خرس زیر درخت سیب خواب میدید
خرس زیر درخت سیب خوابیده بود. خواب میدید. توی خواب عسل میخورد و ملچ و مولوچ میکرد. یک دفعه سیبی از آن بالا افتاد روی سرش. خرس فریاد زد: آخ و از خواب پرید. این طرف آن طرف را نگاه کرد. سیب را دید. آن را برداشت و گفت: ای سیب خوشمزهی بد!
سیب را گاز زد، چشمهایش را بست، سرش را خاراند و فکر کرد. ناگهان چشمهایش را باز کرد. درخت سیب را دید، بعد آسمان و خورشید که در آسمان بود. ناگهان با ترس از جا پرید و پا به فرار گذاشت. در حالی که میدوید فریاد زد: خطر! خطر! فرار کنید. فیل او را دید و پرسید: چی شده؟ خرس گفت: زود باش! فرار کن!
او این را گفت و دوید. فیل هم به دنبال او دوید. رفتند و رفتند تا به لاکپشت رسیدند. لاکپشت پرسید: چی شده؟
خرس جواب داد: خورشید... سیب... درخت... آسمان.
لاکپشت گفت: خب؟
خرس گفت: ای بابا! بهجای این حرفها فرار کن. شاید همین الان خورشید بیفتد پایین. خرس این را گفت و فرار کرد. فیل هم به دنبالش. لاکپشت داد زد: بیخود میترسید، خورشید هیچوقت نمیافتد! خرس ایستاد. فیل هم ایستاد. خرس پرسید: این سیب چرا افتاد؟
لاکپشت گفت: سیب میافتد. پرتقال و انار هم میافتد اما خورشید نمیافتد.
فیل گفت: شاید افتاد!
لاکپشت جواب داد: نمیافتد. من دو سال است اینجا زندگی میکنم و تا حالا ندیدهام که خورشید بیفتد. خرس گفت: من میترسم.
فیل گفت: من هم میترسم. و دوباره فرار کردند. رفتند و رفتند تا به غاری رسیدند. هر دو در گوشهای از غار نشستند و منتظر ماندند. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. شب شد. صبح شد. اما خورشید نیفتاد. فیل گفت: اگر خورشید میخواست بیفتد تا حالا افتاده بود!
او این را گفت و از غار بیرون آمد. خرس گفت: بله اگر میخواست بیفتد تا حالا افتاده بود!
و به دنبال فیل بیرون آمد. خورشید هنوز که هنوز است آن بالا توی آسمان است.
نوشته: محمدرضا شمس
**********************
مطالب مرتبط
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)