تبیان، دستیار زندگی
بگذریم فکر کنم دارم وارد معقولات میشم. کی میخوام یاد بگیرم که هر واقعیتی نباید گفته بشه....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وارد معقولات شدم!!
دفاع مقدس

پسرم؛سلام

این سری رو از کجا آوردین؟ببین یه جوون 14 ساله از شلمچه توش نیست؟

-نه مادر نیست،اینا مال فاون.

پسرم یه نیگا کن ببین تو این سری یه 14 ساله از شلمچه نیست؟ خیر از جوونیت ببینی مادر خوب نیگا کن ها...

-نه مادر اصلا این تریلر مال شلمچه نیست.

فهمید که انگار باید از این یکی هم دل بکنه،از همه چی دل کند و شد خدایی، آرامشش مال همین خدایی بودنشه.

.

.

.

پسرم ببین پسر من تو اینا نیست،یه جوون لاغر اندام مال شلمچه؟

-چند ساله؟

14 ساله...هست پسرم؟هست؟

-نه مادر 14 ساله نداریم.

ای بابا مادر خوب نیگا کردی؟دیگه تریلری نیست که نگشته باشم ها!!!

دفاع مقدس

-مادر شرمنده ، نیست.انشالا سری های بعد.

آره پسرم سری های بعد....سری های بعد

پیرزن معلوم نبود دفعه چندمه که این عبارتو می شنوه و به امید اون زندگی می کنه....سری های بعد...سالیان ساله که منتظره ، منتظر چند تا استخوان و شاید پلاکی و شاید...

وقتی نگاهش می کنی چنان لبخند آرامش بخشی روی لباشه که انگار عمریست بی دغدغه زندگی کرده.

از خودم شرمنده میشم با یه چیز کوچیک ، با از دست دادن سطحی ترین و کوچکترین چیزهای دنیایی از کوره در می رم.

اما پیرزن سالهاست که منتظر پسرشه و آروم. سالهاست با اومدن هر دسته تریلر میاد و دست خالی بر میگرده و میگه همشون پسر منند،چه فرقی میکنه؟ سالهاست اینطوری خودشو آروم می کنه.

یادمون باشه یه روزایی کسانی بودن و حالا رفتن ، اما به خاطر آرامش امروز ما رفتن..... یادمون نره.....

سالهاست برای قاب عکس تنها پسرش توی تاقچه قصه میگه و سالهاست که به یاد میاره چه آرزوهایی براش داشته.

پدر فرزندش که رفت،دلش به تنها پسرش خوش بود.وقتی اونم تصمیم گرفت که بره،گفت پسرم تو هنوز بچه ای بمون. اما دید که پسرش طاقت موندن نداره،انگار اونم آسمونی شده بود،هوایی شده بود. فهمید که اونم بزرگ شده،بزرگتر از خیلی از اون بزرگایی که موندن و عین خیالشون نبود که یه اتفاقایی داره میوفته. بزرگتر از خیلی از اونایی که امروز هستن و حتی یادشونم نیست که یه روزایی کسانی بودن که....

بگذریم فکر کنم دارم وارد معقولات میشم.

دفاع مقدس

خلاصه وقتی پسر رفت پیرزن ،پیرزن نبود، راست قامت بدون حتی یه موی سفید . اون موقع فهمید که انگار باید از این یکی هم دل بکنه،از همه چی دل کند و شد خدایی، آرامشش مال همین خدایی بودنشه.

بعد مدتی شد تنها،تنهای تنها با دوتا قاب و البته با خدایی که بهترین و تنهاترین دلبستگیش بود.

و حالا هر روز به دنبال حداقل آثاری از صاحب قاب روی تاقچه دور تمام تریلر های اومده از منطقه رو یک به یک می گرده.

واما ما...

یادمون باشه یه روزایی کسانی بودن و حالا رفتن ، اما به خاطر آرامش امروز ما رفتن..... یادمون نره.....


فاطمه شریعتمدار

تبیان -هنر مردان خدا

مطالب مرتبط:

چه شب جمعه ای شد اون شب پر ستاره

فقط زمین داران بزرگ بخوانند