مهدی کوچولوی خندون
مهدی کوچولو صبح که از خواب بیدار شد، مثل یه گل خندون به همه سلام کرد. کارهاشو انجام داد وآماده شد که بره مدرسه. موقع رفتن وقتی می خواست بند کفشاشو ببنده، مامانش خواست کمکش کنه، اما مهدی از مامانش تشکر کرد وگفت: نه مامان جون شما زحمت نکشین،من خودم باید کارامو بکنم. با همون دستای کوچولوش هر طور بود بند کفشاشو بست. مهدی کوچولو همیشه همین طور بود. دوست داشت کاراشو خودش انجام بده. تازه تو کارای دیگرون هم به اونا کمک می کرد.
گذشت و گذشت و گذشت، تا اینکه مهدی کوچولوی قصه ما، مرد بزرگی شد؛ بزرگ وقوی. اون موقع جنگ هم شروع شده بود. صدام به کشورمون، ایران، حمله کرده بود و می خواست کشورمونو ازمون بگیره.
مرد بزرگ قصه مون نمی تونست آروم بشینه و ببینه که یه آدم زورگو می خواد ایرانمونو ازمون بگیره. این شد که رفت جبهه. مثل علی اکبر امام حسین اونقدر جنگید تا شهید شد و همون طوری خندون رفت به بهشت خدا پیش امام حسین. از اون به بعد همه بهش می گفتن: شهید مهدی؛شهید مهدی زین الدین.
بچه ها بیاین همه با هم برای شهید مهدی بزرگ وقوی یه صلوات بفرستیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد
نوشته: فاطمه شریعتمدار
***********************************
مطالب مرتبط