تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود. جوجه تیغی جوانی بود به نام تیغ‌‌تیغو. با آمدن بهار، او هم از خواب زمستانی بیدار شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تیغ‌تیغو

جوجه تیغی

یکی بود یکی نبود. جوجه تیغی جوانی بود به نام تیغ‌‌تیغو.

با آمدن بهار، او هم از خواب زمستانی بیدار شد. خمیازه‌ای کشید و گفت: چقدر خوابیدم! مثل اینکه بهار شده.

بعد با آب چشمه صورتش را شست و به راه افتاد. در راه پرنده‌های زیادی را دید. پرنده‌ها، چوب‌های کوچکی را با نوک‌هایشان این طرف و آن طرف می‌بردند.

تیغ‌تیغو به پرنده‌ها نگاه کرد و گفت: آنها می‌خواهند لانه بسازند. ولی من نمی‌توانم، چون تنها هستم. باید یک همسر خوب برای خودم پیدا کنم، تا با هم لانه‌‌ای بسازیم. لانه‌‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم.

تیغ‌تیغو خودش را در آب رودخانه شست. تیغ‌هایش را حسابی تمیز و براق کرد. خود را در آب رودخانه نگاه کرد و گفت: چه جوجه‌تیغی جوان و برازنده‌ای!

بعد، برای پیدا کردن یک همسر خوب به راه افتاد. رفت و رفت تا به یک گنجشک رسید. خانم گنجشکه روی شاخه درختی نشسته بود و آواز می‌خواند. تیغ‌تیغو ایستاد و گفت: سلام خانم گنجشکه! زن من می‌شوی تا با هم لانه‌ بسازیم. لانه‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟

جوجه تیغی

خانم گنجشکه پرید و روی شاخه بالاتری نشست و گفت: جیک‌جیک، با تو به خوبی و خوشی زندگی کنم؟ ولی تو که پر از تیغی!

بعد پرواز کرد و با سرعت از آنجا دور شد.

تیغ‌تیغو ناراحت شد. دوباره به راه افتاد و رفت. رفت و رفت تا خرگوش سفیدی را دید. او با پرش‌های بلند از روی سبزه‌ها می‌گذشت. تیغ‌تیغو از دیدن خرگوش سفید خوشحال شد. به طرفش رفت و گفت: سلام خانم خرگوشه! زن  من می‌شوی تا با هم لانه‌ای بسازیم. لانه‌ای که تا آخر عمر به خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟

با این حرف، گوش‌های خانم خرگوش سیخ شد.

موهای گونه و چانه‌اش لرزید و گفت: وای! یک جوجه تیغی! تازه می‌خواهد زنش هم بشوم!

بعد با پرش‌های بزرگ از آنجا دور شد و خود را مخفی کرد.

تیغ‌تیغو بیشتر ناراحت شد. به تیغ‌هایش نگاه کرد و گفت: هیچ‌کس حاضر نیست زن من بشود!

ناگهان صدای خش‌خشی شنید. خانم موش صحرایی روی علف‌ها راه می‌رفت. تیغ‌تیغو با عجله به طرف موش صحرایی رفت و گفت: سلام خانم موشه، به من کمک می‌کنی تا لانه‌ای بسازیم؟

خانم موشه با مهربانی گفت: بله، به تو کمک می‌کنم. همین الان هم ساختن لانه خودم را تمام کرده‌ام.

تیغ‌تیغو با خوشحالی گفت: تو چقدر خوبی خانم موشه! آیا زن من می‌شوی تا یک عمر به خوبی و خوشی زندگی کنیم؟

خانم موشه جیغی کشید و گفت: زن تو بشوم!؟ نه... من قبلاً با یک آقا موشه عروسی کرده‌ام. به‌علاوه، تو هم با این همه تیغ، باید با یک خانم جوجه تیغی عروسی کنی.

بعد دمش را تکان داد و از آنجا رفت.

تیغ‌تیغوی بیچاره با ناراحتی آهی کشید. سرش را پایین انداخت و گفت: هیچ‌کس تیغ‌های مرا دوست ندارد و زن من نمی‌شود.

جوجه تیغی

در این موقع یک خانم جوجه تیغی جوان از آن طرف می‌گذشت.

چشمش به تیغ‌تیغو افتاد. همانجا ایستاد. به تیغ‌های بلند و براق تیغ‌تیغو خیره شد و با خود گفت: چه تیغ‌های تیز و قشنگی‌! چه جوجه‌تیغی جوان و برازنده‌ای!

تیغ‌تیغو از خانم جوجه‌تیغی خوشش آمد، ولی ساکت بود. می‌ترسید او هم پیشنهادش را قبول نکند. ولی بالاخره گفت: زن من می‌شوی تا با هم لانه‌ای بسازیم؟ لانه‌ای که یک عمر به‌خوبی و خوشی در آن زندگی کنیم؟

خانم جوجه‌تیغی لبخندی زد و سرش را تکان داد.

تیغ‌تیغو ذوق زده شد و خندید. آنها با هم به راه افتادند تا بروند و لانه‌ای بسازند.

تیغ‌تیغو گفت: فکر می‌کردم هیچ‌کس مرا به خاطر تیغ‌هایم دوست ندارد.

خانم جوجه‌تیغی خندید و گفت: هیچ‌کس به‌جز یک خانم جوجه تیغی!

نوشته: مژگان شیخی

**************************

مطالب مرتبط

درینگ درینگ... تلفن زنگ می زنه ! ( داستان)

عنکبوت و جاروی دم دراز

بُز زنگوله پا

معلم جدید بره ها

سرماخوردگی

کوتوله ناقلا و غول دندان طلا

سیب کال و ماهی قرمز

توجه: پاسخ پرسش زیر را در این لینک بخوانید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.