تبیان، دستیار زندگی
عشق از آن‌ موضوع‌هایی است كه هرگز در سینمای ما جدی گرفته نشده است و كمتر كسی تاكنون توانسته چنان كه شایسته این واژه است بدان بپردازد یا اثری در خور تحسین در این باب خلق كند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیوندی میان عشق و مرگ

شهاب حسینی

عشق از آن‌ موضوع‌هایی است كه هرگز در سینمای ما جدی گرفته نشده است و كمتر كسی تاكنون توانسته چنان كه شایسته این واژه است بدان بپردازد یا اثری در خور تحسین در این باب خلق كند.

به‌عنوان یك اثر عاشقانه خوب، بهترین نمونه‌ای كه در سینمای ایران می‌توانیم مثال بزنیم، «شب‌های روشن» (فرزاد موتمن) است كه آن فیلم نیز با اتكا بر متن اقتباسی قوی و هوشمندانه سعید عقیقی به فیلمی در خاطرماندنی تبدیل شد.  طی سال‌های اخیر هر فیلمسازی به فراخور حس و حال و نگاه و اندیشه خود، ناخنكی به ظرف وسوسه‌برانگیز عشق زده و كمتر كسی به محصول دندانگیری از آن دست یافته است. و حالا اكبر خواجویی و یك فیلم با درونمایه عشق و چه كسی باور می‌كند این اثر، ساخته همان كارگردان اصفهانی سریال پرطرفدار«پدرسالار» است؟

خواجویی گرچه در سینما (با احتساب همین محیا) فقط 3 فیلم بلند دارد ولی كارگردانی باتجربه و پركار است. با این حال امروز كمتر تماشاگری2 اثر سینمایی پیشین او را به خاطر می‌آورد.  «خانه‌ابری»و«سیرك بزرگ» دو فیلمی بودند كه در سینما موفقیتی برای خواجویی به ارمغان نیاوردند تا او روانه تلویزیون شود و بهترین آثار خود را برای صدا و سیما بسازد. با این حال، محیا برای خواجویی یك گام به پیش است.

انگار حالا او دیگر به آن بلوغ هنری  رسیده كه بتواند با خلق اثری عاشقانه و در عین حال مفرح و تماشاگرپسند، مخاطب‌ گریزپای سینمای این سال‌ها را به سالن‌های بی‌رونق سینما بكشاند. هرچند پیش از محیا، محسن امیریوسفی با فیلم اكران‌نشده«خواب تلخ»و مهرداد فرید با«آرامش در میان مردگان» تا حدودی به دنیای مردگان و مرده‌شوران و كارمندان بهشت‌زهرا(س) نزدیك شده بودند ولی هیچكدام عملاً پیوندی میان عشق و مرگ نزده بودند و با فیلم‌هایشان صرفاً به موضوع مرگ پرداخته و اثری معناگرا خلق كرده بودند، بماند كه خواجویی نیز به واسطه برخورداری فیلمش از تم مرگ، داعیه معناگرا بودن آن را دارد.

عشق از آن‌ موضوع‌هایی است كه هرگز در سینمای ما جدی گرفته نشده است و كمتر كسی تاكنون توانسته چنان كه شایسته این واژه است بدان بپردازد یا اثری در خور تحسین در این باب خلق كند.

فیلمنامه محیا آنچنان قرص و محكم نیست كه نتوان به ضعف‌های آشكار آن پی برد ولی در مجموع نقاط قوت داستان بیشتر از آن است كه بخواهیم با بی‌انصافی از كنارشان بگذریم و به آنها اشاره‌ای نكنیم. عاشق‌شدن در یك نگاه، پیگیری و سماجت در عشق، امتناع دلبر و سر برآوردن خواستگار دوم كه دست بر قضا، جوان بی‌سواد، ناخلف، گردن‌كلفت و دشنه‌ به‌دستی هم هست و حكم دیو قصه را دارد، نقاط ضعف و ایرادات كلی فیلمنامه -كه البته در چنین داستانی، مصالح لازم برای ورود به اصل موضوع و بیان آن هستند- است.

ایده اولیه فیلم بهترین و مهم‌ترین نكته‌ای است كه برای پرداختن به محیا می‌توان دست روی آن گذاشت؛ جاوید (شهاب حسینی)پزشك جوانی است از خانواده‌ای متمول و به شدت مدرن و امروزی كه «ناگهان» (اصرار بر تأكید روی كلمه ناگهان دارم)عاشق دختری سنتی و از خانواده‌ای با حرفه «مرده‌شور»ی ـ باز هم اصرار بر تأكید ـ می‌شود. دختر او را به‌دلیل فاصله طبقاتی پس می‌زند و با آگاهی از نقطه‌ضعف پزشك جوان(ترس از جسد)، «فقط» محض شوخی و از سر باز كردن او، شرط می‌گذارد درصورتی كه آقای دكتر هفت مرده را بشوید، پیشنهاد ازدواج با او را بپذیرد.

تا اینجای روایت فیلمنامه به حد كفایت و رضایت جذاب است و تماشاگر را برای دانستن از پایان ماجرا درگیر می‌كند اما از زمانی كه جاوید، راهی سفر دور و درازی می‌شود تا روی خودش را كم كرده و برای اثبات عشقش شرط معشوق را اجرا كند، داستان از ریتم مناسب می‌افتد و كشش اولیه خود را از دست می‌دهد، حتی در لحظاتی به شدت خسته‌كننده می‌شود، به‌خصوص در تكرار نماهایی كه میرطاهر (انوشیروان ارجمند) به پند و اندرز جاوید می‌پردازد و با آن نگاه غریب و حس عارف‌مسلك خود، جملاتی در باب مرگ و سفر آخرت و عشق به معبود ادا می‌كند.

فاجعه زمانی رخ می‌دهد كه پس از این همه مقدمه‌چینی، شبی میرطاهر از جاوید می‌پرسد از هفت مرده‌ای كه شرط كرده بشوید، چند مرده باقی است و جاوید اعلام می‌كند فقط یكی! و این «فقط یكی» به سرعت  به ذهن تماشاگرمی‌آورد كه آخرین مرده خود میرطاهر است و درست چنین می‌شود؛ صبح روز بعد جسد میرطاهر را به غسالخانه می‌برند تا جاوید به‌عنوان آخرین مورد از شرط بشوید ولی واقعاً میرطاهر با كدام منطق روانه گورستان می‌شود؟آیا بیمار بود، حادثه‌ای جان او را گرفت یا زیادی پیر و فرتوت بود؟ نه، فقط او آماده سفر به آخرت بود و این درست همان ضعف فیلمنامه است.  اگر میرطاهر زنده می‌ماند چه چیزی در خط روایت داستان تغییر می‌كرد؟ هیچ! میرطاهری كه تا چند روز پیش، در نهایت سلامتی مشغول كار و زندگی بود ـ به خاطر بیاورید در نمای معرفی او، میرطاهر مشغول حفر یك گور تازه است ـ درست یك شب پس از عروسی دخترش، می‌خوابد و صبح برنمی‌خیزد؛ به همین سادگی.

حكایت پیر دانا و عاشق سمج، با آنكه كاركردی مهم و كلیدی در فیلم دارد اما طولانی و كشدار از كار درآمده، در حالی‌كه می‌توانست در عین فشردگی به یكی از فصل‌های دیدنی فیلم تبدیل شود.  با این حال لابه‌لای همین نماهای رشد معنوی جاوید، می‌توان شاهد لحظات بانمكی هم بود. ترس جاوید از ورود به غسالخانه و شستن اولین مرده و كمی بعدتر، تشییع جنازه سومین مرده علاوه بر نشان دادن تلاش جاوید، ناخواسته به لحظات كمیكی تبدیل شده‌اند كه موجب خندیدن  تماشاگر می‌شود.  بازی خوب شهاب حسینی نیز به دلنشین‌ترشدن این صحنه‌ها كمك فراوانی كرده است. حسینی هم مثل كارگردان فیلم، با این فیلم بلوغ هنری خود را به نمایش می‌گذارد تا تماشاگر بازی‌های ضعیف و نه چندان قابل اعتنای این بازیگر را در اولین فیلم‌های كارنامه‌اش یكسره به دست فراموشی بسپارد، هرچند او با«بچه‌های ابدی»(پوران درخشنده)استارت این بلوغ را زده و علاقه‌مندانش را برای آن آماده كرده بود، و با این فیلم، چنان توانمند ظاهر شد كه دیپلم افتخار بهترین بازیگری را از جشنواره فیلم فجر دریافت كرد.

بازی الهام حمیدی در نقش محیا گرچه از كیفیت مناسبی برخوردار است ولی به خاطر كمرنگ و در حاشیه‌بودن نقش، چندان به چشم نمی‌آید. آزیتا حاجیان و مریم بوبانی در نقش مادران جاوید و محیا حرف تازه‌ای در عرصه بازیگری ندارند، به‌خصوص بوبانی كه در تمام سال‌های اخیر با بازی در نقش چنین زنانی، خود را به كلیشه دائمی زنان دردكشیده و مادران رنج‌دیده تبدیل كرده است؛كاری كه گلاب آدینه در سینما با خود كرد و هرگز آن روی سكه توانایی‌هایش را در دنیای بازیگری نشان نداد.  بازی مجید سعیدی در قالب«كرَم»، پسردایی و خواستگار متعصب و غیرتی محیا، نچسب و ضعیف است و اگر سعیدی تلاش بیشتری برای باورپذیری نقش خود می‌كرد، می‌توانستیم او را هم مثل شخصیت«حسن» با بازی محمدرضا فروتن در فیلم«دو زن»(تهمینه میلانی) برای همیشه به خاطر بسپاریم.

حكایت پیر دانا و عاشق سمج، با آنكه كاركردی مهم و كلیدی در فیلم دارد اما طولانی و كشدار از كار درآمده، در حالی‌كه می‌توانست در عین فشردگی به یكی از فصل‌های دیدنی فیلم تبدیل شود.  با این حال لابه‌لای همین نماهای رشد معنوی جاوید، می‌توان شاهد لحظات بانمكی هم بود.

دیالوگ‌های فیلم نیز گرچه خلاقانه و زیبا نوشته شده‌اند ولی كاملاً یاد و خاطره كاراكترهای تلویزیونی را در ذهن تماشاگر زنده می‌كنند.

به این دیالوگ‌ها از فیلم محیا دقت كنید و ببینید آیا آنها را بارها از زبان شخصیت‌های تلویزیونی نشنیده‌اید:«با مردن یك نفس بیشتر فاصله نداریم»، «سایه‌ات رو سرم سنگینی می‌كنه»، «ما یه عمره عادت كردیم واسه چیزایی كه دلمون می‌خواسته و بهشون نرسیدیم فاتحه بخونیم»و...،  اما دیالوگ‌های جاوید و شوخی‌های گفتاری و رفتاری او بامزه از كار درآمده و تماشاگر را سر ذوق می‌آورد كه محض خاطر خوشمزگی‌های حسینی هم كه شده فیلم را تا پایان تاب بیاورد. فصل پایانی فیلم به رسم همه فیلم‌های عاشقانه با وصال زوج اول داستان تمام می‌شود تا این وسط همه راضی باشند؛از كارگردان گرفته تا شخصیت‌ها و بازیگران و از همه مهم‌تر تماشاگران.  به وجد آمدن و تشویق تماشاگران در نمای به هوش‌آمدن جاوید، گویای همین مطلب است.

این‌جور پایان‌بندی‌ها، خاص همان سریال‌های تلویزیونی و به‌خصوص كارهای حمید لبخنده است كه از دیرباز تاكنون كماكان ادامه داشته و مدیران تلویزیونی هنوز بر ادامه این روند اصرار می‌ورزند. انگار حالا دیگر همه ما به این پایان‌های خوش عادت كرده‌ایم و اگر فیلم‌هایمان با ازدواج زوج اول، دستگیری سارق و پیروزی پلیس و رسیدن آدم‌بدهای فیلم به سزای اعمالشان تمام نشود، یك چرخ سینمایمان لنگ می‌زند و بخش عمده‌ای از مخاطبان را از دست می‌دهیم.

منبع : همشهری