تبیان، دستیار زندگی
از یارب رهروان یكایك ایوان فلك شده مشبّك رخنه شده زآه عاشقانه بام نهم آبیگنه خانه... از خلقان صفرگشته آفاق ... در كعبه الوف الوف عشّاق
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حج در آیینه ادب فارسی (3)

از آفتاب جامه احرام در برش

مقاله سوم  : خاقانی

احرام

خاقانی :

افضل الدّین بدیل على نجّار شروانى، (متوفاى سال 595 هـ .ق.) از شعراى بزرگ قرن ششم است. خاقانى شِروانى بیش از همه شاعران درباره حج سخن گفته است، مثنوى «تحفة العراقین» خاقانى را مى توان جزو سفرنامه هاى حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقین علاوه بر مواردى كه به صورت پراكنده; همانند دیگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و... به صورت تشبیه و استعاره و... براى مدح ممدوحین خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به بادیه حجاز گذاشته، به توصیف آن مشغول شده و گفته است:

در عرصه بادیه نَهِى روى *** نه بادیه بل ریاض خود روى...

چون وادى ایمن از كرامت *** همشیره وادى قیامت

زاندیشه مرد هیأت اندیش *** اندازه عرض و طول او بیش

از نور هزار حلّه بروى *** وز حور هزار جلوه دروى...

روح الله ساخته به ذاتش *** دارو كده اى زهر نباتش

از بوى گیاش خادم پیر *** خط سبز كند زهى عقاقیر...

ثور و حمل اندرو گیا چر *** حوت و سرطان به مصنعش در

بیابانهاى خشك و بى آب و علف و لم یزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشیده از خار مغیلان، در نظر یك عاشق دلباخته و شیفته دیدار با دلدار، چگونه جلوه گرى كرده است، بیابانى كه در قدم به قدمش دزدان در كمینند و قوافل را غارت مى كنند، وادى ایمنش نامیده، شنهاى روانِ بیابانهاى خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتى جلوه گرى مى كنند!

خاقانى آنگاه كه قدم به بطحا مى گذارد و شتران حاج را مى بیند و صداى زنگ آنها را مى شنود، به توصیف مى پردازد و سخنش یادآور قصیده داغگاه فرخى سیستانى است، صداى زنگ شتران حاج در گوش خاقانى خوش آیند است كه آنها را به صداهاىآسمانى تشبیه كرده و از آن هم برتر شمرده است.

برخوان فلك صلا شنیدن *** از رضوان مرحباشنیدن

الحان زبور در مزامیر *** یا حىّ مؤذنان به شبگیر...

آواز خروس در شب هَجر *** دستان تبیره زن گه فجر

این جمله خوش است لیك درسر *** آواز دراى ناقه خوشتر

او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است: احرام دور ریختن تمام آن چیزهایى است كه مایه تمایز است. همه باید لباس معمولى و رسمى خود را از تن درآورند و لباس یكرنگ و بدون هیچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.

افكنده مهان حمایل از بَر *** بنهاده سران عمامه از سر...

از شاخ به ماهِ دى تهى تر *** امّا زبهار نو بهى تر

عریانى هست زیب مردان *** عریان تیغ است روز میدان

شاعر عرفات را به مانند صحراى محشر دیده است كه حج گزاران همچون جنّ ذو انس در آنجا حاضر شده اند.

خلق دوسراى حاضر آنجا *** میعاد و معاد ظاهر آنجا

بینى دو هزار جیش از این جنس *** گرد عرفات جنّى و انس

جبل الرّحمه كوهى است میان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا یكدیگر را در آنجا یافتند و به هم رسیدند. ارزش و اهمیّت این كوه از نظر سابقه تاریخى بیش از هر كوه دیگرى است، حجّاج در این محل به دعا و نیایش مى پردازند. خاقانى به اهمیت آن نظر دارد و به حوادثى كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:

پس بر سر كوه رحمت آیى *** آن قبّه عهد آشنایى

آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت باز رفته

جودى همه ساله در طوافش *** العبد نوشته كوه قافش

مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقانى از جمعیّت انبوهى كه در آنجا اجتماع مى كنند و به دعا و نیایش مشغول مى شوند چنین سخن گفته است:

آن جاى اجابت دعاهاست *** ملجاء انابت از خطاها است...

انبه بینى چو روز محشر *** از معشر جنّ و انس مشعر

و از آنجا راهى منا و محلّ رمى جمرات مى شوند و شیطان را سنگباران مى كنند.

زانجا سوى جمره دركشى راه *** از شعله عشق بر كشى آه

مردم همه سنگ بار بینى *** دیوان همه سنگسار بینى

روح از پى قهر دشمنانش *** عرّاده نهاده در میانش

سنگى كه زدستها بجسته *** پیشانى اهرمن شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان *** چون نجم شهاب و رجم شیطان

شاعر پس از شرح رمى جمرات و قربانى و تعریف و توصیف قربانگاه، به مكّه مى آید و در تعریف آن و امنیّت مكّه سخن مى گوید و به در امان بودن خود مكّه از ویرانى، اشاره مى كند.

زانجا ره مكّه پیش گیرى *** تشریف زمكّه بیش گیرى...

پاكان كه طریق مكّه پویند *** بسم الله و بسم مكّه گویند...

دانم كه به فرّ كعبه پاك *** مكّه زحوادث است بى باك

تا كعبه درون اوست ساكن *** شد ساحت او زساعت ایمن

مكّه به مكانت آسمان است *** كعبه به محل قطب از آن است

كعبه وطن اندرو گزیده *** بحرى به جزیره در خزیده

گویى كه به كنج تنگ پهنا *** گنجى است نهاده آشكارا

عرشى كه فلك به ساق دارد *** سر بر سر كعب كعبه آرد

آن دار الانس جان پاكان *** وین بیت الامن دردناكان...

در وصف كعبه ادامه مى دهد:

از یارب رهروان یكایك *** ایوان فلك شده مشبّك

رخنه شده زآه عاشقانه *** بام نهم آبیگنه خانه...

از خلقان صفرگشته آفاق *** در كعبه الوف الوف عشّاق

گفتیم كه تحفة العراقین خاقانى سفرنامه منظوم است كه شاعرِ تواناىِ شروان مشاهدات خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و حدود سى صفحه كتاب و قریب چهار صد بیت در مورد تعریف و توصیف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. چون نقل تمام موجب ملال خواهد بود به هر كدام اشاره اى كوتاه كرده مى گذریم:

وى كعبه را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستى مى شمرد و به اعتقاد دیرینه اى كه محلّ كعبه را مادر كره زمین مى دانند، نظر دارد و مى گوید:

در جمله قرار عالم از تواست *** اجزاى زمین فراهم از تو است

گر نقل كنى زمنزل خاك *** از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مأوى است *** چاه تو پناه هفت دریا است...

چون از تو حیات خلق دانم *** حاشا كه تو را جماد خوانم

خاقانى در پایان تحفة العراقین سبب و نحوه سرودن این اشعار را بیان كرده و گفته است:

دانى كه بدان هدایت آباد *** توفیق مدیحم از چه افتاد...

من این همه گوهر از سر كلك *** راندم به چهل صباح در سلك

خاقانى براى بار دوم مى خواست به حج برود ولى شروانشاه به او اجازه سفر نداد. او از شروان فرار كرد ولى گرفتار مأموران شروانشاه شد و به زندان افتاد. تا اینكه در سال 569 به شفاعت عصمت الدّین دختر فریدون، مورد عفو اخستان قرار گرفت و بار دیگر به حج رفت. در بازگشت از این سفر حج بود كه فرزندش رشید الدین در سن 21 سالگى در گذشت.

خاقانى براى بار دوم مى خواست به حج برود ولى شروانشاه به او اجازه سفر نداد. او از شروان فرار كرد ولى گرفتار مأموران شروانشاه شد و به زندان افتاد.

خاقانى علاوه بر تحفة العراقین در دیوان اشعارش نیز قصاید غرّایى در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدینه و... سروده كه هر یك در جاى خود قابل توجّه و بیانگر نكته خاصّى از دیدگاه خاقانى است. درباره حج و متعلّقات آن و ارادت قلبى خاقانى و تأثیر عمیقى كه این زیارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملا هویدا است.

اشعار خاقانى در وصف كعبه بسیار ارزنده است. از این رو، قصیده اى از وى را تحت عنوان «با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار» خواصّ مكّه به زر نوشتند.در این قصیده صدو نه بیتى با چهار بار تجدید مطلع در وصف كعبه و مكّه و دیگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است.

خاقانى به شاعر صبح معروف است. او قصیده را با این مطلع آغاز مى كند كه:

صبح از حمایل فلك آهیخت خنجرش *** كیمخت كوه ادیم شد از خنجر زرش...

حاجیان در لباس سفید احرام قرار مى گیرند و براى انجام اعمال، به حركت در مى آیند. خاقانى خورشید را به خاطر نورانیّت و سفیدیش به انسانهاى محُرم تشبیه كرده، به او جان داده و به حركت واداشته است وبا این باور كه عیسى مسیح در آسمان چهارم است و خورشید نیز در آسمان چهارم، گفته است:

بل قرص آفتاب به صابون زند مسیح
كاحرام را عذار سپیداست در خورش
بینى به موقف عرفات آمده مسیح
از آفتاب جامه احرام در برش
پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار
تا نسخه مناسك حج گردد از برش
نشگفت اگر مسیح درآید زآسمان
آرد طواف كعبه و گردد مجاورش
كامروز حلقه در كعبه است آسمان
حلقه زنان خانه معمور چاكرش
بل حارسى است بام و در كعبه را مسیح
زانست فوق طارم پیروزه منظرش
سر حدّ بادیه است روان پاش برسرش
تریاق روح كن زسموم معطّرش
گوگرد سرخ و مشك سیه خاك و باد اوست
باد بهشت زاده زخاك مطهّرش
ناف زمى است كعبه مگر ناف مشك شد
كاندر سموم كرد اثر مشك اذفرش
خونریزیى دیت مشمر بادیه كه هست
عمر دوباره در سفر روح پرورش...
دریاى پر عجایب وز اعراب موج زن
از راحله جزیره و از مكّه معبرش...
ظن بود حاج را كه مگر آب چشم من
جیحون سبیل كرد بر آن خاك اغبرش
یا شعر آبدار من از دست روزگار
نقش الحجر نمود بر آن كوه و كردرش
اینك مواقف عرفاتست بنگرش
طولش چو عرض جنّت وصد عرش اكبرش...
جبریل خاطب عرفاتست روز حج
از صبح تیغ و از جبل الرّحمه منبرش...

خاقانى در همان حال كه شیفته بیت الله است، با دید انتقادى به وضع اجتماعى و طرز برگزارى حجّ حجّاج نگریسته و در قصیده اى به مطلع:

هر صبح سر زگلشن سودا برآورم

وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...

از ایّام شكایت كرده و حسب حال خود را بیان كرده و غصّه هاى خود را از آلودگان دهر بازگو نموده است و از اینكه داور فریاد رسى نمانده در مقام مصلّى فریاد برآورده و چنین سروده است:

تا كى برغم كعبه نشینان عروس وار
چون كعبه سر زشقّه دیبا برآورم
اولى تر آنكه چون حجرالأسود از پلاس
خود را لباس عنبر سارا برآورم...
اعرابیم كه بر پى احرامیان روم
حج از پى ربودن كالا برآورم...
امسال اگر زكعبه مرا بازداشت شاه
زین حسرت آتشى زسویدا برآورم
گربخت باز بر در كعبه رساندم
كاحرام حجّ و عمره مثنّا برآورم
سى ساله فرض بر در كعبه قضا كنم
تكبیر آن فریضه به بطحا برآورم
حرّاق وار در زنم آتش به بوقبیس
زآهى كه چون شراره مجزّا برآورم

از دست آن كه داور فریادرس نماند

فریاد در مقام مصلاّ برآورم
زمزم فشانم از مژه در زیر ناودان
طوفان خون زصخره صمّا برآورم
دریاى سینه موج زند زآب آتشین
تاپیش كعبه لؤلؤى لالا برآورم
برآستان كعبه مصفّا كنم ضمیر
زو نعت مصطفاى مزكّا برآورم
دیباچه سراچه كلّ خواجه رسل
كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...

و سرانجام عقده دل را مى گشاید كه:

كى باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش
آواز «یا مُغیث اَغِثْنا» برآورم
از غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر
غلغل درآن حظیره علیا برآورم
دارا و داور اوست جهان را، من از جهان
فریاد پیش داور دارا برآورم

شاعر در قصیده دیگرى كه تماماً درباره كعبه است، نظر خود را درباره اهمیّت كعبه بیان كرده است. او كعبه را در آینه صبح دیده و گفته است: «در وراى خانه صاحب خانه را باید دید»، آسمان را جامه و پوشش كعبه دیده و گفته است تمام حاجیان كه لباس احرام مى پوشند، هنگام صبح كعبه را در لباسى سبز رنگ مشاهده مى كنند. خاقانى ستارگان را براى تسبیح پروردگار از آسمان به زمین فرود مى آورد; زیرا مى بینند كه آه زائران بر بالاى آسمان كعبه گنبدى تشكیل داده و مانع دید ستاره هاى آسمانى شده و آنها را از فیض دیدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مى داند و آنها را نیز دوستدار و طرفدار كعبه مى شمارد. خاقانى راه بادیه را پر خطر ولى كعبه را محلّ امن و امان مى بیند و آن دو را به ترتیب به شبهاى غم و روز طرب و شادى، چاه و یوسف، شب تیره و روز روشن، داروى تلخ و خوشى عافیت، ظلمت و تاریكى لفظ و درخشش معنى، پل آتش و سفره بهشتى، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مى گوارا و... تشبیه كرده و قدرت تخیّل خود را نموده است:

شب روان چون رخ صبح آینه سیما بینند
كعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
گرچه زان آینه خاتون عرب را نگرند
در پس آینه رومى زن رعنا بینند...
صبح را در ردى ساده احرام كشند
تا فلك را سلب كعبه مهیّا بینند
محرمان چون ردى صبح در آرند به كتف
كعبه را سبز لباسى فلك آسا بینند
خود فلك شقّه دیباى تن كعبه شود
هم زصبحش علم شقّه دیبا بینند...
اختران از پى تسبیح همه زیر آیند
كاتش دلها قبّه زده بالا بینند...
بگذریم از فلك و دهر و در كعبه زنیم
كاین دو راهم به در كعبه تولاّ بینند
ما و خاك پى وادى سپران كز تف و نم
آهشان مشعله دار و مژه سقّا بینند...
سالكان راست ره بادیه دهلیز خطر
لكن ایوان امان كعبه علیا بینند
همه شبهاى غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بینند
خوشى عافیت از تلخى دارو یابند
تابش معنى از ظلمت اسما بینند
بر شوند از پل آتش كه اثیرش خوانند
پس به صحراى فلك جاى تماشا بینند...
بگذرند از سر مویى كه صراطش خوانند
پس سرمائده جنّت مأوى بینند
شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رَزْ پس مى حمرا بینند...

و پس از بیان همه مشكلات كه زائر بیت الله به جان و دل مى خرد، خاقانى معتقد است كه همه این مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آیند است و قابل تحمّل.

فرّ كعبه است كه در راه دل و باغ امید
شوره و غوره ما چشمه و صهبا بینند...
آسمان در حرم كعبه كبوتر واراست
كه زامنش به دركعبه مسمّا بینند
آسمان كوز كبودى به كبوتر ماند
بر در كعبه معلّق زن و دروا بینند...
كعبه دیرینه عروسى است عجب نى كه بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند
عشق بازان كه به دست آرند آن حلقه زلف
دست در سلسله مسجد اقصى بیند
خاك پاشان كه بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبّا بینند...

توجّه خاقانى به كعبه در غزلیّات او نیز فراوان است هر چند قالب غزل معمولا براى بیان سخنان عاشقانه است خواه عشق مجازى و خواه حقیقى، خاقانى ـ كه سخن بر بكر طبع او گواه است ـ در این قالب نیز به نقد حج و حاجیان پرداخته است:

جام مى تا خط بغداد ده اى یار مرا
باز هم در خط بغداد فكن بار مرا...
سفر كعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر كوى مغان است دگر بار مرا...
گویى ام حجّ تو هفتادو دو حج بود امسال
این چنین تحفه مكن تعبیه دربار مرا...
من در كعبه زدم كعبه مرا در نگشاد
چون ندانم زدن آن درندهد بار مرا
دامن كعبه گرفتم دم من در نگرفت
در نگیرد چو نبیند دم كردار مرا
حجرالأسود نقد همگان را محك است
كم عیارم من ازآن كردمحك، خوارمرا

جوار كعبه و مسجد الحرام جاى توبه و انابه است. عرفات محلّ دعا و نیایش و استغفار از گناهان است ; بحث خود را در مورد شعر خاقانى با نقل این داستان كه درباره توبه لورى است به پایان مى بریم:

لورى گفت مرا در عرفات *** كه مىو بنگ نگیرم پس از این ...

تو گواه باش كه چون حج كردم *** مىِ چون زنگ نگیرم پس از این...

چنگ چون در رسن كعبه زدم *** گیسوى چنگ نگیرم پس از این

خاقانى ضمن اشعار خود; اعم از قصیده، غزل، مثنوى و... از بسیارى از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرّحمه، مزدلفه، مشعر الحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم ، ناودان زرّین، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدینه، مرقد رسول الله(صلى الله علیه وآله)، بطحا، بوقبیس، بیت الله، حجرالأسود، بناى كعبه، طواف، لبّیك، مقام، موقف، میقات و...

ارادت خاقانى به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و... بقدرى زیاد است كه در بسیارى از اشعارش اشاراتى به حج و اعمال آن شده است و گاهى در یك قصیده بیش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصیده «صبح خیزان» چهل و یك بار، در قصیده «نشان كعبه با ردیف كعبه» چهل و یكبار و ...


برگرفته از کتاب " حج در آیینه شعر فارسی" با تلخیص