تبیان، دستیار زندگی
هواى خنكِ سَحَر مى‏وزید، در كنار دوستان روبروى حِجر اسماعیل(علیه السلام) نشسته بودیم، گروهى مشغول طواف بودند، برخى نماز مى‏خواندند و بعضى با خداى خود نجوى مى‏كردند برادرى از سیاهان آفریقا به ما نزدیك شد، ابراز احساسات شدیدى مى‏كرد، با همه‏مان دست داد مى‏خ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خواندنی‌های سفـر حج

مسجدالحرام

1ـ مسئلـه صـدور انقـلاب

شب‏هاى كعبه دیدنى است

هواى خنكِ سَحَر مى‏وزید، در كنار دوستان روبروى حِجر اسماعیل(علیه السلام) نشسته بودیم، گروهى مشغول طواف بودند، برخى نماز مى‏خواندند و بعضى با خداى خود نجوى مى‏كردند برادرى از سیاهان آفریقا به ما نزدیك شد، ابراز احساسات شدیدى مى‏كرد، با همه‏مان دست داد مى‏خواست چیزى را به ما بفهماند.

مشكل او و ما این بود كه زبان یكدیگر را نمى‏فهمیدیم.

سر به آسمان بلند كرد با دست خود حركاتى را مرتّب به نمایش مى‏گذاشت هر چه تلاش كردیم كمتر با مقصودش آشنا شدیم، خدایا چه مى‏خواهد؟ چه مى‏گوید؟ میان این همه آدم‏هاى رنگارنگ و جورواجور چرا ما ایرانى‏ها را انتخاب كرده است؟

آرام آرام دو كلمه‏اى را بگونه‏اى بیان كرد كه براى ما آشنا بود «ایران» و «خمینى» ـ رحمة‏الله‏ علیه ـ و تازه نام امام عاشقان را نیز با سبكى تلفّظ مى‏كرد كه به زحمت فهمیدیم.

دست بردار هم نبود و تلاش مى‏كرد اهداف خود را هر طور كه هست بما بفهماند، ناگهان به انبوه طواف كنندگان خیره شد، گویا راه حلّى پیدا كرده است، به سرعت رفت و كودكى را از آغوش برادر مسلمان پاكستانى گرفت و به سوى ما آمد (برادران پاكستانى با خانواده خود به سفر حج مى‏آیند) و به صورت تئورى، عملى بما فهماند كه:

خداوند پس از سالها انتظار به من در دلِ آفریقا كودكى عطا فرمود كه اسم او را گذاشتم خمینى(ره).»

تازه فهمیدیم كه چه مى‏گوید، اشك در چشمان ما حلقه زد، دوباره با او روبوسى كردیم و دستان گرم او را فشردیم، برادر روحانى كه در جمع ما نشسته بود گفت:

این است صدور انقلاب، چقدر در ایران ما، احزاب سیاسى و گروهك‌هاى التقاطى بر سر مسأله صدور انقلاب، با هم نزاع مى‏كردند و بشارت‏هاى امام را نادیده مى‏گرفتند، لیبرال‏ها مى‏گفتند مگر انقلاب یك كالاست كه صادر شود؟!

گروهك‏ها مى‏گفتند: صدور انقلاب معنى ندارد، انقلاب اسلامى چیزى براى دنیا ندارد. اما در این سفر معنوى مشاهده كردیم كه انقلاب اسلامى ما صادر شد و دانستیم كه وحشت ابرقدرت‏ها نیز از روى حساب است، سرگرم بحث و گفتگو بودیم كه صداى اذان جان‏ها را نواخت.

در حالى كه با امّت میلیونى اسلامى به نماز بر مى‏خاستم یادم آمد كه امام راحل ـ رحمة‏الله‏ علیه ـ فرموده بود:

«انقلاب اسلامى راه خود را باز كرده است و به دنیا صادر شده است.»

و باز هشدار داده بودند كه:

«انقلاب اسلامى ما بن‏بست ندارد شماها خودتان به بن‏بَست رسیده‏اید.»

و حركات تند و سریع برادر سیاه آفریقایى مرتّب مرا به فكر كردن وامى‏داشت كه چگونه انقلاب ما به دنیا راه یافت؟ و عشق و شور امامِ ما در دل‏هاى همه آزادى خواهان جهان روشنائى آفرید، در روزگارانى كه همه به تقلید از تمدّن وازده غرب سعى دارند نام‏هاى غربى و شرقى براى فرزندان خود انتخاب كنند، چگونه نام خمینى، آرزوى عاشقان آزادى مى‏شود؟ همه روزنامه‏ها و كانال‏هاى خبرى و تلویزیون‌ها و بلندگوها، ما را مى‏كوبند و علیه ما صف بسته‏اند و در داخل و خارج به هم پیوسته‏اند، آیا صدور انقلاب اسلامى یك‏ معجزه نیست؟

2ـ قدردانـى از نعمـت‏هـا

هنگامه اذان مغرب بود در مسجدالحرام جائى براى نماز نیافتم، فوراً به طرف پلّكانى برقى دویدم و چند لحظه بعد در حالى كه لباس روحانى داشتم در پشت بام مسجدالحرام به نماز ایستادم.

پس از نماز با دو برادر مسلمانى كه در دو طرف من نشسته بودند دست دادم و ابراز محبّت نمودم یكى از آنها مصرى بود دستم را فشرد و گفت: ایرانى هستى؟ پاسخ مثبت شنید با مهربانى خاصّى گفت (2) صفحه قرآن بخوانید تا من استفاده نمایم، خواندم، آنگاه ادامه داد حال من مى‏خوانم اگر غلطى دارم تذكّر دهید، در طول قرائت قرآن، یك مورد را تذكّر دادم پذیرفت در حالى كه سخت مراقب اطراف خود بود و با اضطراب به صحبت‏هاى خود ادامه مى‏داد گفت:

شایعات علیه شما ایرانى‏ها و شیعه فراوان است و همه به شما تهاجم دارند، اما موفّق نمى‏شوند و شما روز به روز در دل‏هاى مسلمانان جهان بیشتر نفوذ خواهید داشت.

و در حالى كه با كنجكاوى خاصّى اطراف خود را تحت‏نظر داشت از او پرسیدم:

چرا نگرانید؟ چرا با اضطراب به اطراف مى‏نگرید؟

اینجا شهر مكه است، شهر أمن و امان است، از چه كسى هراسناكید؟

گفت، شما ایرانى‏ها خون دادید، شهید دادید بر استعمار پیروز شدید، همه جا احساس ایمنى مى‏كنید، اما ما در شرایطى هستیم كه همه جا براى ما ناأمن است، ما در كشورمان مصر، شهرمان، وطن‏مان، و همین جا كه نشسته‏ایم، احساس ناامنى مى‏كنیم، منظور او را دریافتم كه از همراهان خود احساس ایمنى ندارد، مى‏ترسد رابطه او را با یك ایرانى انقلابى گزارش كنند.

ناگهان چند نفر گویا مصرى بودند و از كاروان ایشان، به ما نزدیك شدند با شگفتى دیدم این برادر مصرى كه با هم صحبت مى‏كردیم حالتى به خود گرفت كه گویا اصلاً ما را ندیده است، آشنا غریبه شد پس از آن كه همراهان رفتند، دوباره رو به من كرد و گفت:

آیا قدر این آزادى به دست آمده را شما ایرانیان مى‏شناسید؟ و خدا را سپاس مى‏گویید؟ در خود فرو رفتم، به یاد دوران حفقان حكومت شاه و ساواك افتادم، از آن روزهاى فریاد در سكوت و درخشش خون در سیاهى‏هاى ستم شاهى، از آن همه جنگ و گریزها، زندان‏ها و شكنجه‏گاه‌ها و سپس رویش لاله‏ها، پیروزى خون بر شمشیر، و استقرار حكومت الله‏ و در برابر سئوال غم آلود این برادر مصرى قدر نشناسى‏ها، نق زدن‏هاى بیهوده، بى‏تابى‏هاى بچه‏گانه گروهى از هموطنان ناآگاه در صفحه دلم گذشت كه نعمت آزادى را قدر نمى‏شناسند و عظمت رهایى را درك نكرده‏اند، با خود زمزمه كردم:

«تو قدر آب چه دانى كه در كنار فراتى؟»

برادرى از تركیه بما نزدیك شد و گفت، آیا مى‏دانید كه ما براى تشكیل جلسه قرآن مشكل داریم؟ و براى جلسات احكام و قرائت نماز باید اجازه بگیریم؟ و اگر معلّمى آزاده را كشف كنند با او چه مى‏كنند؟ مخصوصاً اگر شیعه باشد؟

خدا مى‏داند بر ما چه مى‏گذرد، بچّه‏هاى ما كه بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ایران به قُم رفتند و درس خواندند بعد از 5 یا 6 سال حق ندارند و نمى‏توانند به وطنشان برگردند.

دوباره همان غصّه‏ها، همان تلخى‏ها قلبم را فشُرد.

از مسلمان مصرى پرسیدم:

وضع حكومت مصر و سردمداران آن كه روشن است، اما مردم مصر با انقلاب ما چگونه‏اند؟ برداشت آنها چیست؟ راجع به ایران و انقلاب ما چگونه قضاوت مى‏كنند؟

كمى صبر كرد و پاسخ داد.

دل‏هاى مردم مصر با شماست، به شما و امام خمینى (ره) و انقلاب ایران عشق مى‏ورزند، گرچه ممكن است اسلحه‏هاى خود را به زور به طرف شما گرفته باشند.

گفتم مرا به یاد اظهار نظر فرزدق شاعر انداختى، وقتى حضرت ابا عبدالله‏ (علیه‏السلام) از فرزدق پرسید مردم كوفه را با ما چگونه دیدى؟ پاسخ داد: دل‏هاى مردم كوفه با شما و شمشیرهایشان علیه شماست.

خندید و گفت همین طور است، الآن قدم اوّل برداشته شده، انقلاب شما مردم در بند اسارت را بیدار كرد، یك حركت دیگر، یك قیام دیگر، یك كار دیگرى باید انجام شود.

گفتم امیدوارى؟ جواب داد نه، مشكل است.

در اینجا با خواندن چند روایت از ظهور حضرت مهدى(عج) سعى كردم امیدوارش كنم، با آمدن دوستانش آرام خداحافظى كرد و رفت.

منبع:

مجله میقات حج، ش 1 ، محمد دشتى .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.