وسوسه کرگدن بودن!
در باره زندگی آثار و نمایشنامههای «اوژن یونسکو»
اوژن یونسکو در نوامبر سال 1912 از یک پدر رومانی الاصل و یک مادر فرانسوی در رومانی به دنیا آمد. وی دوران کودکی خود را در پاریس سپری کرد. هنگامی که در سال 1925به زادگاه خود بازگشت، از توسعه نازیسم و فاشیسم در کشورش شدیداً متاثر شد و به ایستادگی در برابر آن پرداخت. سپس در سال 1938 مجددا به پاریس مراجعت کرد تا تز خود را در مورد «موضوع گناه و مرگ» در شعر فرانسه پس از بودلر مهیا سازد. در سال 1940 پس از اقامت کوتاهی در کشورش رومانی که دستخوش فاشیسم شده بود. سرانجام تصمیم گرفت برای همیشه در فرانسه اقامت گزیند. وی در ابتدا به عنوان مصحح در یک چاپخانه مشغول به کار شد و طولی نکشید که زندگی خود را وقف تئاثر نمود.
نخستین نمایشنامههای یونسکو با اقبال زیادی مواجه نشدند زیرا وی با شیوههای طنزآمیز و سنتهای هنر در اماتیک را به تمسخر میگرفت.(نمایشنامه آوازهخوان طاس- سال 1950) و یا در نمایشنامههایش به خوابها و رویاها و تفحصات روان شناسانه ضمیر آگاه انسانها تکیه میکرد. (نمایشنامه درس- 1951، نمایشنامه زاک یا فرمانبرداری- 1950، صندلیها- 1952، قربانیان وظیفه- 1953 و آمده- 1952).
پس از ده سال شکست و ناکامی ، یونسکو سرانجام با نمایشنامه کرگدن (که در سال 1960در فرانسه به روی صحنه رفت) به موفقیت چشمگیری دست یافت و سپس با ارائه نمایشنامههای دیگری چون قاتل بیجیره و مواجب (1957) عابر سر به هوا (1962) پادشاهی که میمیرد (1962) تشنگی و گرسنگی (1964) و مکبث (1972) راه شهرت را بر خود هموار ساخت.
یونسکو در بیشتر این نمایشنامهها مسائل مهم را مطرح کرده است از جمله مساله استضعاف فرد در برابر جامعه، عدم امکان دستیابی به کمال مطلوب، و انسان در برابر مرگ (پادشاهی که میمیرد...)
یونسکو از لابه لای تصاویر رویایی که در سرتاسر نمایشنامههایش در آمد و شد هستند، کوشیده است نشان دهد که تا چه حد از مشکلات و مسائل این جهان درزمینه نیکی و بدی، گناه و مرگ، ناتوانی انسان فانی در برابر زندگی سعادتمندانه بر روی عالم خاک و غم و اندوه جا نگاه و غیرقابل درک این انسان در برابر تمامی این مشکلات رنج میبرد.
یک درام نویس اصیل
یونسکو به همان اندازه که تجاربش در زمینه تئاثر افزایش مییافت، به نوعی تفکر و اندیشه نوین در مورد هنر در اماتیک دست مییافت. پس از نمایشنامه آوازه خوان طاس، وی رسما علیه «تئاثر تفریحی» سالهای 1940 اعلان جنگ داد و در واقع فرآیندهای قراردادی موجود در متون تئاثری و نیز مدعیان منطق و حقیقت طلبی را به باد تمسخر گرفت.
یونسکو به این ترتیب میکوشید شخصیتهای تئاثری خود را با کلامی غیرارادی، خود انگیخته، غیرمنطقی و حتی بیمعنا به حرف بهکشاند، وی در عین حال ناتوانی فکری و ضعف برقراری ارتباطات را محکوم میکرد و معتقد بود که اینگونه مشکلات هنگامی بروز میکنند که رفتارهای غیرارادی، موانعی بر سر راه طبیعت و ماهیت واقعی موجودات به وجود میآورند.
یونسکو همچنین اعتقاد داشت: «تئاثر وابسته» را که وسیله نقل و انتقال ایدئولوژیهای گوناگون به حساب میآید، باید به منزله ابزار نامناسبی تلقی کرد که هدفی جز به اسارت کشیدن مردم و القای رویای اندیشه و تفکر به آنان ندارد.
یونسکو کاملاً با «دروغ پردازیهای واقع گرایانه» که تئاثر را محکوم به نوعی روانشناسی سطحی و از مد افتاده میکرد مخالف بود و در عوض ایمان داشت که روشهای تحقیق و تفحص بسیار موثر مانند «روان درمانی» نه تنها امکان موشکافی ناشناختهها را فراهم مینمایند. بلکه تحت شرایطی عرصه را برای تجلی نمودهای شاعرانه، سمبلهای زائیده نخیلات، کابوسها و رویاهای خارقالعاده مهیا میسازند.
یونسکو معتقد بود: برای آنکه تماشاگر را مجبور به مشارکت در تئاثر کنیم باید کاری کنیم که تماشاگر نگران و مضطرب شود و در عین حال در برابر بحران و فاجعه عقبنشینی نکند... «یک تئاثر کامل» نباید فقط در برگیرنده جنبههای عقلانی و روشنفکرانه باشد، تئاثر باید بتواند به کمک امکاناتی که توسط تکنیکهای مدرن، اعم از دکور، نور و موزیک فراهم میشود، تمامی اقشار جامعه و کلیه جنبههای زندگی را در برگیرد: «در تئاثر هر کاری مجاز است.» یونسکو خود عملاً ترکیبی از سبکهای گوناگون را به کار میگرفت و از یک متن اصیل گرفته تا یک کمدی و طنز غیرواقعی با یک نمایشنامه موزیکال، همه و همه را به هم میآمیخت.
یونسکو از به کار گرفتن پیج و تابهای زبان لذت میبرد و در نمایشنامههایش بازی با کلمات، استفاده نادرست از کلمات، سوال و جوابهی ضد و نقیض، متنهای مملو از واژههای گوناگون و بیسرو ته را دوست میداشت و حتی بازیگران را تشویق میکرد که هرگاه چیزی بر خلاف متن اصلی به ذهنشان میرسد ادا کنند.
یونسکو اطمینان داشت خندانیدن تماشاچی با توسّل به اینگونه روشها، نه تنها عکسالعملهای گوناگون را به دنبال میآورد بلکه ضمیر ناخودآگاه تماشاچی را نیز بیدار میکند.
یونسکو به این ترتیب میخواست فراگیر بون «اصول کلاسیک» را یادآور شود و معتقد بود که جنبههای کلاسیک باید ماورای هر گونه نوآوری باشند و یا به عبارت دیگر نوآوری باید با اصول کلاسیک عجین باشند.
برگزیده ای از منابع فرانسوی - ترجمه ویدا فرزام