تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1387/08/08
در این زمانه
سه شعر از قیصر امین پور
در این زمانه

در این زمانه هیچكس خودش نیست |
كسی برای یك نفس خودش نیست |
همین دمی كه رفت و بازدم شد |
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست |
همین هوا كه عین عشق پاك است |
گره كه خود با هوس خودش نیست |
خدای ما اگر كه در خود ماست |
كسی كه بیخداست، پس خودش نیست |
دلی كه گرد خویش میتند تار، |
اگرچه قدر یك مگس، خودش نیست |
مگس، به هركجا، بهجز مگس نیست |
ولی عقاب در قفس، خودش نیست |
تو ای من، ای عقاب ِ بستهبالم |
اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست |
تو دستكم كمی شبیه خود باش |
در این جهان كه هیچكس خودش نیست |
تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست |
تمام شد، همین و بس: خودش نیست |
تقصیر عشق بود

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد |
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد |
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت |
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد |
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود |
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد |
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق |
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد |
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت |
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد |
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار |
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد |
حسرت پرواز

دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم |
با اینهمه در عین بیتابی صبورم |
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی |
سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم |
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت |
نیلوفرانه پیچكی بیتاب نورم |
بادا بیفتد سایهی برگی به پایت |
باری، به روزی روزگاری از عبورم |
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد |
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم |
خط میخورد در دفتر ایام، نامم |
فرقی ندارد بیتو غیبت یا حضورم |
در حسرت پرواز با مرغابیانم |
چون سنگپشتی پیر در لاكم صبورم |
آخر دلم با سربلندی میگذارد |
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم |