مکتب روده بریسم!
طبقات اللطیفه (2)

ساخته شدن جوکها فرایند دقیق و مشخصی ندارد. هیچ سازمان، ارگان یا شخص به خصوصی متولی تولید جوک در جامعه نیست. حتی مرحوم صلاحی به عنوان یک طنزنویس توانای معاصر در مصاحبهای گفته بود که تا به حال به شخصه هیچ جوکی را نساخته و نهایت کارش دربارة جوکها، سوهانزدن و پیرایش فرم آنها برای خندهدارتر کردنشان بوده است. (هر چه گشتیم اصل مصاحبه را پیدا نکردیم و مجبور شدیم حرف را از حافظه نقل كنیم.)
البته بعضی جوکها از کتابهای کهن معروفی مثل مثنوی مولوی و رسالة دلگشای عبید و لطایفالطوایف آمدهاند و با کمی ظاهر امروزی گرفتن، هنوز دهان به دهان میچرخند.
بعضیها هم کاریکلماتورهای معروفی از آدمهایی مثل پرویز شاپور یا جمشید ارجمند هستند. گاهی اوقات هم ممکن است فرد یا گروهی در جامعه برای تخریب چهرة فرد یا گروه دیگری تصمیم بگیرند که در این صورت موج جوکسازی علیه آنها در جامعه به راه میافتد تا چهرهشان را به یک صفت مذموم، معروف کند.
اما اینها درصد کمی از جوکها را تشکیل میدهند و بیشترشان همینطور بیصاحب به دنیا آمدهاند. همیشه ممکن است در جمعهای مختلف کسی حرف بامزهای بزند، اتفاق مضحکی پیش بیاید یا آدمها در موقعیت خندهداری قرار بگیرند.
طبعا این مسائل در ذهن بعضیها هم میماند و ممکن است بعدا برای دیگرانی هم تعریفش کنند. اگر «چیز» تعریف شده از «حداقلهای لازم» برای تبدیل شدن به یک جوک برخوردار باشد، فرایند «باز تعریف دهانبهدهان» آن (عجب اصطلاح خود ساختهای!) ادامه پیدا میکند. (حالا اینکه «حداقلهای لازم» چیست، خودش میتواند عنوان یک پایاننامة کارشناسی ارشد باشد: «معرفی و تحلیل المانهای مؤثر در تبدیل یک حکایت روزمرة زندگی به جوک»)
هرکس در تعریف مجدد آن بنا به سلیقهاش چیزی به جوک اضافه یا از آن حذف میکند یا بعضی جاهایش را تغییر میدهد. همة این کارها هم در جهت بامزهتر کردن جوک است تا در نهایت به یک فرم و شکل نسبتا تثبیت شده میرسد.
مهندسی معکوس یک جوک هم کار جالبی است. این که فرایند تولیدش را قدم به قدم به عقب طی کنیم تا به نقطة صفر و شروعش برسیم. البته این کار هیچ وقت با دقت امکانپذیر نیست و فقط میشود حدس و گمانهایی دربارهاش داشت.
جوک چیبیده؟
به قول مرحوم كارور:«وقتی از جوك حرف میزنیم، از چی حرف میزنیم؟»
به نوشتة دایرهالمعارف فخیمة ویکیپدیا:
- «جوک، قصهای کوتاه یا مجموعه عباراتی مختصر است که به قصد خنداندن شنونده یا خواننده گفته یا نوشته میشود.»
البته ما هم مثل شما قبول داریم که این تعریف به قول فلاسفه «جامع و مانع نیست.» چرا که شوخی شما با دوستتان یا متلکی که سر کلاس میپرانید هم به نیت خنداندن بقیه گفته میشود، اما قطعا در زمرة جوک نمیگنجد.
ولی علیالظاهر فعلا چارة دیگری نداریم و باید این تعریف ناقص را به عنوان بهترین گزینة موجود بپذیریم. (از این دست نقایص در مطالعة علمی مقولة جوک الی ماشاءالله یافت میشود.)
کی واسه کی جوک میسازه؟

جوکهای قومی نژادی فقط مخصوص ملت ما نیست و مردم همة دنیا هم برای اقوام یا کشورهای دیگر جوک میسازند. باور ندارید این مشت نمونة خروار را ببینید:
- آمریکاییها دربارة مکزیکیها، کاناداییها، فرانسویها، لهستانیها و اهالی ویرجینیای غربی
- کاناداییها دربارة آمریکاییها، بومیهای آمریکا و کبکیها
- آلمانها دربارة هلندیها، ترکها، روسها، فرانسویها و اتریشیها
- استرالیاییها دربارة آمریکاییها، انگلیسیها، ایرلندیها، یونانیها، چینیها و نیوزیلندیها
- برزیلیها دربارة پرتغالیها و آرژانتینیها (رقابت فوتبالی که قرار نیست همیشه توی زمین چمن بماند.)
- پرتغالیها دربارة برزیلیها و آفریقاییها
- فنلاندیها دربارة سوئدیها و نروژیها و بالعکس! (موشک جواب موشک!)
- شیلیاییها دربارة بولیویاییها، آرژانتینیها و پروییها
- روسها دربارة اوکراینیها
- آرژانتینیها دربارة شیلیاییها، بولیویاییها و پاراگوئهایها (به این میگویند مرام آرژانتینی. جواب برزیلیهای کثیف را نمیدهند!)
- مکزیکیها دربارة آرژانتینیها (مثل این که جوکخور آرژانتینی جماعت، بدفرم ملس است!)
- هلندیها دربارة بلژیکیها و بالعکس
- هندیها دربارة سیکها (همین کارها را کردند که سیکها یکی از گاندیها را هم زنده نگذاشتند دیگر!)
- ونزوئلاییها دربارة آمریکاییها و چینیها (به هر حال چاوز از هر چه بگذرد، از بوش نمیگذرد)
بس است یا باز بگوییم؟
بچة ناخلف طنز
جوکها فرزندان نامشروع ادب کوچه و بازار یک جامعهاند. کسی آنها را به رسمیت نمیشناسد و حاضر نیست با ثبت و ضبطشان در کتابی یا نوشتهای برایشان شناسنامه بگیرد. اما آنها هر روز بارها و بارها حضورشان را به رخمان میکشند تا نتوانیم انکارشان کنیم و ندیدهشان بگیریم.
بعضیها معتقدند با جمعآوری و تحلیل جوکهای رایج یک جامعه میتوان به شناخت و درک خوبی از روحیات مردم آن رسید. خیلی هم بیراه نمیگویند.
مثلا این جوک انگلیسی را که چهار سال پیش جزو بامزهترین جوکهای این کشور انتخاب شدهبود ببینید:
- «شرلوک هلمز و دکتر واتسون چند روزی را برای گردش به دامان طبیعت میروند. شب برای اتراق در جایی چادر میزنند و میخوابند. نیمه شب هلمز واتسون را بیدار میکند و به او میگوید: «به بالای سرت نگاه کن و بگو چه میبینی.» واتسون هم میگوید: «آسمان پرستاره را میبینم، هلال باریک ماه را، یک شهاب کوچک الان رد شد...» هلمز میگوید: «خب تحلیلت چیست؟» و وقتی با سکوت واتسون مواجه میشود میگوید: «دیوانه چادرمان را دزد برده است!»
بازی با دم شیر
بعضیها میگویند کار رضاخان یا انگلیسیها است. برای اینکه راحت بتواند حکومت کند، یک توطئهای راه انداخت تا اقوام مختلف ایرانی روی هم اسم بگذارند و هی برای همدیگر جوک بسازند و همدیگر را دست بیندازند تا هیچوقت نتوانند علیه او با هم متحد شوند.
بعضیها هم معتقدند که تقصیر این اخلاق غلط ما ایرانیهاست که هنوز یاد نگرفتهایم «با هم» بخندیم. ترجیح میدهیم یک یا چند نفری را سوژه کنیم و «به هم» بخندیم.
بعضیهای دیگر هم چیزی نمیگویند و فقط به نشانة ناراحتی سری تکان میدهند و از این وضعیت ابراز تأسف میکنند. اما خیلیها که عدهشان از جمع این سه تا «بعضیها» خیلی بیشتر است، هر روز مثل نقل و نبات این جوکها را به هم میگویند، آفلاین میگذارند، sms میکنند و هر و کر هم میخندند و هیچ عذاب وجدان یا ناراحتیای هم بابتش ندارند.
البته از این موضوع نباید گذشت كه در مناطق مختلف كشور، مردم شهرهای مختلف بهدلیل رقابتی كه با همسایههایشان دارند برای شهرهای كوچك و بزرگ دوروبرشان جوك درست میكنند و معمولا هم به كسی برنمیخورد.
ما ولی از این مسأله راضی نیستیم. دلمان نمیخواهد هیچ قوم یا گروهی در کشور به هیچ صفت ناپسندی معروف باشد. اما چه کار میشود کرد با آن خیلیها وقتی هیچ ارادهای برای کنترلش نیست؟
ما ولی از این مسأله راضی نیستیم. دلمان نمیخواهد هیچ قوم یا گروهی در کشور به هیچ صفت ناپسندی معروف باشد. اما چه کار میشود کرد با آن خیلیها وقتی هیچ ارادهای برای کنترلش نیست؟
دوز جوکهای قومیتی در کشور آنقدر زیاد شده که اگر سبك زندگی جوک ما مطلبی مستقل در اینباره نداشته باشد، خیلیها فکر میکنند ناقص است.
پس اسمی از هیچ قومی نمیآوریم و فقط به ذکر صفت مشهورة مذمومه آن گروه و یک جوک نمونه از آن قناعت میکنیم.
بلاهت: یهنفر میره طوطی بخره طرف بهاش جغد میاندازه. بعد یه مدت رفقاش ازش میپرسن خب طوطیت به حرف اومده؟ حرف میزنه الان؟ میگه والا هنوز حرف نمیزنه اما خوب توجه میکنه!»
خالیبندی: «یه روز یه نفر میآد تهران میره تو یه مغازه لوازم ورزشی. میگه: «آقا پوستر تمام قدِ رنگی منرو داری؟» یارو میگه نه. میگه: «اکهی اینجام تموم کردن!»
زرنگی و خساست: «پسر به باباش میگه: «بابا ما چرا مثل بقیة مردم با کشتی نمیریم دوبی؟» باباهه هم میگه: «خفهشو پسر شناتو بکن!»
تنبلی: «یه نفر تو تاکسی به راننده میگه: «آقا میشه بندازی تو یه دستانداز؟» میپرسه واسه چی؟ میگه: «آخه میخوام خاکستر سیگارمو بتکونم!»
غیرت و مردانگی: «یه روز یه نفر میره 20 سؤالی. میپرسه حیوانه؟ میگن آره. میپرسه میتونم بگیرمش؟ میگن آره. میپرسه ببره؟ پلنگه؟ شیره؟ خرسه؟ میگن نه. میپرسه میتونم با دستم بلندش کنم؟ میگن آره. میپرسه فیله؟ نهنگه؟ زرافهاس؟ اسبآبیه؟ کرگدنه؟ میگن نه، 20 سؤالت تموم شد جوابت قورباغه بود. یارو میگه به خدا فهمیدم، عارم اومد بگم!»
عصیان در مكتب رودهبریسم!

چرا جوک ما را میخنداند؟
برای یافتن پاسخ این سؤال مخ آدمهای خفن کاردرستِ بسیاری، از زیگموند فروید پدر روانشناسی مدرن گرفته تا آیزاک آسیموف و آرتور کویستلر به کار گرفته شده است.
البته میدانید که این خارجیها مثل ما ایرانیها نیستند که وقتی مخشان به کار گرفته شد، هی بنشینند با بر و بچ فک بزنند و فلسفهبافیهای صد تا یک غاز بکنند.
بلکه آستین همت بالا میزنند و دست و پایشان را جمع میکنند و افکارشان را منظم و مرتب، توی یک یا چند کتاب مینویسند. مثل «جوک و ارتباطش با ناخودآگاه» فروید یا «عمل خلق کردن» کویستلر.
نگران نباشید! لازم نیست دنبال این کتابها (که بعید میدانیم حتی به فارسی ترجمه شده باشند) بگردید. ما چون خیلی دوستتان داریم و دلمان راضی نمیشود به زحمت بیفتید، ماحصل همة این کتابها را خیلی صاف و پوست کنده و در چند خط آن هم مجانا در اختیارتان قرار میدهیم.
عرض شود حضورتان که اصل و اساس خنداندن جوکها بر «غافلگیری» استوار است. چطور؟ ذهن انسان مثل یک ماشین تطبیقدهنده عمل میکند. رفتارها و گفتارهای مختلف را میسنجد و با قرار دادن آنها در الگوهای آشنا و از پیشتعیینشده، طبقهبندیشان میکند.
اما بعضی وقتها این الگوی آشنا از هم میگسلد و عنصری جایگزین آن میشود که برای مغز غیرمنتظره است. در واقع در قالبهای پیشینی نمیگنجد.
اینجاست که آدم به خنده میافتد. به همین راحتی! باور نمیکنید، حرف فروید را بخوانید:
- «وقتی کسی جوکی را تعریف میکند، انرژی ناخودآگاه به ذهن خودآگاه میرسد، سریعا تقویت میشود و به صورت خنده سرریز میشود.»
عرض نکردم؟
پتكی برسر مرد غافلگیر شده
اگر هنوز خوب شیرفهم نشدهاید به این مثال توجه کنید:
رانندة ناقلایی با یک نگاه به مسافر بغل دستیاش میفهمد که طرف، آدم ساده لوحی است و بدش نمیآید سر به سرش بگذارد. از او میخواهد که از توی داشبورد، نوار ویدیویی را در بیاورد و داخل ضبط ماشین بگذارد.
مسافر بیچاره هم در حال تلاش و تقلای مذبوحانه وعرقریزان برای انجام این عملیات ناممکن است که ناگهان مسافر عقبی به حمایت از او به حرف می آید و میگوید: «آقای راننده فکر کرده شما نمیفهمید! نفهم خودتی برادر من!...»
تا اینجای قضیه مطابق قالبهای از پیش تعیین شده جلو رفته است و نکتة بامزة آنچنانی در آن وجود ندارد. (البته صرفنظر از عمل حماقتبار مسافر جلویی) اما جملة آخر مسافر عقبی ضربة اصلی را میزند و شنونده را غافلگیر میکند: «فکر کردی ما نمیدونیم این نوارا مال کامیونه؟»
اینجاست که شما (احتمالا) از قیاس معالفارق شخصیت شوکه میشوید، نمیتوانید خودتان را کنترل کنید و به خنده میافتید.
تئوری غافلگیری خیلی چیزها را در مورد جوک توجیه میکند. مثلا اینکه چرا دوباره شنیدن یک جوک معمولا برای آدم خندهدار نیست.
در واقع یک الگوی بهخصوص را فقط یک بار میتوان به یک شکل خاص شکست. (مطمئن باشید بار دوم که این جمله را بخوانید حتما می فهمید!)

ترک عادت موجب مرض است؟!
یا این که چرا خیلی از جوکها به صورت «یه روز، یه فلانی و یه بهمانی و یه بیساری رفتن فلانجا» تعریف میشوند.
در این جوکها، «فلانی» و «بهمانی» دو عمل معمول و متداول را انجام میدهند و بر آن الگوهای از پیشتعیینشده تأکید میکنند تا ضربة نهایی از عمل غافلگیرکنندة «بیساری» محکمتر به ذهن وارد شود و شدت خنده را بالاتر ببرد. (علت اینکه تعداد شخصیتها هم سه انتخاب میشود واضح است. دو تا بودنشان معمول بودن عمل را زیاد به رخ نمیکشد و چهار تا هم که خیلی حوصلهسربر است!)
این که خیلی از جوکها هم به سراغ داستانهای معروف یا کلیشههای بارها دستمالی شده میروند باز هم با این تئوری قابل توجیه است.
این الگوهای تکراری کاملا ملکة ذهن شنونده یا خواننده هستند و کوچکترین تغییری در آنها شدیدا مخاطب را غافلگیر میکند.
موج منفی از نوع مثبت
اگر جنبة بیولوژیکیتر ماجرا را خواسته باشید، باید بگوییم که مغز انسان از دو «لب- Lobe» قدامی و تحتانی تشکیل شده است. (نمیخواهیم قیافه بگیریم! میشود همان دو بخش بالایی و پایینی)
وقتی برای کسی جوک تعریف میکنید، نیمة سمت راست لب بالایی و هر دو نیمة لب پایینی سعی میکنند آن را بفهمند.
اگر موفق شوند و تناقض موجود در جوک یا همان طنزش را درک کنند، امواج مغزی منفی شده و فرد به خنده میافتد.
اما اگر از پس درکش برنیایند، امواج مغز همچنان مثبت میماند. نتیجتا طرف مثل بز به شما نگاه میکند و هنوز منتظر است که شما جوکتان را ادامه دهید.
چون نمیداند که به چه چیزی باید بخندد.این لحظه برای هر دو طرف یکی از سختترین و دشوارترین لحظههاست و جمع کردنش هم به این راحتیها نیست.
ادامه دارد...
همشهری آنلاین