یک روز برهها مشغول بازی و علف خوردن بودند که ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1387/08/21
بره کوچولو
یک روز برهها مشغول بازی و علف خوردن بودند که ...
سر و کلهی دو تا گرگ گرسنه پیدا شد.
مادر فریاد زد: بچهها! فرار کنید!
و هر سه دویدند.
اما یکی از برهها پایش درد گرفت و ایستاد.
ناگهان بره چشمش به شیری افتاد که روی علفها خوابیده بود.
گرگ از ترس یک قدم هم جلوتر نرفت. چون شیر بیدار شده بود!
گرگ رفت. شیر دوباره خوابید و بره کوچولو پیش مادرش برگشت.
برگرفته از: مجله دوست
***********************************
مطالب مرتبط
فیل کوچولوی فراموشکار(داستان)
توجه: پاسخ سؤال خود را در این لینک بیابید
