گزارشی از پشت صحنه سریال «شب می گذرد»
قصه های 57
اثر راما قویدل
درست همان روزهایی که سناتور 47ساله ایالت ایلینویز و نامزد حزب دموکرات در انتخابات
ریاست جمهوری امریکا، که حالا دیگر خیلی هم به رقیبش جان مک کین امیدی نبود، آن سر دنیا داشت برای به دست آوردن آرای بیشتر دست و پا می زد، درست همان روزها، در انتهای یک کوچه خلوت در شهر کرج و در میان خانه های ویلایی بزرگ و مجللش، فقط یک خانه وجود داشت که دروازه هایش گشوده بود و می توانستی ردپای یک گروه فیلمبرداری را در حیاط سرسبز و بزرگش پیدا کنی.
و من درست وقتی به آنجا می رسم که پایه یکی از چراغ ها توی کادر پیداست و باید با یک گلدان بزرگ پنهانش کنند. اما توی این حیاط سرسبز گلدانی پیدا نمی شود. گل ها و درخت ها همه توی زمین جا خوش کرده اند و هیچ چیز هم از دربه دری گلدان های استیجاری نمی دانند.
ورودی حیاط با طاق های پوشیده از برگش به یک دوراهی می رسد. یک راه می رود به سمت خانه بزرگ و سفیدی که شیروانی های قرمز و درهای طلاکوبی شده دارد. با دو تا شیر طلایی بزرگ و بالدار روی سر در خانه که دو طرف کره زمین ایستاده اند و لابد می خواهند بگویند شیرهایی که قدرت دارند از همه دنیا محافظت کنند، مراقبت از این خانه و آدم هایش برایشان شوخی مسخره یی است.
حالا این خانه مال کی است و این آدم ها قرار است دوباره دو سه هفته ما را با چه قصه راست و دروغی دنبال خودشان بکشند، چیزهایی است که باید آرام آرام فهمید. آرام؛ درست مثل قدم زدن فرخ نعمتی توی حیاط و کمی آن طرف تر از دم و دستگاه کارگردانی راما قویدل.
---
و باز درست همان روزهایی که امیر قویدل کارش بیشتر از امروز فیلم ساختن بود و اسمش بیشتر آشنا، پسر جوانش دنبال یک راهی می گشت که زیر سایه پدر نرود و اسمش تنها یک سایه نباشد. فکر کرد شاید بد نیست که مثلاً مهندسی عمران بخواند. اما نشد. موسیقی هم راهی بود که نیمه کاره ماند و فقط یک تصویر روبه روی کارگردان جوان ما باقی ماند که جادو بود و جادوگری هایش را هم از همان دوره سر هم کردن تیر و تخته ها و ساختن میز موویلا و سر هم کردن فیلم های قرضی پدر نشان داده بود.
حالا این سوی دوربین حمید احمدی، نگاه کارگردانی نشسته که جهان فکری و سینمایی اش متفاوت از پدری است که هنوز او را اولین معلم سینمایی اش می داند و آن سوی دوربین هم یک نفر پشت در خانه قاضی بزرگ
شهر، برای دیدن معشوقه اش دل دل می کند. می پرسد؛
- آقای قاضی نیستند؟
-مگر شما معلم تیراندازی خانم نیستید؟ آقا گفتند در را به رویتان باز نکنم. دیگر خانم معلم تیراندازی نمی خواهند.
قویدل به فیلمبردار می گوید سرعتش را دو برابر کند. راست هم می گوید انگار. عاشق ها با سرعت نور توی دنیا قدم می زنند. حالا هر کدام شان که باشند. حتی همین صدیق که عاشق دختر قاضی شهر است و آن طور که کارگردان برای مجتبی رحیمی بازیگر این نقش می گوید، گویا جواب رد هم شنیده است. قویدل حس سکانس را برایش توضیح می دهد؛ این سکانس بعد از خواستگاری است. جواب رد داده و حالت گرفته شده است. اما تو فکر می کنی کلاس تیراندازی برقرار است. حالا تاکیدت این است که؛ به خانم بگو من آمده ام، انگار داری یک راه جدید برای ارتباط با مریم برقرار می کنی. جمله بعدی را هم بعد از احسنت برای تداوم حسی بگو.
دوربین به سمت دایه مریم و صدیق حرکت می کند.
گویا این قصه یکی از 5 قصه یی است که قرار است در سریال « شب می گذرد » روایت بشود. از میان قصه هایش یکی قصه جعفر است با برداشتی از قصه سویینی تاد، که ماجرای مرد جوانی را روایت می کند که در جوانی بهترین سلمانی شهر بوده و یک روز که قاضی شهر پیش او می رود و زنش را می بیند، عاشقش می شود و او را می دزدد و باقی ماجرا... یکی هم قصه دکتر امیرحسین است با بازی مهدی پاکدل و دیگری قصه فرید با بازی عمار تفتی که بعد از 30 سال پدر و مادرش را می بیند و قصه عنایتی که کوروش تهامی نقش آن را برعهده دارد و کارآگاه اداره امنیه است. و حالا توی همه این قصه ها که با هم ارتباط تنگاتنگی دارند ، بازیگرهای دیگری هم مثل پرویز پورحسینی، مجید مظفری، سیروس گرجستانی، مهرناز جعفری و مهوش صبرکن و آدم های دیگری هستند که پیدا کردن همگی شان برعهده مهسا کرامتی بوده است که برنامه ریزی و انتخاب بازیگران را برعهده داشته و تصویر او را با کاغذ و دفترهای پراکنده اش توی قسمت بعدی گزارش و توی خانه قاضی خواهیم دید.
همان جایی که به ما می گوید برای خیلی از بازیگرها هنوز نقشی نوشته نشده است؛ چرا که کار را با یک فیلمنامه 10 قسمتی شروع کرده اند و دیگر اینکه جمع کردن این همه بازیگر کار ساده یی نیست. حالا این نقب زدن به دهه های 50 و روزهای انقلاب، که خیلی ها معتقدند کارگردان جوان اصلاً آنها را درک نکرده و خودش به تحقیقاتی که در زمان دستیار کارگردانی دو سریال
«فوق سری» و «شب چراغ» داشته و طراحی های اصغر نژادایمانی به عنوان کمک حالی برای ترسیم واقعی آن فضا امیدوار است، گرایش به این موضوع در دایره جریانی واقع می شود که همان ساخت سریال های مناسبتی است و یکی از نزدیک ترین هایش به ما در حال حاضر دهه فجر و روزهای انقلاب است.
قویدل می پرسد؛ امشب چه سکانسی را می گیریم. جواب می رسد که سکانس 233 . عجیب است کارگردان چه می داند سکانس 233 چه سکانسی است؟ مگر می تواند 400 تا سکانس را حفظ کند. از گوشه یی یک جواب درست می رسد؛
- سکانس خواستگاری،
---
سال گذشته وقتی محمدرضا ورزی بحث خیالبافی ذهن مورخان و توهم «پدرخوانده» را در میان مطبوعات برانگیخت و سر و صدای مرکز اسناد انقلاب اسلامی را هم در باب وجود شاپور ریپورتر افسر انگلیسی و نقش پنهان وی در بسیاری از وقایع سال های 1330 تا 1357 در آورد، شاید بیش از همیشه نقش تحقیقات تاریخی
و باز درست همان روزهایی که امیر قویدل کارش بیشتر از امروز فیلم ساختن بود و اسمش بیشتر آشنا، پسر جوانش دنبال یک راهی می گشت که زیر سایه پدر نرود و اسمش تنها یک سایه نباشد.
در آثار مربوط به انقلاب و حوادث آن نمود آشکاری یافت.
تجربه سالیان اخیر نشان داده است مجموعه های مناسبتی که حول وقایع انقلاب ساخته می شوند، گاه به خاطر شتاب در ساخت اثر و کافی نبودن تحقیقات، گاهی به خاطر گرایش به مستندنگاری صرف و گاه به خاطر نگاه کلیشه یی و شعارزدگی هایشان اغلب آثار موفقی نبوده اند. و چه بسا در میان سریال هایی که به دهه هایی قبل تر از دوران انقلاب بازمی گردد، آثار موفق تری می توان مثال زد که البته رد پای حسن فتحی با مجموعه هایی چون «مدار صفر درجه» و «شب دهم» پررنگ تر است.
امسال هم خیلی ها دوباره دست به کار شده اند و در حال و هوای انقلاب قدم می زنند.
به نظر می رسد مجموعه «شب می گذرد» با داستان های تو در تو و نوع نگاه خود که از دل مردم و ماجراها به حوادث انقلاب می پردازد؛ سعی در دوری جستن از کلیشه هایی داشته که آثاری چون «یک مشت پر عقاب» ساخته اصغر هاشمی پیش از این آن را تجربه کرده بودند.
وقتی از قویدل درباره امکان شخصیت های متعدد در یک کار محدود سوال می کنم، پاسخ می دهد؛در واقع تعدد شخصیت، قصه و مکان همواره به خاطر ایجاد جذابیت است چون باعث می شود ریتم سرعت بگیرد و وقتی ریتم و تمپو هر دو با هم سرعت بگیرند تماشاگر احساس خستگی نمی کند. فقط این خطر وجود دارد که این نحوه بیان و ارائه ایده های زیاد در واحد زمان باعث بشوند ما نتوانیم قصه را آنچنان که باید پرداخت کنیم و قصه آن موقع است که از بین می رود. ولی کوتاه بودن و سریع بودن به نظر من چیزی نیست که مخاطب را دور کند. و این به ما برمی گردد که بتوانیم پرداخت درستی داشته باشیم یا نه.
قویدل در طول گفت وگو مشوش به نظر می رسد. این تشویش برمی گردد به قصه هایی که هر روز به گونه یی بازنویسی می شوند که دیگر هیچ ارتباطی به سکانس قبل و بعد خودشان ندارند و حالا تطبیق آنچه ضبط شده و آنچه تازه رسیده، در ماجرای رج زدن یک فیلمنامه کامل نشده، خود حکایتی است؛ حکایتی که هیچ شباهتی به روزهای کارگردانی 125 ندارد؛ 125خیلی کار خاصی بود. خود افخمی کار را بازنویسی می کرد و متن هر روز به ما می رسید. یعنی من خودم شخصاً متوجه نبودم که قبل و بعد کار چیست و مهم ترین پارامتر در اجرا این است که کارگردان بداند این صحنه کجا دارد اتفاق می افتد. حس و حال سکانس قبلی اش چه بوده و حس و حال سکانس بعدی اش چه خواهد بود، تا معماری که برای آن سکانس در نظر می گیرد با آن دو تا همخوان باشد. در کار 125 این موقعیت وجود نداشت و من سعی کردم یک فرمت آزاد را در نظر بگیرم و فقط قصه را روایت کنم و چون می خواستم دکوپاژم شبیه آقای افخمی باشد، از آن ذهنیت خودم به طور کامل فاصله گرفتم. یعنی سعی کردم اجرای صحنه ها را با آن چیزی که افخمی می خواست منطبق کنم و فکر می کنم این اتفاق هم افتاده است. چون خیلی ها می گفتند ما حس نکردیم دو تا کارگردان کار کرده اند. اما اینجا کار سخت تر است. چون هر سکانس در واقع مهره یی کوچک در یک پازل است که اگر درست نباشد در پازل قرار نمی گیرد.
قویدل درباره ترکیب قصه ها با جریانات انقلاب می گوید؛در این کار از بستر قصه های دراماتیک به حوادث انقلاب نگاه شده است. یعنی این یک سریال تاریخی درباره انقلاب و شکل گیری انقلاب نیست. این یک سریال است که دارای بافت اجتماعی و شخصیت هایی با لایه های مختلف است و اتمسفر داستان هم در دورانی است که نهضت انقلاب به طور منسجم تری شکل گرفت. ولی استنباط من از حرف های نویسنده این بوده است که ما انقلاب را از یک منظر جدید و جذاب ببینیم که با دیدگاه های قبلی متفاوت باشد و مهم تر اینکه از دل مردم این قضیه را ببینیم نه از یک نگاه بیرونی و به عنوان ناظر بی طرف. در واقع در تار و پود جامعه داستان شکل می گیرد.
چرا که سلیقه و فرهنگ سالیان ما نشان داده که مخاطب ما به قصه گویی و روایت علاقه دارد. به نظر من موقعی که در مدیوم تلویزیون از قصه گویی دور بشویم دیگر مخاطب ما را دوست ندارد. چون تمرکز سینما در تلویزیون نیست. شما وقتی توی سینما نشسته اید همه حواستان به پرده است و هر آنچه کارگردان و گروه طراحی کرده اند می بینید. اما توی خانه به خاطر نور و سر و صدا و مسائل دیگر، نحوه ارتباط با مخاطب خیلی پیچیده تر است و ما با پارامترهای بیشتری نسبت به سینما برای جذب مخاطب روبه رو هستیم. نگاه مستندگونه مخاطبان خودش را دارد. اما مخاطب عام ندارد. برای مخاطب عام نیاز به قصه گویی و بلاغت داریم.
برای کارگردان سریال «شب می گذرد» ادعای اینکه کار متفاوتی انجام می دهد؛ ادعای ساده یی نیست.
فقط می تواند بگوید در نهایت صداقت سعی کرده قصه را به درست ترین شکل ممکن تعریف کند. و تازه هیچ وقت هم از ابتدایی ترین کاری که شروع کرده تا الان سعی نداشته بهترین فیلم جهان را بسازد یا سینما را متحول کند. یعنی هیچ وقت نسبت به خودش، جایگاهش و حتی جایگاه سینما و تلویزیون خودمان دچار توهم نبوده است. با یک واقع نگری همیشه فکر کرده قرار است یک فیلمنامه داشته باشد که مخاطبش در هر قشر و طبقه یی با آن ارتباط برقرار کند و او تنها باید مادربزرگ خوبی باشد. به هر حال پارامترهای پیچیده یی هم برای قصه گوی خوب بودن وجود دارد و کارگردان ما معتقد است نمی تواند ادعا کند در این سریال قطعاً و لزوماً مخاطب با یک کار پیچیده و عجیب و غریب مواجه خواهد شد. اما از آنجا که ماجرای این فروتنی همین طور ادامه پیدا می کند، ترجیح آن است که جمله های خود کارگردان را با ضمیر اول شخص مفرد بخوانیم.
«وقتی فیلم می سازم برای خودم همواره یک موقعیت کشف و شهودی در نظر می گیرم. یعنی پیش خودم می گویم که من فیلم می سازم و در طول فیلمسازی خودم به یک ادراک و دریافت نسبت به آن قصه و جهان و دوروبرم می رسم و این را با مخاطبم شریک می شوم. فکر می کنم مخاطب بسیار باشعور و آگاه است و به سرعت تشخیص می دهد که چقدر سازندگان این کار با صداقت عمل کرده اند. اگر دل به دل تماشاگر بدهی، همه امواج گروه روی پیکسل های تصویر ثبت می شود و به مخاطب انتقال داده می شود.»
حالا با تاریک شدن هوا، امواج گروه، خانه قاضی را برای ثبت شدن روی پیکسل های تصویر انتخاب می کنند و همگی به خانه می رویم.
بعد از بحث روانشناختی مربوط به برداشت مخاطب از این سکانس و تصمیم گیری برای اضافه کردن یک سکانس دیگر که در آن قاضی نسبت به نزدیکی این دو تا عاشق احساس خطر کند، بعد از تبادل نظر درباره اینکه خواستگاری از دختر قاضی در محل کار مودبانه تر است یا در خانه، کم کم خانه مجلل قاضی برای مراسم خواستگاری مهیا می شود. نورها خانه را تصرف می کنند و سایه ها این طرف و آن طرف خانه به تقلا می افتند. قویدل مسیر تراولینگ را با حرکت خودش به گروه فیلمبرداری نشان می دهد. میوه ها روی میز چیده می شوند و مهسا کرامتی کم کم باید یک جای دیگر برای کاغذ و دفترهای برنامه ریزی اش پیدا کند.
- سلام آقا میز غذا را بچینم؟
- مریم کجاست؟
- بالاست آقا،
- امشب می خواهم به پیشنهاد مریم غذا بخوریم.
فرخ نعمتی با کت و شلوار اتوکشیده، کراوات و کفش های واکس زده براق و با یک فیلمنامه توی دستش هنوز در حال قدم زدن است. منتظر ردیف شدن بساط خواستگاری است. با خودم فکر می کنم جناب قاضی چرا در این سال ها این همه در عرصه سینما و تلویزیون آرام قدم زده است؟ گاه ایستاده و گاه از راهی رفته که جز رفتن، بار دیگری بر دوشش نبوده است. به بچه های صحنه می گوید؛
یک جوری ما را نگاه می کنید انگار شما منتظر ما هستید. خوب زود باشید دیگر،
و من توی دلم به بازیگری که صدا و چهره و نوع بازی اش ما را به نقش های بزرگ تری امید داده بود می گویم؛نه جناب قاضی، ما خیلی وقت است که منتظر شما بوده ایم...
منبع : اعتماد