تبیان، دستیار زندگی
منطقه صفر‌ نمایشی است تجربی به معنی مطلق تجربه‌اندوزی‌. تجربه‌اندوزی برای عده‌ای جوان و نوجوان که با همکاری بسیج محله یا مدرسه‌شان‌ نمایشی با موضوع‌های درهم آمیخته‌ای‌ همانند سازمان جاسوسی‌، دفاع مقدس‌، شکنجه و... ‌‌را به صحنه می‌آورند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به نمایش‌"‌منطقه صفر"

صحنه ای از نمایش‌‌منطقه صفر

یاد باد آن روزگاران یاد باد

نگاهی به نمایش‌"‌منطقه صفر" به نویسندگی شهرام نوشیر و کارگردانی مهناز مهدی‌زاده

"منطقه صفر‌" نمایشی است تجربی به معنی مطلق تجربه‌اندوزی‌. تجربه‌اندوزی برای عده‌ای جوان و نوجوان که با همکاری بسیج محله یا مدرسه‌شان‌ نمایشی با موضوع‌های درهم آمیخته‌ای‌ همانند سازمان جاسوسی‌، دفاع مقدس‌، شکنجه و... ‌‌را به صحنه می‌آورند.

نمایش ازصحنه ای آغاز می‌شود که مردی بر سر زنی فریاد می‌زند و از او می‌خواهد تا محل اختفای همسرش را لو بدهد‌. او دستگاهی ـ بخوانید کلاهی ـ با چراغ گردان رویش‌(‌همانند ‌کلاه چراغ‌دار‌کارگران خیابان و ساختمان درزمان کار شبانه‌) به روی سر زن می‌گذارد تا او را شکنجه کند و زن که مشخص نیست چه کسی است و چه کاره است و آن جا کجاست و چرا لباسی این چنین بر تن آویزان به رنگ سیاه به تن کرده‌، برراست و چپ خود می چرخد تا شاید نشانه‌ا‌ی از درد و عذاب شکنجه را نشان دهد . مرد شکنجه گر که از او دورشده است به او می گوید نمی داند یا نمی‌خواهد بگوید‌؟ و زن می‌گوید نمی‌خواهد بگوید‌ و ناگهان مرد شکنجه‌گر به زن می‌گوید ای کاش این را زودتر می‌گفت و او را از ناراحتی رهانیده و شروع به پشت زدن‌، ‌چرخ و فلک زدن‌، از بالای صحنه به پایین پریدن و مونولوگ گفتن می‌کند بی آن که لحظه‌ای به میزانسن و یا عمل دیکته شده توسط مربی یا همان کارگردان فکر کند و دلیلی برای این حرکت‌های ‌خود بیابد‌. او پشت به زن در حالی‌ که در بیشتر صحنه‌ها او را ماسکه کرد‌ه می‌ایستد و زن‌، پاور‌چین پاور‌چین از پشت سر به او نزدیک شده و دستگاه شکنجه‌!!! را بر سر او می‌گذارد اما مرد به جای شکنجه شدن ناگهان بسیجی بودن و جبهه رفتن خود را به یاد می‌آورد و شروع به نوحه‌خوانی می‌کند. او نوحه می‌خواند و زن سینه می‌زند‌.

منطقه صفر‌" نمایشی است تجربی به معنی مطلق تجربه‌اندوزی‌. تجربه‌اندوزی برای عده‌ای جوان و نوجوان که با همکاری بسیج محله یا مدرسه‌شان‌ نمایشی با موضوع‌های درهم آمیخته‌ای‌ همانند سازمان جاسوسی‌، دفاع مقدس‌، شکنجه و... ‌‌را به صحنه می‌آورند.

مرد درباره کشته شدن دوستان خود در جبهه می‌گوید و ناگهان مشخص می‌شود که از قضا او دوست شوهر زن هم بوده‌ و در حالی که کلاه ‌جادویی خود را برداشته‌ است!!! ‌هم چنان آدم خوبه برنامه‌های کودکان است‌. او بی دلیل به این طرف و آن طرف می‌دود‌، پشتک ‌می‌زند‌، می‌افتد‌، بلند می‌شود و قصه می‌گوید تا شاید نشان دهد کارگردان که‌ خود نیز یکی از دو بازیگر نمایش است، ‌میزانسن‌های دیکته شده‌ای را ‌در اختیار او قرار داده است‌. مرد و زن با هم ناگهان یک دل و یک صدا شده و هریک مونولوگ‌های طولانی خود را در باره جنگ می‌گویند. آن‌ها یک به یک جلوی صحنه می‌آیند‌، مونولوگ می‌گویند و می‌روند تا نفر بعدی آمده و مونولوگ‌ خود را بگوید‌، بدون این که این مونولوگ‌ها‌، از ارتباط منطقی‌ای با هم برقرار باشد و داستانی را پیش ببرد‌. آن‌ها تنها مونولوگ می‌گویند تا چهل و پنج دقیقه زمان نمایش ‌بگذرد و به نظر بیاید که آن‌ها نمایشی با مضمون دفاع مقدس‌ روی صحنه برده‌اند د‌ر حالی که نه تنها کودکان و نوجوانان حاضر در تالار نمایشی ، لحظه ای ارتباط‌با آن برقرار نکرده و خوردن خوراکی و مدام حرف زدن با دیگر بچه‌ها را به تماشای نمایش ترجیح می‌دادند‌ بلکه بزرگسالان نیزدر انتظار اکت‌ نمایشی و پیش رفت داستانی نمایش و یا حتی ذره ای بازیگری تئاتر و نه تنها جلو عقب رفتن و پشتک، ‌وارو زدن‌های بی‌مورد‌، تا به آخر باقی مانده و نا امید تالار را ترک کردند‌. به ویژه این که‌ طراحی ‌صحنه نمایش نیز نه تنها ارتباطی با فضا‌سازی نمایش ندارد بلکه حتی از کوچکترین زیبایی شناسی‌های معمول‌(‌و نه حتی زیبایی شناسی تخصصی یک کارگردان و طراح صحنه تئاتر که البته در این نمایش هر دو کار را به علاوه بازیگری یک نفر انجام می‌دهد) نیز بی‌بهره است چرا که مقداری علف‌های خشکیده بلند‌، صحنه نمایش را پر کرده و در کمال تعجب‌، حتی استفاده از اضافه علف‌ها‌، در پایین صحنه‌، دقیقا مابین صندلی تماشاگران و صحنه‌(‌کاملا نقطه دید تماشاگران دو طرف تالار را مسدود کرده است‌) نیز ادامه دارد‌. از این‌ها گذشته‌، حضور کودک در مابین صحنه‌ها و به ویژه ‌در پایان نمایش برای بازی گرفتن احساسات تماشاگر‌، تدبیر نابخردانه‌ای است که حتی می‌تواند نتیجه‌ وارونه‌ای‌ نیز به همراه داشته باشد چراکه تماشاگر امروزی تئاتر‌، به طور قطع کارکرد بین روضه‌خوانی برای کودک پدر از کف داده را با صحنه نمایش می‌داند و به راحتی فریب صدای کودکی که پدر نداشته‌اش را صدا زده و ازدور صدای خنده‌های پدر و فرزندی را می‌شنود‌، نخورده و تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد‌. به ویژه آن‌ که این تدبیر دم دستی‌، هیچ ارتباط منطقی‌ای با کل فضای نمایش نداشته و تنها تدبیر نابخردانه‌ای است برای ایجاد بغض در گلو‌ی مخاطب و احیاناً ریختن قطره اشکی برای کودکانی که پدر از کف داده‌اند تا پایانی تاثیر گذار را رقم برند اما بی‌ارتباطی‌، بی‌دقتی و عدم درک درست و صحیح موقعیت، نتیجه‌ای جز تاسف برای مخاطب باقی نگذاشت‌. تاسف برای روزگارانی نه چندان پیش و نمایش‌های‌ قدرتمند کودک و نوجوان(‌حتی اگر بخواهیم این نمایش را در گونه کودک و نوجوان در نطر بگیریم‌)‌ که شاید هنوز پس از گذشت‌20 سال‌، از آن‌ها یاد کرده و در دل می‌گویند‌: یاد باد آن روزگاران یاد باد‌.

منبع : ایران تئاتر