تبیان، دستیار زندگی
لبیك گفتن در حال احرام نیز به این معناست كه: «خدایا! من هر چه كه حق اسـت، به آن گویا هستم و از هر چه كه باطـل است زبانـم را مى‌بنـدم.» لبیك گفتـن، تطهیر زبـان است از هر چـه كه معصیت است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسرار تلبیه و مراتب آن

مقام ابراهیم

لبیك گفتن در حال احرام نیز به این معناست كه:

«خدایا! من هر چه كه حق اسـت، به آن گویا هستم و از هر چه كه باطـل است زبانـم را مى‌بنـدم.» لبیك گفتـن، تطهیر زبـان است از هر چـه كه معصیت است.

زبان قلیل الجِرم و كثیر الجُرم است. جِرم آن كوچك و جُرمش زیاد است. گناهان فراوانى به وسیله زبان انجام مى‌گیرد؛ از انكار لسانى تا مسأله غیبت، تُهمت، دروغ، افترا، مسخره كردن و ... .

راز لبیك گفتن این است كه: «خدایا! از این لحظه متعهّد مى‌شوم هر چه را كه طاعت تو است بر زبان جارى كنم و از هر چه كه معصیت است زبانم را ببندم.»

شهادت دروغ معصیت است انسان مُحرِم و حج‌گزار هرگز شهادت دروغ نمى‌دهد، غیبت نمى‌كند، دروغ نمى‌گوید، تهمت نمى‌زند، كسى را با زبان مسخره نمى‌كند و در هنگام داد و ستد، خلاف نمى‌گوید. زبان زائر بیت الله، زبان طاهر است.

سرّ لبیك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و براى همیشه از معصیت بستن است، آن هم نه تنها در محدوده محور حجّ و عُمره، كه براى همیشه.

مرز حرم(1) در بخشى از قسمت‌ها بیشتر از مرز مكّه است. ورود غیر مسلمان و مسلمان غیر مُحرم به آنجا جایز نیست، مگر آن كه كسى اهل مكه باشد و مكرّر بخواهد به آنجا رفت و آمد كند یا كسى كه از مُحرم شدنش هنوز یك ماه نگذشته است و مى‌خواهد دوباره از مرز حرم خارج شود و به آن بازگردد. تنها چند مورد خاص است كه استثنا شده و كسى حق ندارد بدون احرام وارد مرز حرم شود.

لبیك گفتن در حال احرام نیز به این معناست كه:

«خدایا! من هر چه كه حق اسـت، به آن گویا هستم و از هر چه كه باطـل است زبانـم را مى‌بنـدم.» لبیك گفتـن، تطهیر زبـان است از هر چـه كه معصیت است.

امام سجاد (علیه السلام) به شبلى فرمود: «آیا وارد حرم شدى؟ و آنگاه كه وارد مكه شدى، كعبه را زیارت كردى؟

شبلى عرض كرد: آرى.

امام فرمود: «سرّ ورود در حرم این است: «خدایا! من غیبت و  عیبجویى احدى از ملّت اسلام را نمى‌كنم.»

و آنگاه كه وارد مكّه شدى باید بگویى: «خدایا! به قصد تو آمدم نه به قصد تجارت یا شهرت و یا سیاحت و تفریح و تفرّج.»

مراتب و درجات تلبیه

آنان كه به مكه مشرف مى‌شوند و حج یا عمره انجام مى‌دهند و لبیك مى‌گویند، چند گروهند؛ چون ایمان درجاتى دارد و مؤمنان هم طبقات و درجاتى دارند. تلبیه هم مراتبى دارد. همه مى‌گویند لبیك، امّا بعضى اعلان و تقاضا و سؤال انبیا را لبیك مى‌گویند بعضى دیگر دعوتِ الله را.

بعضى‌ها مى‌گویند: «لبّیك داعى الله، لبّیك داعى الله»؛ یعنى اى كسى كه ما را به الله دعوت كرده‌اى، ما لبیك گفتیم و اجابت كردیم و آمدیم. اینها همان گروه اول؛ یعنى متوسّطین از زائران بیت خدا هستند و كسانى هستند كه دعوت ابراهیم خلیل را اجابت مى‌كنند. ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) مردم را به زیارت بیت الله دعوت كرد نه به غیر آن.

فرمود: «و أذِّن فى النّاس بالحجّ یأتوك رجالا و على كلّ ضامر یأتین من كلّ فجٍّ عمیق.»(2) «اَذان»، اعلام عمومى كردن است به صورت عَلَن و آشكار. این عده سخنان ابراهیم خلیل را مى‌شنوند و همان را جواب مى‌دهند و مى‌گویند: «لبّیك داعى الله، لبّیك داعى الله.»

فراتر از گروه اوّل، گروه دوم هستند كه دعوت «الله» را مى‌شنوند و به آن پاسخ مى‌گویند.

ذات اقدسِ اله در قرآن كریم فرمود:

«و للهِ على النّاس حِجُّ البَیْتِ من استطاع الیه سبیلا»(3)؛ «از طرف خداوند بر بندگانِ مستطیع، حج واجب است.» مستطیع، نه یعنى كسى كه مالك و مال‌دار باشد. مستطیع؛ یعنى كسى كه بتواند این سفر را به صورت عادى طىّ كند و بعد هم مشكلى نداشته باشد، خواه مال داشته باشد، خواه به عنوان خدمات یا میهمان و یا بذلى باشد و امثال آن. انسان مستطیع باید دعوت خدا را لبیك بگوید. این زائر بیت الله كه جزء اَوحدىّ از مردان با ایمان است، به خدا پاسخ مثبت مى‌دهد و مى‌گوید:

«لبیك ذا المعارج، لبیك داعیاً الى دارالسلام، لبیك مرهوباً مرغوباً الیك، لبّیك لا معبود سواك لبّیك.»

این تلبیه‌ها نشان مى‌دهد كه زائر بیت الله جواب «خدا» را مى‌دهد نه جواب «خلیل خدا» را، گرچه جواب خلیل خدا هم جواب خداست. و گرچه جواب خدا بدون جواب خلیل خدا نیست. امّا این شهود عارف زائر بیت الله است كه فرق مى‌كند.

تلبیه‌ها هم یكسان نیست گرچه ممكن است كسى بگوید: «لبّیك ذا المعارج لبّیك» ولكن در حقیقت به «و اذّن فى الناس بالحجّ» لبیك مى‌گوید و دعوت خلیل را لبیك مى‌گوید نه دعوت جلیل را؛ چون هر اندازه كه انسان در همان مرحله اول پاسخ داده باشد به همان اندازه در مقام ظاهر هم لبیك مى‌گوید. انسان‌ها دو بار لبیك مى‌گویند و این دو لبیك در طولِ هم هستند و همواره این دو بار محفوظ است. یك قضیه تاریخى و قضیّة فى واقعه نیست كه گذشته باشد. در قرآن كریم آمده است:

امام سجاد علیه السلام عرض می‌كرد: خدایا! فقر و تنگدستى مرا به اینجا آورده است. ما چیزى نیاورده‌ایم، آمده‌ایم چیزى ببریم.

اگر كسى به اعتماد اعمال خود به زیارت خانه خدا برود؛ ضرر كرده است، چون مال خدا را مال خود پنداشته و خیرات و توفیقات و نعمات الهى را از آنِ خود دانسته است. توفیقاتى كه باید خداوند متعال را به خاطر عنایت كردن آن ستایش كرد.

«و اِذ أخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذُریّتهم و أشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلى.»(4)

خداوند به رسول خود فرمود: گرچه این آیه شریفه، مخاطب پیامبر خدا است ولكن در حقیقت همه انسانها را خطاب قرار داده است كه: به یاد آورید آن صحنه میثاق‌گیرى را كه ما از شما تعهد گرفتیم و حقیقت خودتان را به شما نشان دادیم. شما ربوبیّت ما را فهمیدید و عبودیّت خود را هم مشاهده كردید و گفتید: «بَلى». در جواب خدا كه فرمود: «آیا من ربّ شما نیستم؟» گفتید: «آرى ربّ ما هستى.»

این یك صحنه بود كه خداوند بندگان را به مشاهده آن كشید و صحنه

دوّم زمانى بود كه ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) از طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج كند و به مردم دستور داد كه به حج بیایید ابراهیم (سلام الله علیه) بالاى كوه ابوقبیس رفته، دستور پروردگار را اعلام كرد كه: «از هر راهى كه هست، به زیارت بیت خدا مشرف شوید.» مرد و زنِ جهان بشریت كه در اصلاب پدرانشان بودند، همگى لبّیك گفتند. این صحنه لبیك گویى به دعوت خلیل، مشابه صحنه لبیك گویى دعوت خداوند متعال است در جریان عالم ذرّ و ذرّیه. همانطورى كه آن صحنه الآن هم هست، صحنه تلبیه دعوت خلیل حقّ نیز الآن هست. اینها كه قضیّه تاریخى نیستند، چون سخن از ذرّات ریز و صلب و رَحِم نیست، سخن از فطرت و روح است.

در حقیقت ارواح بشر و فطرت‌هاى آنها پاسخ مثبت دادند هم به دعوت خدا و هم به دعوت خلیل خدا . آنها كه در دعوت خلیل خدا، خلیل را دیدند، در هنگام لبیك هم مى‌گویند: «لبّیك داعى الله، لبّیك داعى الله» و آنان كه در هنگام تلبیه به اعلان حضرت خلیل، صاحب اصلى و ذات اقدس اله را مشاهده كردند، در هنگام تلبیه مى‌گویند: «لبّیك ذا المعارج لبّیك لبّیك مرهوباً مرعوباً الیك لبّیك، لبّیك لا معبود سواك لبّیك، لبّیك لا  شریك لك لبّیك»(5) و مانند آن.

این دو نوع پاسخ دادن، دو نوع آگاهى داشتن و عبادت كردن، در بسیارى از مسائل دینى مطرح است؛ مثلا افراد عادى كه قرآن را تلاوت مى‌كنند، براى آنها مطرح نیست كه این سخنان را از چه كسى مى‌شنوند. امّا مؤمنانى كه اهل معنا و اهل دل هستند، قرآن را طورى قرائت مى‌كنند كه گویا دارند از وجود مبارك پیامبر (صلی الله علیه و آله) این كلمات را تلقّى مى‌كنند. و  گویى دارند از خود پیامبر مى‌شنوند.

آنها كه اوحدىّ از اهل قرائت و معرفت هستند به گونه‌اى قرآن را قرائت مى‌كنند كه گویا دارند از خدا مى‌شنوند. درباره امامان شیعه (علیهم السلام) وارد شده است كه آن بزرگواران هنگام نماز وقتى حمد را قرائت مى‌كردند، بعضى از كلمات را آنقدر تكرار مى‌كردند كه گویا از خود خدا مى‌شنوند!(6)

در آیه شریفه «و اِن أحدٌ من المشركین استجارك فأجرهُ حتى یسمع كلام الله»(7) نیز این دو مطلب هست. بعضى كه در محضر رسول خدا قرار مى‌گرفتند، قرائت پیامبر را طورى مى‌شنیدند كه گویا از خداوند متعال تلقى مى‌كنند و مى‌شنوند چون این كتاب براى همه نازل شده است. منتهى كسى كه مستقیماً دریافت كرد و گیرنده وحى است، شخص پیامبر است ولا غیر.

«أنزلناه الیك الذِّكر لتبیّن لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهم ...»(8) قرآن كریم هم «انزال» به طرف پیامبر است و هم «تنزیل» به طرف مردم. براى مردم هم نازل شده است و مردم هم گیرندگان كلام خدا هستند. منتهى به وساطت رسول گرامى خدا. بنابر این گروهى مى‌توانند به جایى برسند كه هنگام تلاوت قرآن كریم به گونه‌اى باشند كه گویا این كلمات را از ذات اقدس اله استماع مى‌كنند. در مسأله تلقّى سلام هم همینطور است، ذات اقدس اله بر مؤمنان صلوات و سلام دارد كه: «هو الذى یُصلّى علیكم و ملائكتهُ لیخرجكُم مِنَ الظُّلمات الى النُّور»(9)، «سلامٌ على موسى و هارون»(10)، «سلامٌ على نوح فى العالمین»،(11) این سلام مخصوص حضرت نوح است؛ زیرا در سراسر قرآن این تعبیر فقط یك جا آمده است، آن هم درباره نوح و این به خاطر تحمل ده قرن رنج و زحمت در راه تبلیغ الهى است. درباره انسان‌هاى دیگر، كلمه «فى العالمین» ندارد.

خداوند به دنبال سلام بر انبیا فرموده است: «انّا كذلك نجزى المحسنین»(12)؛ «ما این چنین مؤمنان و محسنین را پاداش مى‌دهیم»؛ یعنى این كه سلام خداوند بر مؤمنان نیز شامل است.

سلام خدا هم فعل خدا است چون خود او سلام است. و سلام یكى از اسماى حسنى و اسماى فعلى حق تعالى است(13) و انسان‌ها را به دارالسلام(14) دعوت مى‌كند؛ یعنى به دار و خانه خود دعوت مى‌كند و همین سلامت را هم به عنوان فیض، نصیب بندگان صالح قرار مى‌دهد. پس خداوند بر مؤمنان هم صلوات مى‌فرستد و هم سلام، و كسانى كه این سلام را تلقّى مى‌كنند، گاهى از فرشته تلقّى مى‌كنند و گاهى از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله). و اوحدى از انسان‌ها هم از ذات اقدس اله تلقّى مى‌كنند.

«و اذا جاءَك الَّذین یؤمنون بآیاتنا فَقُلْ سلامٌ علیكم»(15) ؛ یعنى وقتى مؤمنان در محضر و مكتب تو بار یافتند تا معارف الهى را بشنوند و یاد بگیرند، بگو «سلام علیكم.»

وقتى مؤمنان در محضر حضرت براى خطابه و مانند آن حضور مى‌یافتند، حضرت به آنان سلام مى‌كردند و چون سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جز وحى نبود طبعاً به دستور خداوند متعال این سلام را به مؤمنان ابلاغ كرده‌اند.

مؤمنان دو دسته‌اند؛ عدّه‌اى از آنان سلام را از خود پیامبر تلقّى مى‌كردند و تحویل مى‌گرفتند و عدّه‌اى دیگر از ذات اقدس اله.

تلبیه هم همینطور است؛ حاجیان و معتمران كه لبیك گو هستند، گاهى دعوت خدا را لبیك مى‌گویند و گاهى دعوت خلیل حق را.

وقتى زائر به بارگاه پروردگار بار مى‌یابد، هر مشكلى كه دارد، چون درست لبیك گوید، مشكل او برطرف مى‌شود و برمى‌گردد. اینها را به عنوان سرّ گفته‌اند و در كنار این اسرار، داستان‌هایى هم هست كه آن داستان‌ها ولو در اصل واقعیت نداشته باشد و قضیه خارجى در كار نباشد ولكن روح او حق است.

گویند كه صاحب دل و اهل معرفتى با لباس ژنده و چركین به حضور صاحب مقامى بار یافت، به او گفتند با این لباس چركین به پیشگاه صاحب مقام رفتن عیب است او در جواب گفت: با لباس چركین به پیش صاحب مقام رفتن عیب نیست لكن با همان لباس چركین از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است؛ یعنى انسان وقتى چیزى ندارد به حضور صاحب مقام مى‌رسد. در آن هنگام اگر صاحب مقام او را لایق ندانست و ردّ كرد و  چیزى به او نداد براى او ننگ و عیب است و اگر او انسان شایسته‌اى باشد صاحب مقام او را مى‌پذیرد و به او انعام مى‌دهد و هدیه و عطیه مى‌بخشد و ... این صاحب دل با این داستان و ماجرا گفت: با گناه به سوى خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خداوند متعال دراز كردن ننگ نیست با دست پر از گناه از پیش خدا بازگشتن ننگ است! اگر خداوند متعال نپذیرد و گناهان را نبخشد، انسان آلوده مى‌رود و آلوده باز مى‌گردد. این یك داستان است ولیكن واقعیتى را به همراه دارد.

و نیز گفته‌اند از صاحبدلى كه به حضور صاحب مقامى رسیده بود، پرسیدند:(16) چه آورده‌اى؟ گفت: وقتى كسى به حضور صاحب مقام مى‌رود از او سؤال نمى‌كنند «چه آورده‌اى»، بلكه از او مى‌پرسند «چه مى‌خواهى» من اگر داشتم كه اینجا نمى‌آمدم؛ یعنى انسان وقتى به بارگاه خدا مى‌رود، نمى‌تواند بگوید: من عمرى زحمت كشیدم، عالِم شدم، مبلِّغ شدم، معلّم و راهنماى مردم شدم، یا مالى فراهم كردم و در راه خدمت به جامعه مصرف كردم و ... چون همه اینها عطیّه او است «ما بكم من نعمة فَمِنَ الله.»(17)

پس هیچ كس نمى‌تواند بگوید كه من با كوله بارى از فضیلت و هنر به پیشگاه خدا رفتم، اینها كه مال او است، خود انسان چه دارد، دو دست تهى دارد و بس. هیچ كس به درگاه حق با دست پُر نمى‌رود لذا به هیچكس نمى‌گویند چه آورده‌اى؟ به همه مى‌گویند چه مى‌خواهید؟

زیارت بیت الله الحرام، به عنوان ضیافت و میهماندارى است،(18) ما باید این مطلب را بدانیم كه هیچگاه كار خیرى را كه از ما صادر مى‌شود به حساب خودمان نگذاریم و بگوییم: «خدایا! ما این مقدار كارهاى خیر كردیم اینها همه مال تو است. وقتى به خانه او مى‌رسیم، مى‌گوییم: «الحرم حرمُك، البلد بلدك، البیت بیتك، و أنا عبدك.»(19)

امام سجّاد (سلام الله علیه) هم عرض مى‌كند:

«سیدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بین یدیك، یقرع باب احسانك بدعائه، فلا تعرض بوجهك الكریم عنّى»(20)؛ خدایا! فقر و تنگدستى مرا به اینجا آورده است. ما چیزى نیاورده‌ایم، آمده‌ایم چیزى ببریم.

اگر كسى به اعتماد اعمال خود به زیارت خانه خدا برود؛ ضرر كرده است، چون مال خدا را مال خود پنداشته و خیرات و توفیقات و نعمات الهى را از آنِ خود دانسته است. توفیقاتى كه باید خداوند متعال را به خاطر عنایت كردن آن ستایش كرد.

پی‌نوشت‌ها: 

1ـ حدود حرم: حد حرم از جانب شمال مكه مسجد تنعیم است كه در راه مدینه قرار گرفته و 6148 متر تا مسجدالحرام فاصله دارد. طرف جنوب، محلّ اضاءة لبن است كه در راه یمن قرار گرفته و فاصله آن تا مسجدالحرام 5/12009 متر است. از جانب شرق؛ جعرانه است كه در مسیر طائف قرار دارد و در فاصله 30 كیلومترى مكه است. از جانب غرب كه اندكى به جانب شمال است، قریه حدیبیّه است كه در مسیر راه جدّه در فاصله 48 كیلومترى واقع است. نشانه‌هایى در این حدود نصب گردیده است كه حدّ حرم به وسیله آنها مشخص شده است. این حدود را خداوند محل امن قرار داده و حتى از قطع درختان در این محدوده نهى فرموده است. البته در مرات الحرمین، ج1، ص225/ الاعلاق النفسیه، ص57، معجم البلدان، حرف الف با ضاد.

نظریه دوم درباره حدّ حرم:

از طرف شمال غربى، مسجد تنعیم و 6148 متر است. از طرف جنوب متمایل به شرق اضاءة لبن و 5/12009 متر است. جعرانه از طرف شرق متمایل به جنوب، عرفات و منا و مشعر است كه 18333 متر مى‌باشد. كه 9 مایل مى‌شود بعضى هم 12 مایل گفته‌اند.

حدیبیّه در طریق جدّه حدود 14 كیلومتر است. (13353 متر). از اعلام حرم تا مسجدالحرام این متراژ را دارند. در برخى از این حدود، نظرات دیگرى نیز هست.

2 ـ حج: 27 .

3 ـ آل عمران: 97 .

4ـ اعراف: 172 .

5 ـ مستدرك، ج9، حدیث 10618 و 10603/ فروع كافى، ج4، ص214 .

6 ـ اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج2، ص602.

7ـ توبه: 6 .

8ـ نحل: 44 .

9 ـ احزاب: 43 .

10ـ صافات: 120 .

11ـ صافات: 79 .

12ـ صافات: 80 .

13ـ حشر: 23 .

14ـ یونس: 25 .

15ـ انعام: 54 .

16 ـ قاضى سعید قمى، اسرار عبادات، ص234 .

17 ـ نحل: 53 .

18ـ بحار، ج96، ص34 .

19 ـ آداب الحرمین، ص162 .

20ـ دعاى ابوحمزه ثمالى.

منبع:

عرفان حج، آیة‌الله جوادی آملی،‌ ص 43 .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.