تبیان، دستیار زندگی
آنروزى كه فرعون براى دستگیر كردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع كرد به زدن آن حی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی توحید عین شرک است!

بلعم باعورا

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَیْنَهُ ءَایَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشیْطنُ فَكانَ مِنَ الْغَاوِینَ(اعراف/175)

وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَث أَوْ تَترُكهُ یَلْهَث ذَّلِك مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِئَایَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ(اعراف/176)

حكایت كسى را كه آیه هاى خویش به او تعلیم دادیم و از آن به در شد و شیطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد، براى آنها بخوان(اعراف/175) اگر مى خواستیم ، وى را به وسیله آن آیه ها بلندش مى كردیم ، ولى به زمین گرایید (پستى طلبید و به دنیا میل كرد) و هوس خویش را پیروى كرد. حكایت وى حكایت سگ است كه اگر بر او هجوم برى ، پارس مى كند و اگر او را واگذارى ، پارس مى كند. این حكایت قومى است كه آیه هاى ما را تكذیب كرده اند. پس این خبر را بخوان، شاید آنها اندیشه كنند.(اعراف/175)

این آیات یکی از داستانهای قوم بنى اسرائیل را شرح مى دهد، و آن داستان "بلعم بن باعورا"است. خداى تعالى پیغمبر خود رسول اكرم (صلوات اللّه علیه ) را دستور مى دهد كه داستان مزبور را براى مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى و وسایل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافى نیست، بلكه مشیت خدا هم باید كمك كند، و خداوند، سعادت و رستگارى را براى كسى كه به زمین چسبیده (سر در آخور تمتعات مادى فرو كرده ) و یكسره پیرو هوا و هوس ‍ گشته و حاضر نیست به چیز دیگرى توجه كند، نخواسته است، زیرا چنین كسى راه به دوزخ مى برد. آنگاه نشانه چنین اشخاص را هم برایشان بیان كرده و مى فرماید: علامت اینگونه اشخاص این است كه دلها و چشمها و گوشهایشان را در آنجا كه به نفع ایشان است بكار نمى گیرند، و علامتى كه جامع همه علامتها است این است كه مردمى غافلند.

"و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها...":

بطورى كه از سیاق كلام بر مى آید معناى آوردن آیات ، تلبس به پاره اى از آیات انفسى و كرامات خاصه باطنى است ، به آن مقدارى كه راه معرفت خدا براى انسان روشن گردد، و با داشتن آن آیات و آن كرامات ، دیگر درباره حق شك و ریبى برایش باقى نماند.

و معناى "انسلاخ "بیرون شدن و یا كندن هر چیزى است از پوست و جلدش ، و این تعبیر كنایه از این است كه آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آنچنان ملازم آیات بود كه با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر خبث درونى كه داشت از جلد خود بیرون آمد.

و "اتباع "مانند "اتباع " و "تبع "، پیروى كردن و بدنبال جاى پاى كسى رفتن است ، و كلمات : "تبع "و "اتبع "و "اتبع "هر سه به یك معنا است . و "غى "و "غوایه "ضلالت را گویند، و گویا بیرون شدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس فرق میان "غوایت "و "ضلالت "این است كه اولى دلالت بر فراموش كردن مقصد و غرض ‍ هم مى كند، پس كسى كه در بین راه درباره مقصد خود متحیر مى شود "غوى "است و كسى كه با حفظ مقصد از راه منحرف مى شود "ضال "است ، و تعبیر اولى نسبت به خبرى كه در آیه است مناسب تر است ، براى اینكه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینكه شیطان كنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم كرد و متحیر شد، و نتوانست خود را از ورطه هلاكت رهایى دهد، و چه بسا هر دو كلمه یعنى غوایت و ضلالت در یك معنا استعمال شود، و آن خروج از طریق منتهى به مقصد است .

مفسرین در تعیین صاحب این داستان اقوال مختلفى دارند که ان شاء الله بعضى از آنها در بحث روایتى آینده نقل مى شود، و آیه شریفه هم به طورى كه ملاحظه مى فرمایید اسم او را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالى از داستان او اكتفاء كرده است ، ولیكن در عین حال ظهور در این دارد كه این داستان از وقایعى است كه واقع شده ، نه اینكه صرف مثال بوده باشد.و معناى آیه چنین است : "و اتل علیهم "بخوان بر ایشان ، یعنى بر بنى اسرائیل و یا همه مردم ، خبر از امر مهمى را و آن "نبا"، داستان مردى است كه "الذى آتیناه آیاتنا"، ما آیات خود را برایش آوردیم ، یعنى در باطنش از علائم و آثار بزرگ الهى پرده برداشتیم ، و بهمین جهت حقیقت امر برایش روشن شد: "فانسلخ منها"، پس بعد از ملازمت راه حق آن را ترك گفت : "فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین "، شیطان هم دنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد.

"و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ":

"اخلاد"به معناى ملازمت دائمى است، و اخلاد بسوى ارض ، چسبیدن به زمین است ، و این تعبیر كنایه است از میل به تمتع از لذات دنیوى و ملازمت آن.

كلمه "لهث ": وقتى درباره سگ استعمال مى شود به معناى بیرون آوردن و حركت دادن زبان از عطش است .

پس اینكه فرمود: "و لو شئنا لرفعناه بها": معنایش این مى شود كه اگر ما مى خواستیم او را بوسیله همین آیات به درگاه خود نزدیك مى كردیم (آرى در نزدیكى به خدا ارتفاع از حضیض و پستى این دنیا است همچنانكه دنیا بخاطر اینكه انسان را از خدا و آیات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازد اسفل سافلین است ) و بلند شدن و تكامل انسان بوسیله آیات مذكور كه خود اسباب ظاهرى الهى است باعث هدایت آدمى است ، و لیكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زیرا تمامیت تاءثیرش منوط به مشیت خدا است و خداوند سبحان مشیتش تعلق نگرفته به اینكه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غیر او كه همان زندگى مادى زمینى است ، اقبال نموده حتمى سازد.

آرى، زندگى زمینى آدمى را از خدا و از بهشت كه خانه كرامت او است باز مى دارد، و اعراض از خدا و تكذیب آیات او ظلم است، و حكم حتمى خدا جارى است به اینكه مردم ظالم را هدایت نكند، "و الذین كفروا و كذبوا بایاتنا اولئك اصحاب النار هم فیها خالدون " و لذا بعد از جمله "و لو شئنا لرفعناه بها"، فرمود: "لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه "و بنابراین بیان ، تقدیر كلام این مى شود: "لكنا لم نشاء ذلك لانه اخلد الى الارض و اتبع هواه : و لیكن ما چنین چیزى را نخواستیم براى اینكه او به زمین چسبیده و هواى دل خود را پیروى كرده ، و چنین كسى مورد اضلال ما است نه مورد هدایت ".

همچنانكه فرموده : "و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء":

"فمثله كمثل الكلب ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث ":

یعنى او داراى چنین خوئى است ، و از آن دست بر نمى دارد، چه او را منع و زجر كنى و چه به حال خود واگذاریش. و كلمه "تحمل "از حمله كردن است نه از حمل و بدوش كشیدن.

"ذلك مثل القوم الذین كذبوا بایاتنا":

پس تكذیب از آنان سجیه و هیئت نفسانى خبیثى است كه دست بردار از صاحبش نیست ، زیرا آیات ما یكى دو تا نیست ، همواره آیات ما را به حواس خود احساس مى كنند و در نتیجه تكذیب ایشان نیز مكرر و دائمى است .

"فاقصص القصص":

كلمه "القصص "مصدر است ، و به معناى "اقصص قصصا" داستان بگو داستان گفتنى "است و ممكن هم هست اسم مصدر و به معناى "اقصص القصه" : داستان كن این قصه را"، بلكه تفكر كنند و در نتیجه براى حق منقاد شده و از باطل بیرون آیند.

داستان بلعم باعورا در روایات

على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود در ذیل آیه "و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا"مى گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى كرد و خداوند دعایش را اجابت مى كرد، در آخر به طرف فرعون میل كرد، و از درباریان او شد، این بود تا آنروزى كه فرعون براى دستگیر كردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع كرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آیا مى خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین كنى ؟ بلعم این را كه شنید آنقدر آن حیوان را زد تا كشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : "فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین ، و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث "این مثلى است كه خداوند زده است .

مؤ لف : ظاهر اینكه امام در آخر فرمود: "و این مثلى است كه خداوند زده است "این است كه آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد...

و در الدر المنثور است كه فاریابى و عبدالرزاق و عبد بن حمید و نسائى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و طبرانى و ابن مردویه همگى از عبداللّه بن مسعود نقل كرده اند كه در ذیل آیه "و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها"گفته است : این شخص مردى از بنى اسرائیل بوده كه او را "بلعم بن أبر"مى گفتند.

و نیز در همان كتاب آمده كه عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقى از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : این مرد بلعم بن باعورا و در نقل دیگرى بلعام بن عامر بوده و همان كسى بوده كه اسم اعظم مى دانسته ، و در بنى اسرائیل بوده است .

مؤ لف: اینكه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده ، و از ابن عباس غیر این هم روایت كرده اند.

منبع:

پایگاه هلال