تبیان، دستیار زندگی
پادشاهی همراه خدمتکاران و خدمتگزارانش، از کنار دهی می‌گذشت. کنار زمینی، پیرمردی خمیده را دید که صورتش از آفتاب سوخته بود. پیرمرد، بیلی در دست داشت و زمین را می‌کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حاصل درخت کاشته نشده

خورشید

پادشاهی همراه خدمتکاران و خدمتگزارانش، از کنار دهی می‌گذشت. کنار زمینی، پیرمردی خمیده را دید که صورتش از آفتاب سوخته بود. پیرمرد، بیلی در دست داشت و زمین را می‌کند.

پادشاه، طناب اسبش را کشید و اسب ایستاد. چند لحظه به کار کردن پیرمرد نگاه کرد و گفت: ای پیرمرد، در این سن و سال و با این همه خستگی، باز هم با عذاب زمین را بیل می‌زنی، از هر تار ریشت، قطره‌های عرق می‌چکد. با این حال، باز هم کار می‌کنی؟

پیر مرد

پیرمرد گفت: می‌خواهم نهال بکارم.

پادشاه با تعجب پرسید: نهال می‌کاری؟ پایت لب گور است. تا این نهال بزرگ بشود و حاصل بدهد، تو دیگر زیر خاکی. چرا باید زحمتی بکشی که نفعی از آن نبری و حاصلش را نچینی؟

پیرمرد جواب داد:  دیگران زحمت کشیدند و درخت کاشتند و درخت‌هایشان سبز شد و ما محصولشان را خوردیم. حالا من زحمت می‌کشم تا محصولش را دیگران بخورند.

پادشاه از این حرف پیرمرد خوشش آمد و به وزیرش دستور داد که به او، صد سکه طلا بدهد. پیرمرد طلا را گرفت. آن را به پادشاه نشان داد و گفت: ای پادشاه بزرگوار و ای سلطان بخشنده، این حاصل زحمت من است، می‌بینی که گرفتم!

درخت کاشته نشده

پادشاه از تعریف پیرمرد خوشحال شد و به وزیرش دستور داد تا صد سکه دیگر، طلا به او بدهند. پیرمرد، صد سکه دیگر را گرفت و گفت: عجب درختی سبز کردم. در یک سال، دو بار محصول داد.

پادشاه از سخنان پیرمرد آن‌چنان خوشش آمد که رو به وزیرش کرد و می‌خواست باز هم بگوید که صد سکه طلا به او بدهند؛ که وزیرش باعجله گفت: پادشاها، اگر زود از این پیرمرد دور نشویم، دیگر در خزانه پادشاهی پولی نخواهد ماند.

پادشاه خندید.

اسبش را هی کرد و از آنجا دور شد.

هدیه شریفی

ماهنامه سروش کودکان

****************************

مطالب مرتبط

چرا سنجاب ها شادند

نخود سیاه و آرزوی بزرگش

نمکی سر به هوا

پری کوچولوی هفت آسمان

کشتن یک گرگ سخت نیست

پیش مادر بمان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.