اشتباه بزرگ!
چهار مرد هندوی تازه مسلمان وارد مسجدی شدند تا نماز بخوانند. هنوز تا اذان ظهر ساعتی مانده بود. چهار تازه مسلمان تصمیم گرفتند تا قبل از اذان، نماز مستحبی بخوانند.
یکی یکی الله اکبر گفتند و نمازشان را شروع کردند.
در این هنگام موذّن وارد مسجد شد تا ساعتی دیگر اذان بگوید.
یکی از آن چهار مرد وقتی که چشمش به موذّن افتاد گفت:
خیلی زود آمدهای! هنوز که وقت نماز نشده است!
در این هنگام مردی که در کنار او نماز میخواند با آرنج به پهلویش زد و گفت: چرا در وسط نماز حرف زدی؟ نمازت باطل شد!
مرد سوم رو به دومی کرد و گفت: چرا به او ایراد میگیری؟
خودت هم که حرف زدی و نمازت را باطل کردی!
مرد چهارم که دستهایش را برای قنوت بلند کرده بود گفت: خدا را شکر که من حرفی نزدم و مانند آن سه نفر، نمازم باطل نشد!
در این هنگام موذّن لبخند زنان جلو آمد و گفت:
هر کدام از شما، دوستتان را به عیبی متهّم کردید که خودتان هم آن عیب را داشتید و همین باعث باطل شدن نمازتان گردید.
خوشا به حال کسانی که عیب خود را میبینند و در پی بر طرف کردن آن هستند.
چهار تازه مسلمان با شرمندگی به موذّن نگاه کردند که از پلههای مناره بالا میرفت تا اذان بگوید.
مثنوی مولوی
***********************
مطالب مرتبط
