آرزوهاى من
كـاش مـن یـك بـچـه آهـو مى شدم
مـى دویـدم روز و شـب در دشت ها
توى كوه و دشت و صحرا، روز و شب
مـى دویـدم، تـا كـه مـى دیدم تو را
كـاش روزى مـى نـشـستـى پیش من
مـى كـشـیدى دست خود را بـر سرم
شـاد مـى كـردى مـرا بـا خـنده ات
دوسـت بـودى بـا من و با خـواهرم
چـون كـه روزى مادرم مى گـفت: تو
دوسـت بـا یـك بـچه آهـو بوده اى
خـوش بـه حـال بچـه آهـویى كه تو
تـوى صـحـرا ضـامـن او بوده اى
پـس بـیـا! مـن بـچه آهـو مى شوم
بـچـه آهـویـى كـه تنها مانده است
بـچـه آهـویـى كـه تـنها و غـریب
در مـیـان دشت و صحرا مانده است
روز و شـب در انـتـظارم، پـس بیـا
دوسـت شـو بـا من، مرا هم ناز كن
بـنـد غـم را از دو پـاى كـوچـكم
بـا دو دسـت مـهـربـانـت باز كن
افسانه شعبان نژاد
***********************************************
مطالب مرتبط
توجه: پاسخ سؤال را در این لینک بیابید.
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)