تبیان، دستیار زندگی
شعر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غوغا در غدیر

غدیر

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدیر

موج مى‏زد سیل مردم، مثل دریا در غدیر

تشنگی‌ها بود و توفان بود و شن بود و غبار

محشرى از هر چه با خود داشت صحرا، در غدیر

كاروان آرام و بى تشویش لنگر مى‏گرفت

تا بگیرد كاروان سالارشان جا در غدیر

گردها خوابید كم كم، كاروان خاموش شد

تا پیمبر خود چه خواهد گفت آیا در غدیر!

تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت

و سكوتى، تا كند آن مرد لب وا در غدیر

مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق

جستجو مى‏كرد محبوبش على را در غدیر

پس به مردان عرب فرمود: «بعد از من على است

هر كه من مولاى اویم اوست مولا در غدیر»

گردها خوابیده بود و كاروان خاموش بود

خوانده مى‏شد انتهاى قصه ما در غدیر

در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ

بى گمان بارى رقم مى‏خورد فردا در غدیر

اى فراموشان باطل! سر به پایین افكنید!

چون پیمبر دست حق را برد بالا در غدیر

حیف! اما كاروان منزل به منزل مى‏گذشت

كاروان مى‏رفت و حق مى‏ماند تنها در غدیر!


"علیرضا سپاهى لائین"‏

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.