تبیان، دستیار زندگی
یک روز بره‌ها مشغول بازی و علف‌ خوردن بودند که ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بره کوچولو

بره کوچولو

یک روز بره‌ها مشغول بازی و علف‌ خوردن بودند که ...

سر و کله‌ی دو تا گرگ گرسنه پیدا شد.

مادر فریاد زد: بچه‌ها! فرار کنید!

و هر سه دویدند.

اما یکی از بره‌ها پایش درد گرفت و ایستاد.

ناگهان بره چشمش به شیری افتاد که روی علف‌ها خوابیده بود.

بره دوید و رفت کنار شیر نشست.

گرگ از ترس یک قدم هم جلوتر نرفت. چون شیر بیدار شده بود!

گرگ رفت. شیر دوباره خوابید و بره کوچولو پیش مادرش برگشت.

برگرفته از: مجله دوست

***********************************

مطالب مرتبط

فیل کوچولوی فراموش‌کار(داستان)

چی شده خواهر ؟ بگو!

باغ گلابی

پندهای پرنده

پادشاه و دلقک

نمکی سر به هوا

نخود سیاه و آرزوی بزرگش

چرا سنجاب ها شادند

هر کس به کار خود

ماهی قرمز مغرور

توجه: پاسخ سؤال خود را در این لینک بیابید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.