تبیان، دستیار زندگی
عطر تو دگرگون کننده تر به گوش می رسد «عزیز» راست می گفت شبها آسمان در مزرعه راه می رود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گیسوانی تا غیب

نیایش واره ها (2) از سلمان هراتی

6
سنگ

چرا امشب پشت پنجره نمی آیی؟

چرا به تماشای رود نمی آیی؟

چرا من تو را نمی شنوم ؟

چرا برگها زنده نیستند؟

چرا سنگها سخت شده اند؟

چرا پنجره اخم دارد؟

آه دهانم

دهانم

از بوی گوشت مرده لزج شده است

با این دهان

چگونه می توان

لذت حضور تو را چشید

آیینه نیز تصویر هولناکی از من می نمایاند

7
آسمان

درخشش تو مثل آبشاری

از بلندیهای محال می ریزد

در تخیّل پنجره ای است

که هفت آسمان در او جمع می شود

من به مدد مهربانی تو

و آفرینه های این تخیّل مغموم

در باغهای ناممکن آواز می خوانم

برای سنگهای پرنده

8

در انبوه اندوه و زخم

قلبم با سوسن های سپید

آواز می خواند

درخت، شادی مرا می پرسد

گیلاس

من مزرعه ای را می نمایانم

که فردای من است

آنجا گیلاسها

دست به دامن دارند

و شکوفه های پیراهن من

حرف می زنند؛

شکوفه هایی که امروز

یک زخم بیشتر نیستند

تو به حرمت این شکوفه ها

مرا با دست اشاره خواهی کرد

9

بر تخته سنگ می نشینم

در روشنی آب خیره می شوم

تو از کجا می آیی؟

نور و آب

آوازهای آبی تو بومی نیست

این لهجه، آن ملایمتی است

که از خلاء می وزد

آه ای رود شوریده

آوازهایت را یادم بده

نزدیک است

سنگ بمیرم

10

چراغی می افروزم

پیراهن شب آتش می گیرد

اما

شب پهن شده است

با ادامه گیسوانی تا غیب

مثل یک بهت

قاصدک

بر چارچوب در تکیه می کنم

شب ادامه می یابد

تا نمی دانم

11

وقتی ابر صمیمی شد

پایین می آید تا لمس

من با یک لفظ صمیمی

صدایش می زنم

ای مِه!

تن تو از رطوبت کدام بخشش آسمانی خیس است؟

در او پچ پچی پنهانی می گذرد

انگار از کرانه های خیلی دور

آمده است

آوازی می خواند

می فهمم این جهانی نیست

نیایش واره ها (3)


مجله ادبستان به نقل از کتاب "دری به خانه خورشید"