جودی شما مریض است
2 آوریل
«بابالنگ دراز عزیز، من حقیقتاً دختر بدی هستم، خواهشمندم نامه هفته گذشته را فراموش کنید. شبی که آن را نوشتم تنها، دلتنگ و بیچاره بودم و گلویم درد می کرد. شش روز است که در بهداری بستری هستم و این اولین باری است که قلم و کاغذ به من داده شده و اجازه داده اند بنشینم، در تمام این مدت به فکر آن نامه بوده ام و یقین دارم تا شما مرا نبخشید، حالم خوب نخواهد شد».
4 آوریل
جودی از جعبه گلی که بابالنگ دراز برایش فرستاده، اینطور تشکر کرده: «مرسی بابا جون یک دنیا متشکرم، این گلها اولین هدیه ای است که من در عمرم دریافت کرده ام... حالا یقین دارم نامه های مرا می خوانید...».
در نامه های بعدی جودی جزئیات زندگی اش را در دانشکده توصیف کرده و از پیشرفت تحصیلی اش خبر داده است.
30 مه
«بابالنگ دراز عزیز شما باغ دانشکده را دیده اید؟ در ماه مه مثل بهشت است... پیش از این در عمرم با مردی صحبت نکرده بودم (غیر از اعانه دهندگان، آن هم اتفاقی. ولی آنها به حساب نمی آیند) معذرت می خواهم بابا من وقتی به یکی از اعانه دهندگان زبان درازی می کنم، نمی خواهم احساسات شما را جریحه دار کنم. نمی دانم چرا نمی توانم شما را جزو آنها حساب کنم... به هر حال امروز با یک مردی راه رفته ام، صحبت کرده و چای خورده ام! آن هم مردی عالیقدر.
آقای جرویس پندلتن عموی ژولیا. از آنجا که ژولیا و سالی کلاس داشتند و نمی توانستند غیبت کنند، ژولیا از من خواهش کرد که عمویش را در دانشکده بگردانم ... من علاقه چندانی به پندلتن ها ندارم، ولی اتفاقاً این یکی خیلی دوست داشتنی از آب درآمد، خیلی به ما خوش گذشت، کاش من هم چنین عمویی داشتم... آقای پندلتن مرا به یاد شما می انداخت، البته بابا جون شمای بیست سال پیش ...» جودی مشخصات ظاهری آقای پندلتن و تمام جاهایی را که با او گشته و به وی نشان داده و حتی نحوه چای خوردنشان را نیز توضیح داده است.
9 ژوئن
«ب.ب.ل.د عزیز، الان آخرین امتحانم را گذراندم و حالا سه ماه تعطیلات در ییلاق. من در عمرم به ییلاق نرفته ام، حتی آن را ندیده ام ولی یقین دارم که خیلی از زندگی ییلاق و آزادی آن لذت خواهم برد... من حالا دیگر بزرگ شده ام. هورا!»
ییلاق لاک ویلو
«ب.ب.ل.د عزیز، من الان وارد شده و هنوز لباسهایم را باز نکرده ام، ولی طاقت ندارم که صبر کنم می خواهم به شما بگویم که اینجا باصفاترین نقطه روی زمین است...».
جودی عمارت ییلاقی و مناظر اطراف را با کمک تصویری که کشیده توصیف کرده و سپس اعضای خانواده سمپل را که در آنجا زندگی می کنند معرفی کرده و می نویسد:«باور نمی کنم جودی به چنین سعادتی رسیده باشد. شما و خدای مهربان بیش از آنچه من لیاقت دارم به من محبت کرده اید من باید خیلی خیلی بکوشم تا بتوانم دین خود را به شما ادا کنم. و خواهید دید که این کار را خواهم کرد.»
12 ژوئیه
«بابالنگ دراز عزیز، منشی شما لاک ویلو را از کجا می شناخته؟ من جداً علاقه مندم که بدانم برای اینکه این مزرعه ابتدا متعلق به آقای جرویس پندلتن بوده و او آن را به خانم سمپل که دایه او بوده بخشیده، چه تصادف غریبی؟ هنوز که هنوز است، خانم سمپل آقای پندلتن را «آقای جروی» می خواند و تعریف می کند که چه بچه شیرینی بوده ... از وقتی که فهمیده من آقای پندلتن را می شناسم احترام من دو برابر شده ...» جودی مناظر اطراف لاک ویلو، تعداد حیوانات آنجا و جزئیات کارهایی را که در ییلاق انجام می دهند توصیف کرده و گفته قصد دارد در تعطیلات داستانی بنویسد، او حتی مراسم روز یکشنبه و موعظه کشیش در کلیسا را نیز ذکر کرده و درباره عقاید مذهبی خانواده سمپل توضیح داده و اظهارنظر کرده است. همچنین اطلاعاتی را که درباره دوران کودکی آقای جروی از طریق دایه اش به دست آورده، با علاقه و توجه خاصی ذکر کرده است.
25 سپتامبر
سال دوم دانشکده آغاز شده و جودی با سالی و ژولیا هم اتاق شده است، او در این باره نوشته: «من و سالی بهار گذشته تصمیم گرفتیم هم اتاق باشیم و ژولیا می خواست حتماً با سالی بماند برای چه نمی دانم، هیچ وجه تشابهی بین آنها نیست- فکر کنید جروشا ابوت یتیم ساکن سابق ژان گریر هم اتاق با یک پندلتن، حقیقتاً که اینجا سرزمین عجیبی است.»
12 نوامبر
«ب.ب.ل.د عزیز، سالی از من دعوت کرده که تعطیلات کریسمس را با او بگذرانم، خانواده او در ورسستر ماساچوست هستند. خیلی دلم می خواهد بروم، در عمرم بین یک خانواده نبوده ام، غیر از سمپل ها، ولی آنها خیلی پیر هستند...» جودی عکس خودش را برای بابالنگ دراز فرستاده تا او بداند که جودی چه شکلی شده است.
21 دسامبر، ورسستر ماساچوست
جودی از زندگی مشغول کننده منزل سالی تعریف کرده و از چکی که به عنوان عیدی از طرف بابالنگ دراز دریافت کرده تشکر کرده است، او نمای بیرون و دکوراسیون داخل خانه سالی را توصیف کرده و نوشته این خانه شبیه خانه هایی است که از موسسه ژان گریر با کنجکاوی و آرزومندانه به آنها می نگریسته و بالاخره به آرزوی خود رسیده و توانسته داخل خانه ای را به چشم ببیند. جودی اعضای خانواده سالی را معرفی کرده و توضیح داده است که سالی برادری، بلندقد و چهارشانه به اسم جیمی دارد که در دانشکده پرینستن درس می خواند. همچنین خانواده سالی به افتخار جودی در منزل خود مهمانی داده اند و جودی برای اولین بار در یک مهمانی خانوادگی شرکت کرده است.