پلو خور ها بخوانند!
*دو نفر از علما پس از شهادت بچّه ها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر كدام برای مهدی و مجید طوافی انجام بدهند. كسی كه به نام مهدی طواف را شروع می كند، بعد از اتمام می آیند می نشینند، یك لحظه خستگی بیندازند، تكیه داده بودند و خانه خدا را تماشا می كردند. در عالم خواب و بیداری، می بینند آقا مهدی روبروی خانه ایستاده لباس احرام به تن، خیلی زیبا، می گویند آقا مهدی شما كه شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟ ایشان گفته بود: این مقام را خدا به خاطر نمازهای اول وقتم به من داده است.
به نقل از مادر شهید مهدی زین الدین
*آقا مهدی هر وقت می افتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود.
یک وقت هندوانه ای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچه ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن. وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»
*شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نشأت می گرفت.
او به بچه هایی که خوب به خودشان می رسیدند و حسابی غذا می خوردند، می گفت: «پلو خور!»
یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچه ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!»
بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!
به نقل از علی حاجی زاده
منبع: کتاب «افلاکی خاکی»
مطالب مرتبط: