تبیان، دستیار زندگی
علیرضا یزدان‌پناه 13 سال داشت و دانش‌آموز سال دوم راهنمایی بود،او نیز در زمان جنگ تحمیلی، مشتاق دفاع از خاك ایران اسلامی بود و اگرچه جثه‌اش كوچك اما اعتقاد و ایمانش به وسعت دریای بی‌كران بود و مانند همه نوجوانان آرزوهای زیادی در ذهن داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گزارشی از وضعیت بد یک جانباز

ای کم نظیر عشق(به مناسبت روز جانباز)
خس‌خس سینه‌ یك جانباز دوران دفاع‌مقدس فقط با پنج میلیون تومان آرام می‌گیرد.

علیرضا یزدان‌پناه 13 سال داشت و دانش‌آموز سال دوم راهنمایی بود،او نیز در زمان جنگ تحمیلی، مشتاق دفاع از خاك ایران اسلامی بود و اگرچه جثه‌اش كوچك اما اعتقاد و ایمانش به وسعت دریای بی‌كران بود و مانند همه نوجوانان آرزوهای زیادی در ذهن داشت.

به گزارش سبکبالان ، عشق به میهن،علیرضا را به سوی جبهه‌های غرب می‌كشاند و در این سن كم با چند نفر دیگر عهده‌دار رساندن مهمات به دست رزمندگان می‌شود اما یك روز پس از رساندن مهمات در راه برگشت ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبه های خالی را هدف می‌گیرد.

او اكنون فقط 15 سال از بهار زندگی‌اش می‌گذرد اما نه با 15 آرزو،نه با 15 همكلاسی،نه با 15 كتاب، بلكه در آن لحظه با بیش از 15 تركش قرارداد بلندمدت می‌بندد و جانباز 55 درصد اعصاب و روان می‌شود اما باز هم جبهه را رها نمی‌كند و دوباره پس از اندكی بهبودی پا به این وادی می‌نهد.

علیرضا پس از جنگ به خواستگاری جنت خالقی،خواهر شهید داود خالقی كه دو برادر دیگرش نیز آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس هستند،می‌رود.

جنت پای سفره عقد چشمهایش را می‌بندد و از خدای خود می‌خواهد تا به او صبر و توان عطا كند تا بتواند با آه، ناله و درد یك شهید زنده كه جانباز جنگ تحمیلی است انس بگیرد و بتواند با تمام وجود از او پرستاری و از حق و حقوقش دفاع كند و با قدرت و علاقه كامل به او بله می‌گوید.

حاصل این ازدواج سمیرا و محمد است .علیرضا كه ناراحتی اعصاب و روان دارد،مرتباً تحت درمان و بیشتر روزهای سال بیمارستان میزبان او و قرص و دارو خوراك همیشگی‌اش است. علیرضا دست دو فرزندش را می‌گیرد و فریاد می‌كشد الله‌اكبر،خمپاره زدند،پناه بگیرید،از سنگر بیرون نیایید و آنها را زیر تخت پنهان می‌كند و دائم حال و هوای جنگ در ذهن او تداعی می‌شود.

علیرضا كه در روزهای اخیر از ناراحتی ریه رنج می‌برد، با صدای سنگین و خس‌خس می‌گوید:چند روز است كه دوباره حالم بد شده،نفسم بالا نمی‌آید، احساس خفگی می‌كنم، نفس كشیدن برایم مشكل شده است،دكتر گفته باید عمل كنم،هزینه عمل ریه‌هایم در یكی از بیمارستان‌های تهران تقریباً پنج میلیون تومان می‌شود، هزینه زیادی است،در كرمان عمل می‌كنم.
مناجات یک جانباز
جنت، همسر این جانباز كه خداوند دعایش را پای سفره عقد برآورده كرده و به او صبر فراوان عنایت كرده فرزندانش را در آغوش می‌گیرد و همسرش را از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌برد و برای شفا و زنده ماندن او نماز و دعا می‌خواند و سمیرا و محمد را هم به صبر دعوت می‌كند.

به گزارش ایسنا،سال گذشته(مهرماه 85)همزمان با ماه رمضان،ناگهان علیرضا حالش وخیم می‌شود و جنت مثل همیشه با اضطراب فراوان، چشم گریان و دست تنها او را به بیمارستان می‌رساند.

اما این بار فرق می‌كند.همه دكترها از او قطع امید می‌كنند،سطح هوشیاری او به یك می‌رسد و به كما می‌رود،پزشكان می‌گویند به احتمال زیاد دچار مرگ مغزی می‌شود و 24 روز تمام،این دلاورمرد 15 ساله كه امروز 37 ساله شده است آرام و بی‌صدا روی تخت دراز كشیده، نه سخن می‌گوید، نه پلك می زند و نه ... .

اما پس از 24 روز در حالی كه دیگر هیچ امیدی به زنده ماندنش نبود ناگهان علیرضا دوباره متولد می شود و آنچه را كه در حالت كما بر او گذشته به زبان جاری می‌كند.

علیرضا به خبرنگار ایسنا می‌گوید: وقتی كه در حالت كما بودم، روحم در فضا حركت می‌كرد و جسمم را بر روی تخت بیمارستان می‌دیدم. با خود می‌گفتم ای كاش همسرم جنت اینجا بود و شكایت كسانی كه مرا اذیت می‌كنند به او می‌گفتم.

علیرضا كه ناراحتی اعصاب و روان دارد،مرتباً تحت درمان و بیشتر روزهای سال بیمارستان میزبان او و قرص و دارو خوراك همیشگی‌اش است. علیرضا دست دو فرزندش را می‌گیرد و فریاد می‌كشد الله‌اكبر،خمپاره زدند،پناه بگیرید،از سنگر بیرون نیایید و آنها را زیر تخت پنهان می‌كند و دائم حال و هوای جنگ در ذهن او تداعی می‌شود.

وقتی كه در كما بودم من و چند نفر دیگر را با هم به مكان دیگری منتقل كردند،در آنجا افرادی را دیدم با ناخن‌های بسیار بلند،بینی‌های كشیده و اشكال بسیار زشت. قیافه آنها واقعاً ترسناك بود،همه را اذیت می‌كردند و با ناخن‌های بلندشان به كمر افراد می‌كشیدند.

آن روز خیلی گرم بود و هرچه انتظار می‌كشیدم عصر نمی‌شد. در این هنگام، سواری از دور نزدیك شد همه به او تعظیم كردند سوار به من اشاره كرد وگفت:جلو بیا.می‌ترسیدم از بین این افراد رد شوم، بالاخره از بین آنها عبور كردم و نزدیك سوار ایستادم.

سوار گفت: تو باید برگردی هنوز خیلی كار داری. بعد به من گفت: دو مرتبه بگو " آب". گفتم:" آب". دوباره گفت:این لوله‌ها را كه در دهانت است، در بیاور این كار را هم كردم.

سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه(ماه رمضان) به شهادت رسیده است.به سوار گفتم:دستت را به من بده تا برخیزم،در پاسخ گفت:من دست ندارم،عبایش كنار رفت و من آن را به وضوح دیدم.

بعد به علقمه رفتیم و در آنجا دست‌هایم را شستم و آبی به صورتم زدم، نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیات‌ها عزاداری می‌كردند و همه‌ كفن پوشیده بودند اما چهره هیچ كدام از آنها معلوم نمی‌شد.

جنت همسر علیرضا هم می‌گوید: ناگهان پزشكان سراسیمه به داخل اتاق علیرضا آمدند و با ناباوری علائم حیاتی بیماری كه می‌بایست دچار مرگ مغزی شود و 24 روز در كما بوده، برمی‌گردد و با دست خود و به اذن حضرت عباس (ع) لوله‌هایی كه در دهانش بوده بیرون می‌آورد و شفا می‌یابد.

و حالا 17 خردادماه 86 است،تقریباً 9 ماه پس از شفای این جانباز شیمیایی اعصاب و روان.

علیرضا كه در روزهای اخیر از ناراحتی ریه رنج می‌برد، با صدای سنگین و خس‌خس می‌گوید:چند روز است كه دوباره حالم بد شده،نفسم بالا نمی‌آید، احساس خفگی می‌كنم، نفس كشیدن برایم مشكل شده است،دكتر گفته باید عمل كنم،هزینه عمل ریه‌هایم در یكی از بیمارستان‌های تهران تقریباً پنج میلیون تومان می‌شود، هزینه زیادی است،در كرمان عمل می‌كنم.

علیرضا به خبرنگار ایسنا می‌گوید: وقتی كه در حالت كما بودم، روحم در فضا حركت می‌كرد و جسمم را بر روی تخت بیمارستان می‌دیدم. با خود می‌گفتم ای كاش همسرم جنت اینجا بود و شكایت كسانی كه مرا اذیت می‌كنند به او می‌گفتم.

پنج میلیون تومان مبلغ زیادی نیست برای جانبازی كه چند سال پیش خالصانه و بی‌ریا به دفاع از میهن پرداخت و با 17 تركش در چشمش و سه تا در كمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بینایی یكی از چشمهایش را از دست می‌دهد و دچار ناراحتی‌های عصبی می‌شود و نفس كشیدن به خاطر مشكلات ریوی برایش سخت می‌شود.

اگرچه علیرضا بدون هیچ تقاضا و منتی گفت: پنج میلیون تومان برای عمل ریه‌هایم در تهران زیاد است بنابراین در كرمان عمل می‌كنم. اما جای تفكر دارد، آیا این مبلغ در برابر فردی كه به بهای سلامتی‌اش لباس رزم به تن كرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبی از خاك وطن به تصرف دشمن درآید مبلغ هنگفتی است؟!