تبیان، دستیار زندگی
حجرالأسود یك و نیم مترى از سطح زمین بالاتر و تقریبا بیضى شكل است. اصل سنگ سیاه و نقطه‏هاى قرمز دارد و با روكشى از سنگ مرمر برّاق محافظت مى‏شود. این سنگ آسمانى تاریخچه‏اى شگفت‏انگیز دارد. در احادیث
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در حریم عشق

مسجدالحرام

سفرنامه حج

پنجشنبه 30/2/72 برابر با 29 ذى‏القعده 1413

«و لله‏ِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البیت من استطاع الیه سبیلاً»

عرشیان بانگ و لله‏ على الناس زنند                                          پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند

از سرپاى درآیند سراپا به نیاز                                                   تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند

هنگام اذان صبح بود كه از خواب برخاستم. بعد از اقامه نماز و صرف چایى، كه تا ساعت 6 به طول انجامید، عازم حركت به مسجد محمدى شدم. مراسم بدرقه انجام شد. هنگام جدایى از خانواده و بستگان، لحظاتى بغض گلویم را فشرد و ...

در طى مسیر، احساس دیگرى داشتم، راه خسته كننده دزفول ـ اهواز كه سالهاست از آن مسیر در تردّد و رفت و آمدم بسیار سریع گذشت. در میان راه افرادى صلوات‏هاى پى در پى مى‏طلبیدند و از این ثواب بى‏بهره نمى‏ماندند. در مصلاّى اهواز برخى از آشنایان بودند كه ما را شرمنده الطاف خود كردند. خداوند بار دیگر به خود و دیگران توفیق تشرف عنایت نماید و این آرزو به دل كسى نماند.

بیش از نیم ساعتى در مصلاّ نبودیم كه حركت به فرودگاه آغاز شد. به علت كوچكى فرودگاه اهواز، بدرقه نهایى در مصلاّ انجام مى‏شد. البته با مختصر تفتیش و كنترل.

اولین سالى است كه حاجیان خوزستانى از اهواز عازم جده مى‏شوند. تا سالهاى پیش، بیش از 4800 نفر باید از شیراز مى‏رفتند و این جدا از هزینه و فوت وقت و خطرات احتمالى، مایه دردسر و رنجش براى زائران و هیأت استقبال كننده بود كه در بدر مى‏شدند و با هزار سختى خود را به شیراز مى‏رساندند، و اینك گرچه فرودگاه كوچك است، كمبود جا احساس مى‏شود و مشكلاتى را در پى دارد لیكن بسیار بهتر از سالهاى پیش است. به همین خاطر تابلوهایى نصب كرده‏اند و در آنها به حاجیان خوش‏آمد گفته‏اند و این اقدام را به فال نیك گرفته‏اند.

هواپیماى بوئینگ 707 با حدود 300 نفر مسافرِ دیار دوست، تا ساعتى دیگر پرواز به طرف جده را آغاز مى‏كند و الآن هنگام ظهر است كه باید 300 نفر نماز ظهر را در اتاقك 9 مترى فرودگاه بخوانند و این، سرعت در عمل را مى‏طلبد.

در فرودگاه جدّه

ساعت دو و پنجاه دقیقه بود كه هواپیما از باند فرودگاه اهواز به پرواز درآمد و مسیر اهواز ـ جده را در دو ساعت و پنجاه دقیقه پیمود. البته ده دقیقه زمان هم براى فرود در فرودگاه جده سپرى شد. ساحل دریاى احمر و شهر جده با ساختمان‌هاى بلندش نمایان بود. ساعت پنج و چهل دقیقه بود كه در فرودگاه نشستیم، ساعت را به وقت محلى اعلام كردند كه چهار و چهل دقیقه بود.

فرودگاه جدّه بسیار بزرگ و دیدنى است به خصوص قسمت مخصوص حجاج (مدینة الحاج الجویه) از قسمت شماره 4 كه مخصوص فرود پروازهاى ایرانى است پیاده شدیم. در هواپیما به یك راهرو باز مى‏شد. بعد از عبور از این قسمتِ سرپوشیده، از پله‏ها پایین آمدیم، ایستگاه موقتى بود براى تفتیش و نشست اولیه؛ سالنى مجهز و تمیز به ابعاد 20 متر در 30 متر با دستگاه فیلمبردارى و كنترل مخفى كه بر روى دیوار نصب است و بطور خودكار عمل مى‏كند. در دو طرف سالن صندلی‌هاى آبى رنگى بود با پلاستیك فشرده، محكم و زیبا كه بر روى هر یك چهار نفر مى‏نشستند. قسمتى براى آقایان و طرف دیگر خانم‌ها. بالاى در خروجى سمت چپ جمله «خوش آمدید» را به چند زبان نوشته بودند. لوله‏هاى آتش‏نشانى را بطور مرتب در سقف كشیده بودند. چندین ستون مانند لامپ‏هاى بدون حباب كه به هنگام خطر آب را با فشار قوى پخش مى‏كنند و براى شستن سالن وسیله مناسبى هستند نصب شده بود.

كمتر از نیم ساعت در آنجا بودیم كه چند نفر، چند نفر به سالن جنبى منتقل شدیم تا گذرنامه‏ها چك شده و برنامه رفتن ما از جدّه ترتیب داده شود، سالن دوم به همان كیفیت سالن اوّل بود، با این تفاوت كه سه الى چهار برابر نمودار مى‏شد. جوانان سعودى كه اغلب لباس شخصى بر تن داشتند بطور كامل، خود و اسباب و اثاثیه مختصرمان را بازدید كردند یكى از آنها به چند دفتر سفیدم نگاه چپ انداخت و معترض بود. مفاتیح را مى‏بردند و مُهر نماز را نیز همچنین. بعضى‏ها اهل معامله بودند و مى‏خواستند زعفران و پسته و خرماى زائران را ببرند. بیشتر از كشورهاى دیگر بودند؛ از دانشجویان و یا كارگران مصر و یمن و ... سیگار بر لب، امر و نهى مى‏كردند. ردیفى به جلو مى‏رفتیم و بر گذرنامه ما مُهر ورودى مى‏زدند و اگر چند كلامى با آنها انگلیسى و یا عربى صحبت مى‏كردیم لبخندى هم مى‏زدند. در سردرِ بیرونى سالنى كه ما بودیم نوشته شده بود «4» و بعد مشخص شد كه 15تایى همچون این سالن و آن فرود از هواپیما را دارد.

محوطه بیرون كه سالن انتظار فرودگاه است بسیار زیبا و دیدنى است و عظمت فرودگاه جده را باید در آن جستجو كرد. اكنون كه به آن نگاه مى‏كنم هوا اندكى تاریك شده است.

فرودگاه مجهّز است به وسایل بهداشتى، اطلاعاتى، حمل و نقل، رستوران، نمازخانه، بازارچه، كیوسك تلفن شهرى ـ دولتى و خیلى چیزهاى دیگر كه فرصت دقت در آنها را نداریم. شایان ذكر است این وسایل طورى جمع شده‏اند كه هیچگونه ازدحامى احساس نمى‏شود و افراد در مقابل ترمینال ورودى خویش مى‏نشینند تا مسؤولان كاروان بعد از تهیه غذا به حمل و نقل آنها بپردازند. مسؤول اطلاعات و حل و فصل تمام امور در اینجا شركت «مكتب وكلاء موحد» است كه با ساختمان‌هاى مجهز و مدرن و ماشین‌هاى پارك شده در اطراف، آماده انتقال حجاج به میقات‏هاى جحفه و یا مدینه و ... است.

فضاى این منطقه وسیع به وسیله پوشش‏هاى چادرى مانند مسقّف شده كه بسیار محكم و جالب به نظر مى‏رسد و به وسیله حفاظ‏هایى قوى و سیم‌هایى محكم به ستون‌هاى كنارى بسته شده‏اند.

در این سالن انتظار براى هر كشورى جایى براى سلف سرویس دارد. ساعتى قبل براى حمل غذاى شب كه رفته بودیم، جاى بسیار تمیزى است مجهز و كاملاً بهداشتى؛ غذاهاى درست شده را در وسایل یكبار مصرف مى‏گذارند و با كشیدن زر ورق آلومینیومى بر روى هر كدام، به تعداد افراد كاروان تحویل مى‏دهند.

سیستم فاضلاب و برق، همه زیرزمینى است و ماشین‌هاى نظافتچى لحظه‏اى آرام و قرار ندارند. غرّش هواپیماها لحظه‏اى بند نمى‏شود. الآن كه ساعت از 10 شب به وقت محلى گذشته، باید بار و بنه را بر بالاى ماشین‌ها گذاشته براى مُحرم شدن راهى جحفه شویم؛ چرا كه مدینه دوّمى هستیم. گفتنى است كه هواى جده اندكى شرجى است.

جحفه

جمعه 31/2/72 مسیر تا جحفه را با ماشین روباز آمدیم. جحفه در 156 كیلومترى شمال غربى مكه و در كناره دریاى سرخ واقع است. حركت ما به ساعت محلى 12 شب بود. باد مى‏وزید و ما به زور چرتكى مى‏زدیم دو ساعت و اندى طول كشید كه در جُحفه بودیم. جُحفه میقات(1) ماست. از ماشین كه پیاده شدیم غسل كردیم، وضو گرفتیم، عریان شدیم و احرام پوشیدیم. لباس احرام دو تكه پارچه ندوخته سفیدِ ساده است كه یكى را به كمر پیچیدیم و دیگرى را بر دوش انداختیم. نمودى داشت از تهى شدن همه منیّت‏ها، تكاثرها، تفاخرها و دنیاطلبى‏ها و نمادى داشت از بهداشت، صفا و صمیمیت، روشنى و نور و لباس روزگار تولد و مرگ. و نمایشى بود از قطع همه چیز براى پیوستن به ابدیت؛ انگار به دارالقرار مى‏روى و مى‏گریزى ازین دارالفرار.

در اینجاست كه باید خود را پاك كنى و بیایى، به قول «عین‏القضاة»: دَعْ نفسك وَ تَعال. و در اینجاست هر چه تو را به یاد «تو» مى‏اندازد و نشانت مى‏دهد كه كیستى و چیستى! بر تو حرام مى‏شود. به آینه نگاه مكن، بگذار بودن خویش را فراموش كنى؛ عطر مزن اینجا فضا سرشار از عطر دیگرى است، رایحه خدا را استشمام كن، دستور مده، به هوس منگر و سوگند مخور و ...

نماز در میقات با احرام، عرضه خویش است در جامه تازه بر خدا و هر قیام و قعودش پیامى است از سر صدق و صفا و پیمانى است با درگاه رحمان و حركت به سوى كعبه در جامه احرام با فریاد پر جلال و طنطنه تلبیه.

لبّیك اللّهمّ لبّیك، لبّیك لا شریك لك لبّیك، اِنّ الحمدَ والنّعمة لك والملك، لا شریك لك لبّیك.

گفتم خدایا! منِ مسافر، كنون غرق در خلسه‏هاى امل از «فجّ عمیق»(2) تو را مى‏خوانم و به نداى تعال مَلَكُ العرش لبّیك مى‏گویم، اكنون در میقاتم با زبان الكن و دیدگان اعمى و گوش‏ اصم خود به‏ سویت مى‏شتابم اى ‏بى‏نهایت بخشندگى و عطوفت و مهر و شفقت، منِ سرا پا كژى و نادانى و عصیان و شكمبارگى را دریاب و درهاى فضل و كرمت را به رویم باز نگهدار.

مسجد جحفه دو سالن براى غسل كردن داشت، هر سالن دو ردیف دستشویى ده‏تایى، چهل تا بودند و سالن دیگر چهل‏تاى دیگر. تمیز بودند و جمع و جور و ازدحامى نبود. سالن مسجد خنك و به وسیله یك موكتِ پرزدارِ خاكسترىِ روشن فرش شده بود و دیوارهاى سفید حالت احرام را بیشتر به ذهن متبادر مى‏كرد گویى دیوارها هم مُحرمند. بیش از نیم ساعتى در میقات جحفه نبودیم كه حركت به سوى مكه آغاز شد. قسمتى از مسیر رفتن را برگشتیم و خود را به جاده اصلى جدّه ـ مكه رساندیم یادم رفت بگویم جحفه همانجایى است كه پیامبر در حجة‏الوداع حضرت على (علیه السلام) را به جانشینى خود معرفى كرد. آبگیر مانند بوده به نام «خُم» و گویا الآن هم پایین بودنش محسوس است البته هیچگونه اثرى از غدیر بودنش با آن تصورى كه ما داریم وجود ندارد.

شوق دیدار كعبه هر لحظه افزون مى‏شود

مسیر را كه به طرف مكه مى‏آمدیم، لبیك‏گویان كمتر نمى‏شدند بعضى در زیر لب مى‏گفتند و بعضى هم چرتك پاره مى‏كردند. در خود مى‏نگریستم و در زیر سقف این آسمان، كه گویى نزدیكتر شده بود، مى‏اندیشیدم گاهى نیم چرتكى مى‏زدم و در این عوالم بودم كه سپیده دمید. درست دیروز صبح بود همین موقع كه از دزفول راه افتادیم و اكنون نزدیك مكه‏ایم خدا را شكر. نماز صبح را در بیابان‌هاى اطراف مكه خواندیم. شوق دیدار كعبه هر لحظه افزون مى‏شد. هفت صبح مكه بودیم كه متأسفانه به جاى رفتن به مسجدالحرام به هتل رفتیم. من در اتاق اولى؛ كه یك اتاق 4×3 بود همراه 5 نفر دیگر اسكان یافتیم. جز چند نفر كه در طبقه دوم هستند، همگى در طبقه پنجم ساكن شده‏ایم. به هر كداممان یك پتو، ملحفه و بالش داده‏اند پتوهایمان را سه‏لا نموده، زیرانداز كرده‏ایم؛ چرا كه موكت خشكى در كف اتاق پهن شده است. ساك‌هایمان را در دو طرف اتاق چیده‏ایم و مشغول شرح ماوقع از میقات جحفه شده‏ام باید بگویم جا تنگ است. هواى اتاق نه تنها تمیز و فرحبخش نیست بلكه آلوده هم هست و دستشویى بغلمان این آلودگى را بیشتر مى‏كند. كولر در آن یكى اتاق است و پنكه در اتاق ماست با آن كه آرام مى‏چرخد ولى از بادش ناراحتم. قرار است بعد از نهار عازم مسجدالحرام شویم.

همان روز، ساعت دو بعد از ظهر بود كه مسجدالحرام بودیم. خلوت به نظر مى‏رسید. گویا بعد از اداى نماز جمعه مردم در خانه‏ها مانده‏اند. شهر هم خلوت بود و تردّدى دیده نمى‏شد. فقط ماشین‌هاى آخرین سیستم را مى‏دیدم كه پشت سر هم پارك شده بودند و صاحبانشان با خیال راحت غنوده‏اند. تقریبا در ضلع غربى؛ یعنى قسمت باب‏الملك پیاده شدیم. از بیرون، مسجدالحرام را دور زدیم تا به قسمت ورودى صفا ـ مروه رسیدیم. از در باب‏السلام (صفا ـ مروه) وارد مسجدالحرام شدیم، همین كه چشمم به خانه كعبه افتاد یكّه خوردم. صحن مسجدالحرام كمى خلوت بود از پلّه‏ها به سرعت پایین آمدیم، كمى جلوتر بى‏اختیار به سجده افتادیم، حالت بهت‏زده‏اى داشتیم بعد از اندكى برخاستم و به محل شروع طواف كه سنگ مرمر سیاه ضلع حجرالأسود است رفتم، ابتداى طواف از نزدیك حجرالأسود است. طواف كننده، بعد از استسلام (اداى احتلام و سلام) از سنگ مرمر سیاه، كعبه را در سمت چپ خود قرار مى‏دهد و به طواف مى‏پردازد، آن هم در بین كعبه و مقام ابراهیم و به سوى ركن عراقى كه در جهت شمال است حركت مى‏كند بعد حجر اسماعیل ـ هاجر را دور مى‏زند و از ركن شامى كه در غرب است مى‏گذرد و به ركن یمانى كه در قسمت جنوبى است مى‏رود كه خلوت‏ترین قسمت طواف هم هست، سپس دوباره به مبدأ طواف؛ یعنى حجرالأسود كه در مشرق قرار دارد باز مى‏گردد و دور دوم را كه شدّت ازدحام در اوائلش و هجوم جمعیت زیادتر است آغاز مى‏كند و همینطور این مسیر چرخشى را هفت بار تكرار مى‏كند. گویى هفت طواف، نمودى از مقامات هفت‏گانه سلوك است. توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكّل و رضا.(3)

طواف بر نقطه عشق

طواف خیلى راحت بود، مى‏گفتند به این خلوتى سابقه نداشته. سیل سپیدى یكدست و یكرنگ، همه طائف و ذاكر و همه در حال گردش و حركت. فقط براى اقامه نماز عصر لحظه‏اى طواف را قطع نمودیم.

كعبه نقطه عشق است و تو نقطه پرگار؛ در این دایره به دور او مى‏چرخى خود را در او ذوب شده مى‏بینى. در او محو شده‏اى، مى‏چرخى، مى‏گردى و خود را به كلّى از یاد برده‏اى، نه ‏تنها حواست به كسى و چیزى نیست كه خود را فراموش كرده‏اى. غوطه مى‏خورى، بى‏خودى‏وار در این امواج متلاطم، در چند جاى طواف بغضم تركید و مختصر اشكى و ناله‏اى از سر درد و درخواست‏هایى كه خداوند به حق فضل و كرمش از ما بپذیرد و ما را مورد حمایت و لطف خویش قرار دهد.

بعد از طواف نوبت نماز طواف است آن هم درست پشت مقام ابراهیم.

مقام ابراهیم قطعه سنگى بوده با اثر دو رد پا بر آن؛ حالا در یك محفظه شیشه‏اى نهاده‏اند. گویند ابراهیم بر روى این سنگ ایستاده و بناى كعبه را با خلوص نیت بالا برده است واقعا به قول مولانا:

كعبه را گر هر دمى عزّى فزود                                     آن ز اخلاصات ابراهیم بود

دو ركعت نماز به یاد ابراهیم:

آن كه شالوده این خانه بریخت                                   آن كه بت‏هاى كهن را بشكست

بخوان: «واتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّى.»

و بكوش تا ابراهیم‏وار زندگى كنى گویى فریاد ابراهیم، این معمار كعبه و احیاگر سنت حج، هنوز هم بلند است و مى‏شنوم كه مى‏گوید:

«و ما أنا من المشركین»  ؛  «و انّى لا اُحبّ الآفلین.»

بعد از نماز طواف بود كه احساس لذّت كردم وقتى كه فهمیدم سعادتمند بوده‏ام كه راهى مكه شده‏ام و این كم سعادتى نیست تا زمانى كه در این اقیانوس غوطه‏ور نشده‏اى شكرگزار این خوان الهى نمى‏شوى گفتم خدا را هزاران هزار مرتبه شكر، الحمدلله‏

سعى

از اعمال بعدى عمره تمتع، سعى بین صفا و مروه است. الآن اتوبان مسعى دو طبقه است به درازى 420 متر. آثار صفا و مروه از بین رفته‏اند و در ابتدا و انتهاى دو كوه صفا ـ مروه قسمتى از تپه‏هاى صفا و مروه را گذاشته‏اند كه در قسمت صفا، این آثار بجا مانده بیشتر است.

هاجر مادر اسماعیل آنگاه كه شویش ابراهیم او را در این وادى «غیر ذى زرع» در جوار «بیت مُحرّم»(4) تنها مى‏گذارد او بى‏درنگ به سعى مى‏پردازد و با دو پاى خویش، این مسیر را خستگى‏ناپذیر در جستجوى آبِ حیات مى‏پیماید و او بعد از آن همه تلاش از جایى كه فكرش را نمى‏كند فوران آب را مى‏بیند.

حال به یاد هاجر و تلاش‌ها و مجاهداتش هفت بار باید این مسیر را از صفا به مروه پیمود. بر بالاى آثار بجاى مانده از صفا و مروه نیز مى‏رفتم و از سنگ‌هاى تیز و خاراى آن با جستن‏هاى هاجروار خویش بیقرارى خود را نشان مى‏دادم چند دور با گروه رفتم. خیل جمعیت هر لحظه زیادتر مى‏شد. بیقرارى درون مرا به تكروى و غوطه خوردن در این امواج انسانى كشاند بیخودى‏وار حالت‌هاى هروله را مى‏رفتم. دعا مى‏كردم. مى‏خواندم. زیر لب زمزمه مى‏كردم. به عربى و به فارسى، به ناله و به فریاد. هر چه در چنته داشتم رو كردم.

به «یا محسن قد أتاك المسى‏ء» كه رسیدم بغضم شكست، ناله‏ام حزین‏تر شد و اشكم سرازیر گشت. بیقرارتر گام برمى‏داشتم اشك‌ها بود كه سرازیر مى‏شد. همه دعا مى‏خواندند؛ زرد مالزیایى، سیاه سودانى، سفید اروپایى و ... سعى مى‏كردند. نهایت این بیخودى را در حالت هروله(5) و در ابتدا و انتهاى مسعى داشتم كه اندكى سربالایى است و باید دور بزنى و برگردى، حجاج دیگر كشورها را مى‏دیدم كه در موقع برگشت و شروع دوباره از صفا به طرف خانه كعبه لحظه‏اى مى‏ایستادند و با تكبیر و تواضع خاصى سعى را ادامه مى‏دادند و این شور وَجْدم را افزونتر مى‏كرد.

پس از سعى در بالاى مروه منتظر ماندم تا بقیه همراهان بیایند. بعد از تقصیر، كه كوتاه كردن قسمتى از موى سر و ناخنهاست، به بیرون صفا و مروه رفتیم محوطه‏اى باز با چند هزار مترى مساحت كه به وسیله سنگ مرمر سفید پوشیده شده. تا چند سال پیش این محوطه كه اكنون استراحتگاه مناسبى بعد از سعى در بیرون مسجد است جزء بازار بوده و قسمت كنار كوه ابوقبیس هم پاركینگ وسایل نقلیه؛ اما اكنون به وسیله در و پنجره‏هاى فلزى جزء مسجد است و وسایل نقلیه براى رفت و برگشت از تونل‌هاى ساخته شده استفاده مى‏كنند. قدرى ماندیم تا نفسى تازه كنیم كه بى‏اختیار به یاد زمزم افتادم و پرسان پرسان به طرف چاه زمزم رفتم؛ در صحن مسجد است. آبى به سر و صورت زدم و به سرعت بازگشتم. از سعیم خوشم آمد، از طوافم نیز رضایت دارم تا آنجا كه توان معرفتى، جسمانى و روحى بود، حق مطلب را ادا كردم. خداوند خود تفضّل خیر كند و خوبی‌هایش را زیادتر نماید كه او به هر كارى تواناست؛ «و أنَّهُ على كلّ شى‏ء قدیر.»

هنگام برگشت، احساس سبكى مى‏كردم آن حالت پكرى صبح رفته بود. سر شوق بودم و طراوتى درخور احساس مى‏كردم كه از فیوضات الهى و توان معرفتى حج بود خداوند همه رفتگان ما را غریق رحمت كناد!

بعد از شام؛ حاج آقا؛ یعنى روحانى كاروان با بلندگو اعلام كرد: «برادران و خواهران براى سخنرانى در پشت بام هتل حضور یابند.» چند بارى تكرار كرد و تقریبا همه راهى شدند. قرار بر این است كه هر شب برنامه سخنرانى دایر باشد و بینش معرفتى ـ عبادى به زائران داده شود. كاروانِ ما دو روحانى دارد؛ یكى همشهرى ماست كه معین كاروان است. خوش سخن و با سواد است. تازه لباس پوشیده و در دادنِ بینش معرفتى ید طولایى دارد. روحانى اصلى از حوزه علمیه قم و مشهدى‏الأصل است. به گفته خودش هشتمین بار است كه به حج مشرّف مى‏شود. جوان متواضع و خون‏گرم است. معمولى سخن مى‏گوید و نسبت به كم و كیف مناسك آشناست.

روحانى اصلى سخن از طواف مستحبى، نماز طواف و فضیلت نگاه كردن به مسجدالحرام و این كه در طواف همه را شریك كنید؛ به خصوص مادر امام رضا(علیه السلام) و مادر امام زمان (عج) را، كه یك دفعه منقلب شدم، چون گفت: آنها مشكلات گره خورده و ناراحتی‌ها و گرفتاری‌هایى كه با دست برطرف نمى‏شود را مرتفع مى‏كنند و حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل كرد كه فرمودند: هر كس با اینها (اهل سنت) نماز بخواند گویى در صف اول نماز با رسول‏الله‏ بوده است.(6) او گفت در مساجد جایى براى زنان نیست چون در اعتقاد اهل سنت مسجد زن، خانه اوست؛ «مسجد المرأة البیت.»

ساعتى از نیمه شب گذشته بود كه به طبقه فوقانى مسجدالحرام رفتم، چقدر وسیع و زیبا و دیدنى است. الآن از طبقه سوم به صحن مسجدالحرام نگاه مى‏كنم بارگاه الهى چون روز منوّر و درخشان است. نیم ساعتى است كه بالا هستم. جمعیت موج مى‏زند و عجیب صحنه با عظمتى است. در قسمت مشرف به حجرالأسود هستم. اطراف حجرالأسود با ورق نقره‏اى، جدار بیرونش سپیدى خاصى دارد و منظره بدیع و دلكشى را ایجاد كرده كه كاملاً مشهود است. و سپیدى نقره بر سیاهى سنگ كاملاً مى‏چربد. بوسیدن حجر لذّت خاصى دارد ولى مگر مى‏شود! امّا هر چند هم شلوغ باشد كسى نمى‏تواند دست از آن بردارد. نگاهش تأثر مى‏آورد و عظمت و عشق و جمال و جبروت را مى‏بینم.

آدم در این مسجد احساس عجیبى دارد. همین كه نشستى، گویى هیچ اضطراب و دلهره‏اى ندارى. تصوّر مى‏كنى خانه خدا خانه خود است و جایگاه دل تو، در جوار حق، گذشت زمان مطرح نیست، گویى در لازمانى! آدمى به واسطه آن نفخه الهى است كه جز بارگاه الهى، مأمن و ملجائى براى تسكین آلام و دردهاى خویش نمى‏یابد. گویى این «نى»هاى بریده شده از اصل خویش اكنون به نیستان (جوار حق) مى‏شتابند و حكایت وصل را مى‏سرایند و «ینیفرم»ها و صوت‏هاى آهنگین و محزون آنهاست كه همه را در خود فرو برده و بى‏خیال از وجود غیر به وجد آورده است ما «نى»هایى هستیم كه اكنون در خانه دوست به نیستان رسیده‏ایم و حال سینه‏اى شرحه شرحه از فراق، از هجر و بیتاب وصل را مى‏خواهد كه این لذت بزرگ و سعادت شگفت را بفهمد و دریابد. افسوس بر این فكر و احساس محدود و قلم قاصر و شكسته كه توان گام زدن در وادى عشق و شور و مستى را ندارد؛ ما كجا و ثناى او كجا؟!

وقت اذان است، اذان اول از بلندگو پخش شد، درست یك ساعت قبل از اذان صبح؛ به خاطر برخاستن از خواب و اداى نافله شب. بعد از «حى على‏الفلاح» مى‏گفت: «الصلاةُ خیرٌ من النوم» نماز بهتر از خواب است! همه مشغول نماز شده‏اند و این تا یك ربع مانده به چهار ادامه داشت.

اذان صبح از بلندگوهاى مسجدالحرام پخش شد، جماعت متحرك طواف كننده از محیط به سمت مركز، شروع كردند به آرام شدن و به صورت صف‌هایى دایره‏وار حلقه زدند و به محض این كه تكبیر گفته شد، تمام مسجد صف شد و سرتاسر رواق‌ها و بام و صحن مسجد، بزرگترین جماعت بشرى زیر این آسمان و دور این خانه، الله‏ اكبر، چه نماز پرشكوهى! چه صلابت و عظمتى!

امام جماعت قرائت دلنشینى داشت، حمد را زیبا تلفظ مى‏كرد و ضالّین آن را كشید كه آمین كشیده نمازگزاران به دنبال داشت و امّا من «الحمدلله‏ ربّ العالمین» را كه مجوزش را داریم، گفتم. نماز كه تمام شد از همان گوشه مقابل حجرالأسود صف‌ها در هم شكست. امام جماعت كه عگال سرخ بر سر داشت، عگال سرخ بر سران، او را بردند. بار دیگر طواف آغاز شد. صفوف مجاور هم به سرعت برخاستند و به طواف پرداختند. حال كه دارم آن ابّهت و جلال را به تصویر مى‏كشم، به بیان زیبا و ظریف مولوى در داستان رقوقى افتادم كه با تعابیر بدیع نماز جماعت را صحنه قیامت مى‏داند و حالات بندگان را در قیام و قعود و تشهد و سلام زیبا و سمبلیك سروده است. در این نماز جماعت با گفتن «الله‏ اكبر» حالتى از خجلت و شرم و تسلیم محض را داریم و ضعف و لابه ما در ركوع، تسبیح و شرمسارى ما در سجده كه به رو مى‏افتیم و تضرّع را به نهایت مى‏رسانیم، كاملاً مشهود است و در پایان كه با گفتن السلام علیكم و رحمة الله‏ ... به جانب چپ و راست مى‏نگریم گویى از انبیا و اولیا و صالحان و شاهدان انتظار كمك و یارى داریم.(7)

خدایا! در آن روز وانفسا كه «لا ینفع مال ولا بنون الاّ من أتى الله‏ بقلبٍ سلیم»(8) است، اطمینان، امید، اعتماد، توكل و علاقه خاطرم به لطف و رحمت تو است.(9)

یكشنبه 2/3/72 امروز بعد از استراحت صبح در هتل ماندم هم به خاطر جمع و جور كردن نوشته‏هاى روز قبل و هم براى نوشتن دیده‏هاى خود در مسجدالحرام. تصمیم گرفتم چیزهایى را كه در این دو روز دیده بودم بنویسم.

كعبه

ساختمان چهارگوشه مسقفى است كه نماى ظاهرى آن از سنگ مرمر قدیمى سبز، مایل به خاكسترى ساخته شده و به وسیله پرده‏اى سیاه كه حاشیه فوقانى و میانى آن قلاّب‌دوزى است پوشیده شده. بناى آن بر روى پایه‏اى از سنگ مرمر به ارتفاع 30 سانتى‏متر گذاشته شده كه در طرف حجر با سطح زمین زاویه شیب‏دارى دارد. بلندى خانه كعبه پانزده متر است. درِ خانه كعبه در ضلع شرقى، مقابل مقام ابراهیم قرار دارد، مطلاّ است و دو مترى از سطح زمین بالاتر است. در قسمت پایین آن حك شده: «هدیة خادم الحرمین الشریفین ملك خالد بن عبدالعزیز آل سعود.»

صحن مسجدالحرام از سنگ مرمر سفید پوشیده شده است به طورى كه همه سنگ‌ها رو به قبله قرار گرفته است.

حجرالأسود یك و نیم مترى از سطح زمین بالاتر و تقریبا بیضى شكل است. اصل سنگ سیاه و نقطه‏هاى قرمز دارد و با روكشى از سنگ مرمر برّاق محافظت مى‏شود. این سنگ آسمانى تاریخچه‏اى شگفت‏انگیز دارد. در احادیث آمده: «الحجر الأسود یمین الله‏ فى أرضه.»

«حجر اسماعیل» دیواره كوتاهى است هلالى شكل رو به كعبه به بلندى یك و نیم متر و به ضخامت یك متر كه میزاب یا ناودان طلا رو به حِجْر قرار گرفته و آبش داخل آن مى‏ریزد. اینجا مدفن هاجر، اسماعیل و بعضى از انبیاست.

آب زمزم، نماى قدیمش حوضچه‏اى سه طبقه بوده با سنگ مرمر سبز به عمق سى متر. دهنه چاه پیش از این وسط صحن بوده اما اینك آن را به كنارى كشیده‏اند پلكانى دارد عریض با دو قسمت مجزا براى مردان و زنان. ده پله كه به پایین مى‏روى سالن وسیعى است با پنج ستون مرمرى هلالى شكل و بر روى هر كدام بیست شیر آب. ته شبستان چاه اصلى زمزم است كه امروزه در محفظه شیشه‏اى حفظ مى‏شود و آب با دستگاه و سیستم دقیق كامپیوترى، با لوله‏هاى پنج اینچ به هر دو طرف مى‏ریزد.

دیدم كه بعضى به طرف چاه نماز مى‏خوانند! در این سرزمین خشك و سوزان با این تپه‏هاى سنگى و خارا، این چاه نعمتى است گرانقدر و شایسته تقدیس و احترام گفته شده كه این آب غم‌ها را برطرف مى‏كند و بر سر و صورت ریختن آن مستحب است. منبعى است كه هر چه مصرف مى‏شود، تمامى ندارد!

پرسشى كه در ذهن آدمى ایجاد مى‏شود این كه آبهاى مصرف شده به كجا مى‏ریزد؟ با توجه به این كه مسجدالحرام نسبت به اطراف پایین‏تر است؟ باید بگویم كه مأموران نظافتچى مسجدالحرام بسیار زیادند و شركت دلّه مسؤولیت نظافت و رساندن خدمات رفاهى به حجاج را به عهده دارد و افرادش بى‏وقفه با آمادگى تمام در تلاشند.

از خدمات اوّلیه كه صورت گرفته، مرتب كردن مسیر مسعى است. آن را با ظرافت خاصى پوشانده‏اند. الآن دو طبقه است. ارتفاع طبقه اول 12 متر و طبقه دوم 9 مترى مى‏باشد. عرض مسعى به 20 متر مى‏رسد؛ با راه رفت و برگشت. در وسط آن راهى جداگانه براى عبور وسایل معلولین قرار داده‏اند كه آن نیز دوطرفه است. حركت از جانب صفا آغاز و در مروه پایان مى‏یابد. محلّ هروله با مهتابی‌هاى سبز رنگ مشخص است.

بیرون صفا و مروه محوطه وسیعى است. بخشى از كوه ابوقبیس را برداشته و بر آن محوطه افزوده‏اند. اینجا نیز با سنگ مرمر سفید پوشیده شده است.

از دیگر مطالب گفتنى درباره مسجدالحرام، امكانات رفاهى و سیستم پیچیده كامپیوترى براى فیلم‏بردارى است كه در همه جاى مسجد نصب شده است. البته این وسایل نباید طورى چشم‌ها را خیره كند كه آدمى را از هدف اصلى بازدارد.

خداوند كعبه را در آن سرزمین خشك بنا كرد تا مردم را از زرق و برق مادّیات و تجمّلات دنیوى دور سازد. ساده بودن بیت و دور بودنش از زینت‏هاى آنچنانى ما را با گذشته افتخارآمیز تاریخمان بیشتر پیوند مى‏دهد.

از چیزهاى جالبى كه درباره مسجدالحرام گفته‏اند و در سفرنامه ابن‏بطوطه نیز آمده، این است كه بر خلاف اماكن مقدس، كبوترى در فضاى حرم پرواز نمى‏كند. مى‏گویند هیچ مرغى روى كعبه نمى‏نشیند مگر آن كه مرضى داشته باشد و همین كه آنجا نشست یا شفا مى‏یابد و یا در همان حال مى‏میرد. من كبوترى نه تنها در صحن كه در رواق‌ها و ایوان‌هاى اطراف مسجد هم ندیدم.

ظهر براى اقامه نماز به مسجد محل رفتم. مسجدى است مختصر و كوچك با شماره 403. اهل سنت براى نماز جماعت اهمیت بسیار قائل مى‏شوند و شاید این در مكّه بیشتر نمایان باشد. مى‏گویند اگر مردم نیایند جریمه دارد. پیش از این خوانده بودم كه مردم را وادار مى‏كنند به نماز و حتى گاهى كتك مى‏زنند لیكن الآن وضع قدرى فرق كرده است. اهل بازار به هنگام نماز، مغازه‏هاى خود را به سرعت تعطیل مى‏كنند و به نماز مى‏روند بعضى‏ها هم خود را مخفى مى‏كنند! در هر حال هنگام نمازهاى پنج‏گانه، كار و كسب تعطیل است. امامان جماعت از دولت حقوق مى‏گیرند. خیلى معمولى مى‏آیند و بعد از اقامه نماز بدون هیچگونه مصافحه و برخورد با مردم مى‏روند. مردم هم هیچگونه قداست و ارزش معنوى برایشان قائل نیستند. سن امام جماعت از بیست تجاوز نمى‏كرد. او كه از حوزه درس امام شافعى بود نمازش را با یك چهره بسیار جدى و عبوس، دست‌ها بر سینه و پاى باز به فراخى سینه(10) و بسیار آرام خواند. فقط الله‏ اكبر را بلند مى‏گفت. بعد از نماز آهسته ذكرهایى گفتند و به سرعت پراكنده گشتند.

روحانى كاروان در وصف حطیم ـ بین حجرالاسود و در كعبه ـ و نماز در حجر اسماعیل گفت و ما پس از شنیدن سخنانش روانه مسجدالحرام شدیم، به خصوص كه از صبح هم نرفته بودیم؛ شب‌هاى حرم صفاى دیگرى دارد. این بار از قسمت باب‏الندوه كه حجر اسماعیل مقابلمان بود وارد شدیم. ورود به محوطه طواف از اینجا تا حدّى راحت‏تر است. بیش از نیم‏دایره‏اى به محلّ شروع طواف فاصله داشتیم كه سرانجام خود را به میان جمعیت رساندیم.

طواف، این نماز متحرك كه توقف و ایستادنى در آن نیست را آغاز كردیم از همان مبدأ حركت ـ سنگ مرمر سیاه كف صحن كه حجرالاسود را به گوشه صحن مسجدالحرام متصل مى‏كند ـ الله‏ اكبر گفتیم. انسان در آن هنگام حالتى دارد كه به وصف نمى‏آید. وجود آدمى شور است و احساسات و عشق ...

طواف كه به پایان رسید، بیرون آمدم نماز طواف را ـ كه مستحب بود ـ خواستم در حجر اسماعیل بخوانم(11) به هر زحمتى بود خود را به داخل حجر رساندم و مشغول نماز شدم، چند دو ركعتى براى خود و دوستانى كه التماس دعا گفته بودند و رفتگان و شهدا و به خصوص عزیزانم كه اكنون در این عالم نیستند و در جوار قرب حق مسكن گزیده‏اند، خواندم. اشك‌ها بود كه سرازیر مى‏شد یك دو ركعتى هم به یاد و به علاقه و به نیابت از طرف ... تا الطاف خفیه حق شامل حالش شود و ما را بیش از این منتظر نگذارد و ...

حال كه دارم آن لحظات سراسر از معنویت و اخلاص را مى‏نویسم، پرده‏اى از اشك بر چشمانم حلقه زده. بعد از حجر اسماعیل به طرف حجرالاسود رفتم جمعیت امان نمى‏داد. به زحمت دستم به قسمتى از حجر رسید. در همان لحظه با گریه و انابه از خداوند خواستم كه دستم را در آتش جهنم نسوزاند و مورد مهر و شفقت خویش قرار دهد. اما به این حدّ قانع نشدم و به قسمت حطیم آمدم استغاثه و دعا را مناسب دیدم، همانند بچه‏اى كه از پدر و مادرش چیزى طلب مى‏كند، خواهشم را با صاحبخانه در میان گذاشتم اصرار پشت سر اصرار، درخواست پشت سر درخواست، با زبان مادرى با یلایلا با ... هیچوقت خود را اینگونه ندیده بودم، از همانجا در میان هجوم مشتاقان حجر، دست راستم را به حجرالاسود رساندم. در میان حَجَر و هجوم جمعیت قرار گرفتم. بیم آن داشتم كه خطرى متوجّهم شود، از این رو بالاى قسمت شیب‏دار 30 سانتى (شاذروان) رفتم كم مانده بود كه نَفَسم بند آید. مى‏خواستم بیفتم كه آخرین تلاشم را كردم و دستم را به حجرالاسود رساندم. بیعتى بود با حق و راه او و این كه همواره بر این راهِ مطمئن و استوار بمانم؛ دیگر رمقى در بدنم نبود. موج جمعیت حركتم داد و 10 متر آن سوى مقام ابراهیم برد!

ظهر از مسجدالحرام راهى خانه شدیم و همه چون سیل به دامنه ـ مسجدالحرام ـ سرازیر گشتیم. جاى تأسف است كه در اقامه نماز موفق نبودیم و در اجراى به هنگام این سنت محمدى تلاش نكردیم؛ این ضعف ما شیعیان است كه چرا اینگونه‏ایم؟! علت كجاست؟ حیف است كه آدمى در خانه كعبه باشد و اینگونه كاهل نماز! در حالى كه برادران اهل سنت، هنگام نماز با رغبت و شوق در جماعت حضور مى‏یابند.

در صف نماز، نفر جنب چپى‏ام مسلمانى بود از اندونزى از نژاد زرد و نفر دست راستیم سیاهپوستى بود از آفریقا و من هم مخلوطى از سفید و زرد و سیاه چند رگه گندمگون، هیچ حرفى نزدیم و نمى‏دانستیم كه بزنیم ولى احساس نزدیكى و اخوت حس كردیم كه ناشى از اعتقاد مشترك، عمل مشترك و ... بود تقبّل‏الله‏ گفتم و آنها خوشحال جواب دادند، جزوه دعاهاى مناسك حج را مى‏خواندند؛ دعاى سعى، دعاى طواف و ... بعد از نماز هوا گرمتر شده بود و از جمعیت طواف كننده كاسته مى‏شد. فرصتى است براى ما خوزستانی‌ها كه چند ركعتى نماز در حجر اسماعیل بخوانیم، ستونى حركت كردیم و خود را به حجر اسماعیل رساندیم، گرچه داخل شلوغ بود اما جایى براى خویش دست و پا كردیم و مشغول شدیم، قدرى به گریه و ناله گذشت و استغاثه و قدرى هم به نماز خواندن براى این و آن.

برگشت ما از حرم پیاده و با تشنگى و گرسنگى همراه بود ولى به خاطر همان چند لحظه حجر اسماعیل ارزید. خداوند خود راه‌هاى امن و استوار خویش را برویمان گشاده نگهدارد و آثار معنوى و روحانى حج را تا آخرین لحظات عمر همراهمان بگرداند و لحظه‏اى ما را به حال خویش وامگذارد و این قبیل توسلات ما را به شایستگى بپذیرد و مورد اجابت خویش قرار دهد؛ انك ولىّ النعم و انك على كلّ شى‏ء قدیر.

در راه چندین زن عرب را دیدم كه دختران سفید هفت هشت ساله‏اى را با خود همراه داشتند و كالسكه خرید اجناس پر از احتیاجات غیر مفید روزانه، مقنعه‏شان را مانند گلى در پشت سر گره مى‏زنند و روبندى بر روى آن مى‏گذارند. مانتوى بلندشان سیاه رنگ بود و نسبت به حجاب خشك و شدید و عبوس زنان نگهبان در حرم ظرافت و انعطافى بیشتر داشت. زنان آفریقایى ولنگار و لاقید به نظر مى‏رسند اما نمى‏دانم چرا از حجاب مالزیایی‌ها خوشم آمد، شاید به علت ظرافت و هنرى است كه در حجاب آنهاست.

حجاب ایرانی‌ها هم در لباس احرام مناسب است، هم برجستگى و ظرافت نژاد زرد را داراست و هم با فرهنگ و خُلق و خوى ایرانى سازگار است و در مجموع معتدل، ملایم و منطبق با شرع است.

چند بچه عرب را دیدم كه آب مى‏فروختند و سر و وضعى نامناسب داشتند، فقیر و با فرهنگى پایین، گویا از مناطق فقیرنشین جنوب شهرى‏ها؛ این چند روز گدایانى را دیده بودم كه در كنار مسجدالحرام مانده غذاها را مى‏بردند و از ماشین‌هاى سعودى نان و ماست مى‏گرفتند مسلم است در مقابل این رفاهى كه در شهرها شاهد آنیم تهیدستانى هستند كه در همین گوشه و كنار شهر زندگى مى‏كنند و براى تأمین مایحتاجشان در اطراف مسجدالحرام گرد آمده‏اند! نفت را فقط صرف ظواهر مى‏كنند. در این كشور بسیارند افرادى كه با وسایل بدوى و عشیره‏اى در بادیه‏هاى عربستان روزگار پرمشقّتى را سپرى مى‏كنند و از امكانات مدرن شهرى كاملاً به دور و بیگانه‏اند.

حكومت عربستان آمارى از تعداد زاد و ولد و گزارشى از موقعیت فرهنگى جامعه خویش و میزان باسوادها و بی‌سوادها در دست ندارد و اصلاً هنوز تعداد جمعیت شهرى و روستایى ـ عشیره‏اى خود را نمى‏داند ...!

از سیاست فاصله بگیریم و كمى هم به مناسك و احكام بپردازیم، چند روز است كه دو روحانى كاروان اصرار دارند كه حمد و سوره را حداقل به خاطر طواف نساء هم كه شده براى زائران كاروان بخوانند. معضل عجیبى است طواف نساء! اگر اشتباه بخوانى مثلاً «س» را «ص» تلفظ كنى یا «ط» را «ت» بگویى مى‏دانى چه مى‏شود؟ واویلا است! اگر مجرد باشى نمى‏توانى زن بگیرى و در صورت تأهل كه پناه بر خدا ...!

بحث پیرامون این قضیه به اتاق ما هم سرایت كرده و پچ پچ راه افتاده است. استاد صفرعلى كه مرتبه دوّم تشرّف او به حج است، از كم و كیف آن آگاهى بیشترى دارد و مى‏گوید: «اگَ ایطور خُونى مارْ غُلُوم اَدَسْتِ رُووَ!»

هر دفعه‏اى چند نفر نزد آقا مى‏روند و او با صداى بلند و واضح و تأكید بر جاهاى حساس، قرائت را تصحیح مى‏كند؛ «... رَبِّىَ الاَْعْ اَعْ اَعْلى و بِحَمْدِه»، «سُبْحانَلْ نَلْ نَلْلهِ وَالْحَمْدُ لِللْ لِلْلهِ ولا ...» و همینطور كلمات مسأله‏دار دیگر.

بیشتر، از این گوش وارد و از گوش دیگر خارج مى‏كنند و یادگیرى نمى‏بینیم. سنین عمر از بیست و چند سالگى كه گذشت تار آواهاى گلو آنقدر ستبر مى‏شوند كه دیگر محال است بتوان حرف‌ها را مانند عربها تلفظ كرد، البته براى ما چندان مشكل نیست، چون در مخارج حروف دست كمى از عرب‌ها نداریم، دردسر ما بیسوادى و دقّت نكردن است و مشكل براى آن ترك آذرى است كه «اِنَّ الْهَمْتَ وَنِّهْمَةَ!» نگوید و «سُبْهانَ الله‏!» و «رهمن الرّهیم!» نخواند.

امروز با خستگى و مریض‏حالى گذشت، مزاج یُبْسَم هم كه قوز بالا قوز شده، این همه پرتقال و خاكشیر! بیشتر شكمم را بند كرده، دارد كلافه‏ام مى‏كند، هر چه مُسْهِل مى‏خورم بهبودى حاصل نمى‏شود. شب گذشته به درمانگاه جدیدالتأسیس شماره 5 ایران رفتم، طبقه دوم ساختمانى را اجاره كرده‏اند و دو پزشك خوش برخورد و خوش تیپ مریض‌ها را مى‏بینند. مراجعه كنندگان هر یك دردى داشتند؛ سرماخوردگى، گرمازدگى، حسّاسیت و ... از میان داروها قرص‌هاى ادولت كُلْد، آنتى هستامین، آموكسى سیلین و شربت اِسپكتورانت نصیب من شد. از تلاش منظم و آرام و بى‏سر و صداى بهدارى خوشم آمد، سرى به بهداشت و درمان سعودی‌ها هم زدیم كه این همه تعریف مى‏كنند و از شأنش مى‏گویند! من كه چیزى ندیدم! گاهى با بى‏انصافى تمام، زحمات و ارزش‌هاى خودمان را نادیده مى‏گیریم و باورمان مى‏آید كه مرغ همسایه غاز است. با همه كمبود دارو و پزشك، درمانگاههاى ایرانى خوب مى‏رسند، كم متخصص نداریم. به بیماران بسیارى از كشورهاى دیگر برخوردم كه سراغ بهدارى ما را مى‏گرفتند. از آنها به خوبى استقبال مى‏شود. بدون حق‏الزحمه معاینه مى‏شوند و حتى دارو نیز، بى آن كه وجهى دریافت كنند، در اختیارشان قرار مى‏گیرد.

مشكل اصلى در آنجا مُسرى بودن دردهاست، بسیار سریع به دیگران سرایت مى‏كند.

كار خدمه كاروان امروز سنگین بود چادرها را در منا و عرفات تحویل گرفته‏اند و قدرى هندوانه «هفوفى» خریده‏اند براى روز چادرها. اما هنوز غذایمان همان غذاى وارداتى است؛ پرتقال مصر، موز كلمبیا، آب پرتقال و بیبسى جدّه با كارخانه آمریكا، برنج هندى، مرغ فرانسوى، گوشت نیوزیلندى، چاى سیلانى، قند بلژیكى، پیاز هندى و ...!

از امروز بعد از ظهر حركت به سوى عرفات شروع شده و هوا بدجورى دم كرده است. روز بادبزن‏هاست. ساعتى قبل یك دوش گرفتم و احرام را پوشیدم و در پشت بام هتل مكه رو به قبله نشسته‏ام. آسمان مكه ابرهایش سفیدى خاصّى دارد سرخى عجیبى در گوشه آسمان مى‏بینم كه از نورافكن‏هاى «منا» است ماه در آسمان آنقدر بزرگ شده كه در مقابل ستارگان كم رونق اظهار خودنمایى و تفاخر مى‏كند در این هوا كه گاه گاهى نسیمى مى‏وزد در خویش مى‏نگرم چه كرده‏ام؟ چه باید مى‏كردم كه نكرده‏ام؟ چه باید بكنم و همت و توفیق از صاحب بیت بخواهم كه همواره یار و یاورم باشد و مرا بى‏اُنس و اُلفتش هرگز نگذارد و تفضّل نماید كه عرفات را درك كرده، توبه ما را بپذیرد و حوائج‏مان را برآورد.

خدایا! بر رنج‏ها و دردهاى كهنه و زخم‌هاى ریش ما مرهم احسان و لطف و انعام بنه.

خدایا! پرتوى از شعاع معرفت دیار محشرگونه عرفات را در دلهایمان بتابان و آرامش و سكینه‏اى نازل كن تا فقط رضایت تو را بجوییم و تو را ببینیم و لحظه‏اى بى‏تو نباشیم.

خدایا! تو آگاه به ذات الصدورى، تو علیمى، تو خبیرى، تو سمیعى، تو سزاوار ثنایى، تو غفارالذنوبى، تو ستّارالعیوبى، تو كاشف‏الكروبى، تو نعم‏الطبیبى، تو نعم الحبیبى، تو نعم المجیبى، غیر از تو كسى نیست. وجود تویى، هستى تویى، مایه امید تویى، روضه رضوان تویى و ...

اى خداى پاك و بى‏انباز و یار                                   دستگیر و جرم ما را درگذار

بازْ خَرْ ما را از این نفس پلید                                   كاردش تا استخوان ما رسید

حرمت آن كه دعا آموختى                                     در چنین ظلمت چراغ افروختى

دستگیر و ره نما توفیق ده                                     جرم بخش و عفو كن بگشا گره

عرفات

ساعتى از نیمه شب گذشته بود كه سوار ماشین‌هاى روباز شدیم و حركت آغاز گردید. نزدیكى مسجد جن نیت احرام داده شد؛ «احرام مى‏پوشم براى حج تمتع از حَجّة‏الاسلام واجب قربةً الى الله‏» و بعد لبیك و این بار روحانى كاروان وسواس بیشترى به خرج مى‏دهد. فریاد لبیك اللّهمّ لبیك ... تا عرفات همچنان بلند بود. سه ساعت از نیمه شب گذشته بود كه به عرفات رسیدیم و منطقه داخل آن را دور زدیم، ماشاءالله‏ به این عظمت! مى‏گفتند صحرایى است به درازاى 12 كیلومتر و پهناى 6 كیلومتر و در فاصله 22 كیلومترى شمال مكه بر سر راه طائف واقع شده. اكنون وصل است به شهر و كاملاً پوشش جنگلى پیدا كرده و دور نیست كه این صحراى سوزان و لم‏یزرع، به جنگلى سرسبز و گردشگاهى فرحبخش تبدیل شود! با این كه شب بود اما نورافكن‏هاى عرفات روز را تداعى مى‏كردند. بیش از یكهزار پایه سیمانى به بلنداى 30 متر و بر بالاى هر كدام 15 ردیف سه‏تایى نورافكن و 200 الى 300 هزار چادر و تقریبا همین مقدار اصله درخت «تیم». محل رویش این نوع درختها صحراهاى آمریكا بوده كه با یك طرح و نظم خاصى، در محورهاى معینى كاشته‏اند، تا چند سال دیگر عرفات به یك پیك‏نیك روز تعطیلى تبدیل خواهد شد من مخالف سرسبزى نیستم ولى پیشرفت و توسعه این افكار دیر یا زود ما را از هدف اصلى و سمبلیك این مناسك دور مى‏كند. آن صفا و سادگى صحراى عرفه بوده كه معرفت و شناخت را به وجود آورد. مسلّما وقتى گردشگاه و محلّ تفریح شد ما را به عالم بالا و سیر الى‏الله‏ پرتاب نمى‏كند؛ امكانات بسیار زیادى را در عرفات مى‏بینم كه كارهایى خارق‏العاده و شگفت‏ آورند اما براى حج و حجاج سمّ قاتل و كشنده‏اى كه بنیانهاى استوار این سنت ابراهیمى را سست مى‏كنند و یك نماى ظاهرى و فریبنده‏اى كه از محتوا خالى است نشانمان مى‏دهند. واقعا چه احتیاجى است به باران مصنوعى پودرگونه؟! چه ضرورتى است این همه كانتینرهاى مبرّد كه علاوه بر «میاه نقیّه» انواع میوه، ماست، خرما و ... را به این سو و آن سو مى‏پراكنند؟! این همه اسراف و تبذیر براى چه؟! اینگونه كارها را باید در مقایسه با هدف اصلى سنجید و دید كه چند درصد ما را به آن نزدیك مى‏كنند. در طرح هدفها و برنامه‏هاى حج به اشتباه نرفته‏ایم؟! این كجا و حج ابراهیمى كجا ...؟!

شب بود كه رسیدیم، كاروان‌ها یكى پس از دیگرى مى‏آمدند و در چادرها مستقر مى‏شدند. گروهى به خواب و استراحت مى‏پرداختند و بیشترشان به صحبت و عبادت. فضایى ملكوتى در چادرها احساس مى‏شد و نسیمى از عطر دل‏انگیز راز و نیازهاى شبانه به مشام مى‏رسید. هر كس با خود نجواهایى داشت و این تا اذان صبح ادامه داشت ...

پى‌نوشت‌ها:

1 ـ «میقات» از «مِوْقات» و اسم مكان و زمان است. در معنا وقت بیرون آمدن از مادیت و سیر به سوى معنویت است.

2 ـ فج عمیق، در معنا راه دور، قسمتى از آیه 25 سوره حج. به تفسیر مرحوم علامه طباطبایى به جلد 28 صفحه 240 المیزان مراجعه شود.

3 ـ منازل و مراحلى را كه عارف براى رسیدن به مقصود در طریقت طى مى‏كند مقام گویند و به نقل از ابونصر سراج در اللّمع از هفت مقام نام مى‏برد.

4 ـ قسمتى از آیه قرآنى و اشاره است به آن. سوره ابراهیم : 37

5 ـ وَهَرْوِل هرولةً مِن هواكَ و تبرّیا من جمیع حَوْلكَ و قوّتك .

6ـ «من صلّى معهم فى الصّف الأول كان كمن صلّى خلف رسول الله‏ فى الصّف الأوّل.»

7 ـ برگرفته از داستان رقوقى از دفتر سوم مثنوى مولوى، ابیات 2140 به بعد، چاپ دكتر استعلایى.

8 ـ برگرفته از مناجات حضرت على (علیه السلام) در مسجد كوفه.

9ـ برگرفته از دعاهاى ابوحمزه ثمالى.

10 ـ در حدیث رسول خدا خوانده بودم كه پیامبر مسلمانان را در حین نماز از «صفد»؛ فاصله انداختن و از هم بازنهادن دو استخوان قوزك پا نهى فرمودند از این رو با روشى كه اینان مى‏خوانند هیچگونه مطابقتى ندارد. عوارف المعارف سهروردى، ص133.

11 ـ فقط طواف واجب نمازش پشت مقام ابراهیم است.

منبع:

مجله میقات حج، ش 17 ، محمدتقى نعمت‏زاده .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.