تبیان، دستیار زندگی
پادشاه پشت شیشه مغازه اسباب‌بازی فروشی ایستاد و به خرس گنده گفت: «آقا خرسه! شما مال من می‌شوند؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پادشاه

خرس

پادشاه پشت شیشه مغازه اسباب‌بازی فروشی ایستاد و به خرس گنده گفت: «آقا خرسه! شما مال من می‌شوید؟»

خرس پشمالوی صورتی به او نگاه  کرد و گفت: «اگر من مال تو بشوم، با من چه کار می‌کنی؟»

پادشاه پاهایش را تکان داد و گفت: «شما را می‌بوسم.»

خرس گنده پشم‌های پوزه‌اش را لرزاند و گفت: «باشد، من مال تو هستم.»

پادشاه نوک انگشت اشاره‌اش را بوسید و آن را روی پوزه خرس گذاشت بعد خرسش را برداشت و رفت.

جلوی مغازه شکلات فروشی ایستاد « شکلات‌های خوشمزه! شما مال من می‌شوید؟»

شکلات‌ها سرهایشان را از گوشه پاکت بیرون آوردند و به پادشاه نگاه کردند: «اگر ما مال تو بشویم، تو با ما چه کار می‌کنی؟»

پادشاه کمی با انگشت‌هایش بازی کرد و گفت: «همه شما را می‌خورم و شما پادشاه می‌شوید.»

شکلات‌ها از بس ذوق کردند، نزدیک بود آب بشوند. پادشاه شکلات‌هایش را برداشت و توی جیب‌هایش ریخت بعد با خرس صورتی و شکلات‌هایش رفت.

جلوی یک فروشگاه بزرگ ایستاد و به موهای فرفری‌اش توی شیشه تمیز فروشگاه نگاه کرد. یک وان آبی حمام پشت شیشه دراز کشیده بود پادشاه به وان حمام گفت: «وان آبی! شما مال من می‌شوید؟»

وان آبی گفت: «اگر من مال تو بشوم، با من چه کار می‌کنی؟»

پادشاه گفت: «توی آب می‌خوابم و خیال‌های قشنگ درست می‌کنم.»

وان آبی گفت: «باشد، من مال تو هستم.»

پادشاه وان حمام را هم برداشت و با خرس صورتی و شکلاهایش رفت.

سرخیابان خانم نگرانی این طرف و آن طرف می‌دوید پادشاه را که دید، دستش را گرفت و با خودش به خانه برد خرس صورتی و شکلات‌های قهوه‌ای و وان آبی، پشت شیشه‌های ویترین آه کشیدند برای پادشاه کوچکی که آنها را با خودش نبرده بود.

عذرا جوزدانی

**********************************

مطالب مرتبط

شیطان از آتش آفریده شده

فوت کوزه گری

آب حیات نوشیده است

احوالپرسی حاکم از بهلول

اسیران غار

پیغمبران را افاده نیست

دزد و بالزاک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.