تبیان، دستیار زندگی
یکی از دوستان وبلاگی دارد با عنوان بغض بیقرار. می‌گفت که الهام‌بخش عنوانش این بیت قیصر بوده که: تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و ... خدا در گلو شکست! ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هفت نما از شریف‌ترین مردی که دیده‌ام

به یاد قیصر امین‌پور

قیصر امین پور

اول:

استاد پیش از انقلاب فرهنگی و پیش از آن‌که در رشته ادبیات تحصیل کند، مدتی دامپزشکی خوانده بود. یک‌بار از ایشان پرسیدم:

- چرا سراغ دامپزشکی رفتید؟

- برای خودشناسی!

- پس چرا رهایش کردید؟

- چون در سال اول موش و مار تشریح می‌کردند. سال دوم رفتند سراغ چلچله و کبوتر... نتوانستم ادامه بدهم.

دوم:

یکی از دوستان وبلاگی دارد با عنوان بغض بیقرار. می‌گفت که الهام‌بخش عنوانش این بیت قیصر بوده که:

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و ... خدا در گلو شکست!

روزی از من خواست که اگر امکان دارد، از قیصر خواهش کنم که این شعر را با دست‌خط خودش برایش بنویسد. به حضور استاد که رسیدم، درخواست کردم که این شعر را در ابتدای آیینه‌های ناگهان بنویسد و به یادگار امضا کند. استاد نام آن دوست را پرسید و گفتم: "مریم". لحظه‌ای تامل کرد و با لبخند گفت: «من برای یک خانم این شعر را نمی‌نویسم، تو هم هیچ‌وقت از این چیزها برای خانم‌ها ننویس!» بعد امضا کرد و نوشت:

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم...

سوم:

حامد تعریف می‌کرد که روزی دکتر مظاهر مصفا –که از ستون‌های دانشکده ادبیات و روزگاری استاد قیصر در دانشگاه تهران بوده است.- در کلاس دکتر قیصر امین‌پور را باز می‌کند و در حضور دانشجویان از استاد می‌خواهد که در انتهای کلاس بنشیند تا وی شعری را برای دانشجویانش بخواند. شعری که در مناقب قیصر و فضائل ایشان نوشته بود. از استاد درباره موضوع پرسیدم، گفت: متنی بود که از بزرگی‌های استاد مصفا و نگاه مهربانانه‌اش حکایت داشت.

راستی کسی از دانشجویان آن روز استاد هست که چیزی از آن متن را به یاد داشته باشد؟

چهارم:

روز دفاع از پایان‌نامه دکترای ادبیات آقای شادرومنش در دانشکده ادبیات و علوم انسانی بود. موضوعی پیرامون طنز و استاد راهنما آقای دکتر شفیعی کدکنی و سه‌شنبه روزی بود به گمانم. تا جایی که یادم هست آقایان دکتر جلیل تجلیل، دکتر پورنامداریان و دکتر امین‌پور از داوران بودند. جلسه طولانی شد و هرکس بیانی مختصر و مطول داشت و تنها قیصر بود که تا انتها سکوت کرده بود تا این‌که دکتر شفیعی از ایشان خواستند و به اصرار خواستند که نظر بدهند. پیش از آن‌که استاد با حجب و حیای همیشگی‌اش و به آرامی شروع کند به صحبت، هیچ‌کس باورش نمی‌شد که قیصر سطر به سطر و کلمه به کلمه تمام آن پایان‌نامه قطور و حجیم را خوانده باشد و در اغلب صفحاتش حاشیه‌هایی قابل تامل نوشته باشد.

کاش کسی سراغ فیلم آن جلسه برود و دقائق و ظرائفی را که قیصر از طنز گفته بود منتشر کند تا همه مدعیان جانب کاری گیرند.

پنجم:

کسی نقدی نوشته بود بر شعرهای قیصر با تمرکز بر شعرهای سپید ایشان و چند نمونه را با شعرهای سپید دیگران مقایسه کرده بود. نقد بی‌غرض نبود و خلاصه این حاصل شده بود که قیصر امین‌پور در شعر سپید چندان قوتی ندارد.

مقاله را که خواندم، دیدم که اغلب مثال‌هایی که از اشعار قیصر آورده، نیمایی هستند و شعر سپید محسوب نمی‌شوند. موضوع را با استاد در میان گذاشتم، خندید و گفت: درست فهمیده‌ای، این‌ها شعر سپید نیستند و من اصولا شعر سپید ندارم و همه‌ی شعرهای نوی من نیمایی هستند!

از استاد اجازه خواستم که این موضوع را بنویسم و در جوابیه بفرستم تا پاسخی به نقد نامنصفانه داده باشم. اجازه نداد.

ششم:

استاد تعریف می‌کرد که موسیقی شب، سکوت، کویر را به ایشان داده بودند تا ترانه‌ای برای آن بگوید. بیماری و تبعات آن تصادفِ لعنتی اجازه کار را نمی‌دهد و کار به استاد علی معلم سپرده می‌شود. قیصر می‌گفت تمام آن مدت فکر می‌کردم که ترانه‌ی این کار باید از شعرهای محلی سود ببرد و نوایی مطنطن داشته باشد. چیزی که علی معلم به خوبی دریافته و ارائه نموده و صدای شجریان هم داد انصاف را خوب ادا کرده است.

روز وداع خیلی‌ها نیلوفرانه را زمزمه می‌کردند و من این که:

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

...

دلم خون شد خون ببار

...

به یاد عاشقای این دیار...

هفتم:

تشییع جنازه: اشک...

خانه شاعران: گریه...

دانشگاه تهران: بغض...

بهشت زهرا: سکوت...

گتوند: ... خدا در گلو شکست!


نویسنده: حمیدرضا حسن‌پور- سایت هفت سنگ