لب اکبر |
زیرا چو لبش، هیچ عقیق یمنی نیست |
از قتل علی اصغر شش ماهه عیان شد |
جز قصد جنایت، هدف خصم دنی نیست |
گیرم که رقیه نبود دخت پیمبر |
یک دختر غربت زده، سیلی زدنی نیست |
از صلح و قیام حسنین است که اسلام |
خود ریشه کن از آن همه پیمانشکنی نیست |
هرگز به حقیقت، نتوان گفت حسینی است |
آن کس که (حسانا) ز دل و جان، حسنی نیست |
"حبیب چایچیان"