تبیان، دستیار زندگی
كنعان» سومین ساخته بلند سینمایی‌ مانی حقیقی پس از «آبادان» و «كارگران مشغول كارند» گامی به پس است، آن هم در حالی كه «آبادان» نوید حضور فیلمسازی خوش‌فكر و نكته‌سنج را می‌داد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گامی به پس !

بهرام رادان و ترانه علیدوستی در کنعان

«كنعان» سومین ساخته بلند سینمایی‌ مانی حقیقی پس از «آبادان» و «كارگران مشغول كارند» گامی به پس است، آن هم در حالی كه «آبادان» نوید حضور فیلمسازی خوش‌فكر و نكته‌سنج را می‌داد.

فیلم «آبادان» به عنوان اولین تجربه یك فیلمساز كار بسیار قابل تاملی بود؛ اقلا به لحاظ ایده و اصلا نوع و شكل پرداختی كارگردان به موضوع مورد علاقه‌اش. نكته مهم‌تری كه در این فیلم به چشم می‌خورد هم جسارت حقیقی در تجربه فرمی جدید بود و هم اینكه تصویری كاملا واقعی از تهران را در فیلمش ترسیم كرده بود. در واقع تهرانی كه در این فیلم می‌بینیم، همان تهرانی است كه وقتی هر روز صبح بیدار می‌شویم و از خانه بیرون می‌رویم با‌ آن مواجه می‌شویم.

شخصیت‌های فیلم نیز كه خوب پرداخته شده بودند آدم‌های مشكل‌دار و به ته خط رسیده‌اند.‌اما تجربه دوم این كارگردان یعنی فیلم «كارگران مشغول كارند» به گونه‌ای باز ادامه همان فیلم «آبادان» است. درواقع چند نفر دوست تصمیم می‌گیرند با هدف تفریح یك روز را در كوهستان سپری كنند اما میانه راه تخته‌سنگی بزرگ می‌بینند و می‌خواهند آن را از میان بردارند و همین بهانه‌ای است تا نقبی زده شود به زندگی و درونیات این آدم‌ها؛ آدم‌هایی كه از تهران آمده‌اند با تمام مسائل و مشكلات و دغدغه‌های آن.

كنعان» سومین ساخته بلند سینمایی‌ مانی حقیقی پس از «آبادان» و «كارگران مشغول كارند» گامی به پس است، آن هم در حالی كه «آبادان» نوید حضور فیلمسازی خوش‌فكر و نكته‌سنج را می‌داد.

«كارگران...»، حتی یك درصد از تاثیر فیلم «آبادان»‌را هم ندارد؛شاید به این خاطر كه كارگردان و فیلمنامه‌نویس این اثر این‌بار فقط توانسته‌اند  سراغ ظواهر شهر تهران و‌ چند شهروند خاص آن بروند؛ فیلمی كه با سرخوشی آغاز می‌شود، میانه‌هایش به درد می‌انجامد و بعد به خنثی‌ترین شكل به پایان می‌رسد و حالا فیلم «كنعان» است باز با دغدغه پرداختن به شهر تهران و این‌بار آدم‌هایی  از طبقه متوسط و خب از همین ابتدا می‌توان گفت این فیلم هم با تمام تلاشی كه برای تولید و ساخت آن شده و كارگردانی‌اش همچنان به دغدغه‌های همیشگی و مورد علاقه‌اش وفادار مانده اما حاصل كار فیلمی عقیم است.

فیلم روایتگر زندگی زوجی به‌نام مرتضی با بازی «محمدرضا فروتن» و مینا با بازی « ترانه علیدوستی» است كه با گذشت 10 سال از زندگی مشتركشان، در حالی كه مرد همچنان تاكید بر ادامه این رابطه دارد اما زن اصرار دارد كه راهی جز جدایی باقی نمانده. اما بازگشت آذر با بازی «بایگان» خواهر بزرگ مینا از سفر طولانی‌اش از خارج از كشور و مرگ مادر مرتضی همه چیز را به هم می‌ریزد.

ترانه علیدوستی و افسانه بایگان در کنعان

زوجی كه حقیقی در فیلمش به تصویر می‌كشد یعنی پرداختی به زندگی آدم‌های طبقه متوسط در دل تهران، پیشتر و بارها ایرج كریمی با موفقیت در سینمای خاص خود ترسیم كرده. اما چه اتفاقی می‌افتد كه آدم‌های این فیلم یعنی مرتضی و مینا و آذر و بعد نیز علی با بازی «بهرام رادان» كه دوست خانوادگی این زوج است در حد سایه‌هایی كمرنگ باقی می‌مانند كه اصلا معلوم نیست حرف حساب‌شان چیست؟ در طول فیلم آدم‌ها مدام می‌آیند و  می‌روند. معلوم نیست این علاقه از كجا شروع شده و معلوم نیست درد و اندوه آنها به واسطه چیست؟ همچنان كه معلوم نیست چرا قهر می‌كنند و چرا آشتی و...؟

اگر در دو فیلم قبلی حقیقی شخصیت‌پردازی محلی از تامل داشت، در كنعان ترسیم كاراكتر فقط در حد یك تعریف دوخطی خلاصه می‌شود. مرتضی استاد دانشگاهی است كه به شاگردش مینا علاقه‌مند شده؛ علاقه‌ای كه بعد منجر به ازدواج می‌شود. مرتضی مردی كامل است، زیبا، متین و مودب كه همه امكانات رفاهی را برای همسرش فراهم كرده.

او برج‌ساز است و منبع مالی فراوان دارد اما با این همه همسرش از او گریزان است و ما نمی‌دانیم چرا؟ در صحنه‌هایی از فیلم وقتی غضب می‌كند پناه می‌برد به همان برج‌های نیمه‌ساز و در بالاترین طبقه آن به سگ‌هایش می‌رسد و این اوج تكمیل و شناختی است كه از این شخصیت داریم، یا مینا كه شخصیت محوری فیلم كه مثلا یك زن روشنفكر امروزی است. فیلم با نمایی از چهره او شروع می‌شود كه با خشم و نفرت به نقطه‌ای زل زده كه بعد می‌فهمیم او در آشپزخانه است و در حال نظارت كسانی كه آمده‌اند چاه منزلش را باز كنند.

فیلم روایتگر زندگی زوجی به‌نام مرتضی با بازی «محمدرضا فروتن» و مینا با بازی « ترانه علیدوستی» است كه با گذشت 10 سال از زندگی مشتركشان، در حالی كه مرد همچنان تاكید بر ادامه این رابطه دارد اما زن اصرار دارد كه راهی جز جدایی باقی نمانده ...

این شروع ‌ یعنی اینكه در زندگی این زوج بحرانی وجود دارد كه بود و تاثیرش مثل همین گرفتگی چاه است. اما فیلم كه پیش می‌رود انگار مینا به جای اینكه بحران داشته باشد یا درگیر مسائل فمنیستی یا فلسفی یا هر چیز دیگری باشد، یك دختر لوس است كه تكلیف خودش را با اطراف خود و آدم‌هایش نمی‌داند. خصوصا وقتی این نكته كم‌تاثیر و گاه خنده‌دار می‌نمایاند كه علیدوستی اصلا برای بازی در چنین نقش دشواری انتخاب مناسبی نیست.

چهره او همان چهره كودكانه «من ‌ترانه پانزده سال دارم» است كه حالا سعی شده به زور گریم و چهره‌پردازی، بداخلاق، تلخ و به ته خط رسیده بنمایاند و به خاطر همین در سخت‌ترین لحظات زندگی‌اش حتی در صحنه‌های دیگر كه دلیلی برای این كار وجود ندارد علیدوستی مدام بر عضلات چهره‌اش فشار می‌آورد تا اخم كند و خطوط پیشانی‌اش را جمع كند و چهره زنی افسرده را بگیرد و... و واقعا نمی‌دانیم مشكل این زوج چیست؟ اختلاف از كجا شكل گرفته؟ داستان وقتی از درام تبدیل به اثری شاد و خنده‌دار می‌شود كه جا و بی‌جا و در لحظات غیرقابل تصور این دو نفر به هم پناه می‌برند... و انگار كه كارگردان تكلیفش را با آدم‌هایش نمی‌داند هرچند كه همیشه حرف آخر را مینا می‌زند و دوربین به صورت مداوم  به دنبال این شخصیت است. این شخصیت‌های پا در هوا انگار كم نیستند كه ناگهان سروكله آذر و علی هم پیدا می‌شود.

این آدم‌ها نیز كه ظاهرا باید عاملی باشند تا گره‌های داستان گشوده شود و اقلا داستان كمی سروشكل بگیرد... اما اینها نیز پر از سردرگمی‌اند.

محمدرضا فروتن در کنعان

اصلا حرف و حساب آذر چیست؟ در خانه خواهرش چه می‌كند؟ چرا ناگهان آن همه محبت تبدیل به نفرت می‌شود، تا ناگهان در صحنه‌ای مضحك احتمالا به خاطر ادای دین به فیلم «بیل‌ را بكش» مینا و آذر روبه‌روی هم می‌ایستند، بد و بیراه می‌گویند عقده‌گشایی می‌كنند و بعد همدیگر را به باد سیلی می‌گیرند و یا علی نیز به اینگونه، او اصلا كیست؟ چه تاثیری در زندگی این دو زوج دارد؟ ‌ در بخشی از فیلم می‌بینیم كه مینا كلید خانه او را دارد و در غیابش وقتی كه علی به سفر رفته به منزلش می‌رود و گل‌ها را آب می‌دهد و بعد به رویایی‌ترین شكل ممكن به در و دیوار زل می‌زند. اما در انتها می‌بینیم كه بیماری مادر مرتضی و سفری كه آنها به شمال دارند، بهانه‌ایی می‌شود تا به كلیشه‌ای‌ترین شكل، دو شخصیت آذر و علی با هم رودرو شوند و لابد برقی از آسمان می‌جهد، چون در انتها هر كدام از آنها  به نوعی در نگاه‌شان به زندگی متحول می‌شوند و سرانجامش همان رسیدن به نقطه ازدواج است.

نگاه كنید كه از همان ابتدا ‌ انزوای علی و آن موهای بلندش مدام تاكید می‌شود اما تا با آذر مواجه می‌شود ‌ آنچنان خود را گم می‌كند كه داستان اصلا تغییر می‌كند یا خود آذر فقط با چندبار دیدن علی رنج و اندوه زندگی سالیانش را فراموش می‌كند. ‌ «كنعان» البته همچنان كه از نام آن نیز پیداست با تداعی این شعر حافظ «یوسف گم‌گشته باز آید به كنعان غم نخور» و با پایانی خوش به سرانجام می‌رسد؛ با پایانی كه فیلم را تبدیل به یك كمدی ناخواسته می‌كند!

نقد- مارگریت شاه‌نظریان

مطالب مرتبط :

ماجرای دو سفر              

نقش آذر در "کنعان" اتفاقی خوب در کارنامه بازیگری من است 

کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان؟!