كلام با زبان تصویر
افتخار پیشینه پر بار تصویری و تجسمیهمه ما ایرانیها ابتدا به نقشها و حجمهای سفالین مكشوف در غارهای میرملاس و دوشه لرستان و بعد به نقشهای عامیانه در قالیها، گلیمها، جاجیم (ماشته)ها و... برمیگردد.
همه این موارد كه نسبتی مستقیم با استان لرستان برقرار میكنند، خواه ناخواه توقع تصویری ما از این استان را به نسبت استانهای دیگر دو چندان میكنند؛ مخصوصاً وقتی كه خبر برپایی نمایشگاهی با عنوان «نقاشان نوگرای استان لرستان» به گوش میرسد.
پیشتر همه ما شاهد نمایشگاههای مختلفی با همین عنوان (نوگراها) و مربوط به استانهای دیگر بودهایم و ضعف اطلاع رسانی و تبلیغ این نمایشگاه درباره آنها نیز صادق بوده است.
همه ما به این نكته آگاهیم كه وجود مكان این دسته از نمایشگاهها در مجموعه صبا، واقع در یكی از اصلیترین مكانهای شهر تهران، یعنی مابین چهار راه ولیعصر و میدان ولیعصر، به سبب تعداد بازدیدكننده غنیمتی است برای این نوع نمایشگاهها، ولی فقط كافی است به آمار بازدید كنندهها (اگر چنین آماری وجود داشته باشد!) مراجعه كنیم تا دریابیم كه اینگونه هم كه تصور میشود، نیست (این را از روی سالنهای خالی این نمایشگاه میگویم). این در حالی است كه بسیاری از رهگذرانی كه از مقابل «صبا» میگذرند كافی است اولین اطلاعیه مبنی بر دعوت به نمایشگاه به چشم شان بخورد تا وارد نمایشگاه شوند. راستی! چرا هیچ وقت درباره چنین نمایشگاههایی آمار بازدیدكننده ارائه نمیشود؟
چرا نظر بازدید كنندهها را مبنی بر چگونگی برگزاری این نمایشگاهها اعلام نمیكنند؟ چرا لااقل برگزار كنندگان، یك «پلات لمینیت شده» ناقابل مبنی بر دعوت از عموم مردم، جلوی در ورودی صبا نمیگذارند؟ تا كی قرار است فقط دانشجویان رشته نقاشی از این نمایشگاهها دیدن كنند؟
افتخار پیشینه پر بار تصویری و تجسمیهمه ما ایرانیها ابتدا به نقشها و حجمهای سفالین مكشوف در غارهای میرملاس و دوشه لرستان و بعد به نقشهای عامیانه در قالیها، گلیمها، جاجیم (ماشته)ها و... برمیگردد.
از یاد نبریم كه اولاً شركت این تعداد از نقاشان یك استان در چنین نمایشگاهی چیز كمینیست و ثانیاً اگرچه ممكن است همه این نقاشان، خودشان در نمایشگاه حاضر نباشند ولی بهعنوان یك نقاش آنچه برایشان در درجه اول اهمیت قرار دارد، پیش از قول خرید آثار، چاپ كتاب و یا هر چیز دیگر، «دیده شدن» آثارشان آن هم از سوی طبقهای از اجتماع ایران به نام پایتخت نشینهاست. چرا نمیخواهیم باور كنیم قشر وسیعی از همین پایتخت نشینان ما هنوز نمیدانند كه برای ورود به یك نمایشگاه نقاشی هیچ نیازی به خرید بلیت ندارند. افسوس كه با یك سهل انگاری ساده (فراگرفتن بهتر دیدن) این امر از آنها دریغ میشود.
نمایشگاه نقاشان نوگرای استان لرستان با آثار انتزاعی زهره جعفری كه با خاك اره و رنگ محدود كار شده، آغاز میشود و به این ترتیب خبر از نمایشگاهی درخور (دیدن) میدهد. در ادامه، پروین مراحمی، لرستانی بودن نقاشان این نمایشگاه را به ما یادآوری میكند. او در آثارش اصرار زیادی در بومی بودن دارد. او در طرح مضامیناش بسیار بومیعمل كرده است اما در طرح ساختار و آنچه پیش از موضوع به چشم میرسد نه تنها از بومیت (مثلاً رنگهای متنوع در زندگی لرها) خبری نیست كه حتی آثارش فاقد انسجام یك تابلوی نقاشی «قابل ارائه» است. در اینجا عناصر نقاشی (ساختار، رنگ، انسجام و...) به طرز مبتدیانهای فدای موضوع شده است.
این موضوع محوری و فدا كردن ساختار به قصد پرداختن به موضوع، مسئلهای است كه در كار مسعود پارسافر نیز بهترتیبی دیگر خودنمایی میكند. با همه جست و جو و تلاش تحسین برانگیزش در راه نقاشی، تناقض بزرگی هم در كار او به چشم میخورد و آن كوبیسم به ظاهر تحلیلیاش است كه آن را با مضامینی (مضامین ایرانی مثل المانهای صوری هخامنشی و...) آمیخته است كه با همان نگاه اول میتوان فهمید كه این مضامین بهصورت ذهنی در كار او وارد شده است، حال آنكه كوبیسم اصلاً در بنیان خود پیوندی ناگسستنی با عینیت و مطالعه دیداری (میان چشم و شیء دیده شدنی) دارد. سؤال این است كه او چگونه تحلیل كوبیستیاش را با امری ذهنی (پرورش موضوع) همخوان كرده است؟ (اگر از دیدگاه رئالیستی كه بخش درونی شده كوبیسم است به این مسئله توجه كنیم خواهیم دید كه این خرده، به آثاری چون «گرنیكا»ی پیكاسو نیز وارد است).
در همین باره نكته قابل توجه دیگر استفاده از تكنیكی به نام كلاژ (تكه چسبانی) در این نمایشگاه است. به كارگیری افراطی این تكنیك در این آثار، گاه به آنجا میرسد كه تابلوی نقاشی را به راستی از نقاشی بودن جدا و به یك اثر «كاردستی» نزدیكش میكند. برخی از این نقاشان همچون غلامرضا رئیسی، جواد شاهوردی و احسان سلگی (هر چند احسان سلگی در این میان تجربیات متنوع تری دارد) از همین دستهاند.
درباره كلاژ نیز همواره همین خصلت رئالیستی مطرح بوده است، «آپولیز شاعر، كلاژ را تأیید میكرد و آن را تكنیك بسیار مناسبی برای انتقال (یا بازگویی) تجربه روزمره یك شهروند دنیای مدرن میدانست.»* همین جاست كه میگویم اگر كلاژ را صرفاً به حیطه مواد سنتی و تزئینی بكشانیم آنگاه دیگر تعریف و كاركرد مدرنیستیاش را از دست داده و خود را به یك اثر تزئینی و گاه حتی كار دستی نزدیك كرده است.
در كار محسن احتشامی اما، كلاژ به راستی دیگرگونه است. او مدرنیسماش را از حد زیادی از دیگر دوستانش جلوتر پیگیری میكند. اگر در اشتیاق وافر او به دوره قاجار و استفاده از عناصر تصویری و حتی اشیای آن دوران همچون ظرف و قفل قدیمی، جنبه انتقادی آثارش نبود، كار او نیز به یك طراحی چیدمانی و صرفاً مضمونی و فاقد رنگ تقلیل مییافت.
فرشته غازی راد با 5 اثر طبیعت بیجان در این نمایشگاه حضور دارد. غیراز دو تا كه در آنها سازهای زهی را (شاید به تبعیت از كسانی همچون براك و پیكاسو) تصویر كرده است، در 3 اثر دیگر كه هر 3 روی تخته چوب كشیده شده، به توفیق چشم نوازی نایل شده است.
استفاده از رنگهای محدود اما «بجا» مخصوصاً در تابلوی طبیعت بیجانی به نام «بدون عنوان» جدای از یادآوری آثار «ماتیس»، از شاعرانگی و سرزندگی قابل توجهی هم برخوردار است. از زهرا رهنورد نیز در این نمایشگاه آثاری بر سینه دیوار میدرخشد (هر چند بهنظر میرسد تعداد نقاشان نوگرای زن استان لرستان از دیگر استانها و مخصوصاً استان مازندران كمتر باشد كه این نیز در جای خود قابل بررسی است)، اگر بخواهم با وجود میل باطنیام، نقاشیهای زهرا رهنورد را با كسی قیاس كنم، او میرحسین موسوی است.
زهرا رهنورد نیز پس از دورههای اكسپرسیونیستی و نقاشی با شیشه (یكی از نقاشیهایش در این نمایشگاه از همین دوره است) به سفیدی كاغذ (كاغذ پلات) روی آورده است. تك رنگهای اساسی و خاكسترهایی كه در كار میرحسین موسوی با سوختگی ایجاد شده بود، در اینجا با سایه روشنهایی كه در اثر عكس و چاپ بهوجود آمده، قابل مقایسه است. جدای از فرم، آنچه این دسته از آثار زهرا رهنورد را از میرحسین موسوی جدا میكند ورود بارز فیگور در آثار اوست.
نمایشگاه نقاشان نوگرای استان لرستان با آثار انتزاعی زهره جعفری كه با خاك اره و رنگ محدود كار شده، آغاز میشود و به این ترتیب خبر از نمایشگاهی درخور (دیدن) میدهد.
برادران گودرزی (مصطفی و مرتضی) نیز بهعنوان نقاشانی با تبار لرستانی در این نمایشگاه هر كدام با 3 اثر حاضرند. در همین6 اثری هم كه از طرف آنها ارائه شده است میشود شدت نزدیكی و تداخل این 2 برادر را به یكدیگر تشخیص داد.
محمد ابراهیم جعفری را نیز میان برادران گودرزی با آثار آب مركب و شرق دوریاش میشناسیم (خصوصاً اینكه یكی از این آثار بهعنوان سند، تاریخی را بر خود دارد كه سال 67 را نشان میدهد!) اما از طراحیهای قدیمیجعفری، فضاهای شاعرانه محمود مكتبی و آبستره دلنشین حجت الله امانی كه بگذریم، رضا بهاروند شاید تنها كسی باشد كه در این نمایشگاه به تمامی، حق مطلب (نوگرایی استان لرستان) را ادا كرده است. انتزاع تابلوی او بهشدت حال و هوای گلیم (لِی، به قول لرها) و دست بافتهای استان لرستان را دارد، با این حال اصلاً نمیخواهم بهدنبال ردپای یك «چیزِ این جهانی» در میان خطوط رنگی عمود و افق در آثار او باشم. او همین كه با برداشت و خراشیدن سیاهی از روی سطح بوم، رنگهای گرم زیرین را از آن میان بر ما آشكار میكند، كافی است.
همین كه در پس این تیرگی بهدنبال نوری میگردد كه فقط از رنگ قابل ساطع شدن است كفایت میكند. قرار هم نیست كه همه مسائل به زبان آمدنی و نامدنی درباره نقاشی به هر ترتیبی كه شده به زبان بیایند. پس فقط باید به این نقاش، حتی با تجربههای جدیدش (استفاده از بوم روی بوم) تبریك گفت، چرا كه همین تجربهها به ما میگویند كه او نیز همچون نقاشان دیگر این سرزمین كهن، همچنان در ادامه این راه پر خار گامهای محكم بر میدارد.
پی نوشت:
* نوربرت لینتن، هنر مدرن، ترجمه علی رامین، نشر نی، چاپ دوم، 1383، ص 78
منبع : همشهری