تبیان، دستیار زندگی
هر دو پروانه با احترام تمام روی میز کارمند شرکت آتش‌نشانی نشستند. پروانه مادر تا کمر خم شده بود. تعظیمی عرض کرد و گفت: - سلام قربان؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جشن تولد پروانه‌ای

کپسول آتش نشانی

هر دو پروانه با احترام تمام روی میز کارمند شرکت آتش‌نشانی نشستند. پروانه مادر تا کمر خم شده بود. تعظیمی عرض کرد و گفت:

- سلام قربان؟

کارمند شرکت آتش‌نشانی که با دقت تمام جدول حل می‌کرد، به اطراف نگاه کرد و چون کسی را ندید «باز به دنبال یک کلمه دیگر برای حل جدول گشت.

- سلام قربان؟ این طرف میز، این گوشه قربان!

پروانه برای اینکه آن کارمند کاملاً او را ببیند، چند بار بال‌هایش را بست و باز کرد.

-سلام عرض کردیم قربان...!

 کارمند به دقت روی میز را نگاه کرد و ناگهان گفت:

- خدای من! شمایین! سلام پروانه زیبا و با ادب!

- البته قربان می‌بینین که، دوتا پروانه زیبا و با ادب. پسرم رو معرفی می‌کنم.

- بله بله؟ دو تا پروانه با ادب و زیبا، پس این کوچولو هم بچه شماست؟

چه‌طوری کوچولو؟ خوبی؟ چند سالته؟

مدرسه هم می‌ری؟ کلاس چندی؟

دولتی می‌ری یا غیرانتقاعی؟

-راستش رفته تو یه ماهگی. امشب قراره براش جشن تولد بگیریم. هنوز ثبت نامش نکردن. گفتن منطقه‌اش به ما نمی‌خوره...

- یک ماهه و جشن تولد؟!

- بله، ما پروانه‌ها اینقدر کوچک هستیم که هر ماه به اندازه یه سال شما آدما برامون طول می‌کشه. امشب جشن تولدشه

- خب مبارکه. حالا با ما چه کار دارین؟

- امشب قراره ما یه شمع روشن کنیم.

- فهمیدم. همون حکایت قدیمی شمع و پروانه. راستش لگه شما نبودین. شاعرها دکونشون تخته می‌شد.

- بله البته. اما حالا مثل سابق نیست. ما پروانه‌ها خیلی فهمیده‌تر شدیم. اما خب، احتیاط شرط عقل. ماه پیش که جشن تولد بود، سه تا پروانه سوختن. ما به اورژانس هم زنگ زدیم و به پلیس هم تلفن کردیم. اما هر چی آدرس می‌دادیم، می‌گفتن اصلاً تو شهر ما یک چنین آدرسی وجود نداره.

پروانه آهی بلند کشید و پسرش هم عین مادرش یک آه، اما خیلی کوتاه و نقلی کشید و پروانه مادر ادامه داد:

- برای همین اومدیم از شما یه کسپول آتش‌نشانی بگیریم. البته فقط برای امشب.

کارمند که تا به حال یک چنین مشتری‌ای نداشت، گفت:

- یه کپسول! بله، البته، ما یه کپسول، اندازه شما... راستش...

در همین موقع در باز شد و مردی داخل آمد. کارمند با عجله بلند شد و هر دو به هم سلام کردند و تازه وارد که کمی چاق‌تر از کارمند بود، گفت:

- خب، چه خبر؟

- راستش قربان، ملاحظه بفرمایین، ایشون رو ببینین، نه، این‌جارو. این حاشیه میز رو دقت بفرمایین. این گوشه‌رو عرض می‌کنم. بله همین‌جا ملاحظه بفرمایین. دو تا پروانه هستن، مادر و بچه‌اش. این آقا پسر امشب قراره براش جشن تولد بگیرن. ملاحظه می‌فرمایین که اون‌ها قراره یه شمع هم روشن کنن؛ یه شمع وسط اون همه پروانه. حالا از ما یه کپسول آتش‌نشانی می‌خوان.

مرد تازه وارد به دقت پروانه‌ها را نگاه کرد. پروانه مادر تعظیم بلند بالایی کرد و برای احترام بیشتر، چند بار بال‌های پهن خود را باز و بسته کرد و گفت:

- بله، یه کپسول کوچیک هم باشه، اندازه یه کف دست یا یه انگشت شما آدم‌ها هم بد نیست، بلکه خیلی هم خوبه! راستش ما هر وقت جش تولد می‌گیریم، چند نفرمون می‌سوزیم؛ اون هم درست موقع خاموش کردن شمع..

تازه وارد با تعجب همه صحبت‌‌ها را گوش کرد و گفت:

- چه با مزه! من فکر می‌کنم هر خانواده پروانه‌ای لااقل باید یه کپسول آتش‌نشانی تو خونه‌ش داشته باشه. اصلاً ما یه کپسول به شما هدیه می‌کنیم. آدرستون‌رو بفرمایین تا براتون بفرستیم.

آن شب همه پروانه‌های جنگل و مرداب بالا و مرداب پایین و چمنزارهای اطراف، زیر درخت کهنسال چنار جمع شدند. درست وسط آن همه پروانه، که همه با هم حرف می‌زدند، یک میز بزرگ بود ک شمعی بزرگ روی آن قرار داشت. پروانه مادر از کرم شب‌تاب، که با عجله از آنجا رد می‌شد، خواهش کرد که شمع را روشن کند. کرم‌ شب‌تاب اگر چه عجله داشت، اما شمع را روشن  کرد. ناگهان غلغله‌ای در میانپروانه‌ها افتاد و دسته جمعی‌ سرود تولد را خواندند. بعد همه ساکت شدند و منتظر ماندند تا پروانه کوچک شمع را خاموش کند. پروانه‌ها نمی‌توانستند شمع را فوت کنند، این بود که باید آن را با بال‌هایشان خاموش می‌کردند؛ آن هم بال‌هایی ظریف و نازک که تا به شعله شمع نزدیک می‌شد، در یک آن می‌سوخت... جمعیت پروانه‌ها ساکت بودند. ناگهان همه دیدند که پروانه کوچک با کمک پدر و مادرش، یک کپسول آتش‌نشانی را از زیر میز  بیرون آوردند و با یک فشار، شمع را خاموش کردند. فریاد «تولدت مبارک» همه جا پیچید...

آن سال و سال‌های بعد، شرکت آتش‌نشانی فروش خوبی داشت و کپسول‌های کوچک بند انگشتی زیادی تولید کرد که روی آن نوشته شده بود: «مخصوص جشن تولد پروانه‌ها».

مدتی بعد، اگر کسی تنه درختان را به دقت نگاه می‌کرد، می‌‌دید که کپسول‌های زیادی را به آنها زده‌اند. البته این کار مدتی کرم‌های شب‌تاب را ناراحت کرده بود، اما آنها هم خیلی زود عادت کردند و شنیده شد که بارها کرم‌های شب‌تاب هم چراغ روشن دم خود را با کپسول آتش‌نشانی خاموش کرده بودند و در تاریکی به جشن تولد برپروانه‌ها رفته بودند و یک عالمه شیره گل خورده بودند.

از آن رو به بعد، دیگر هیچ پروانه‌ای شعله شمع جشن تولد را با بالش خاموش نمی‌کرد و دیگر جشن تولد پروانه‌ها به مراسم عزاداری تبدیل نمی‌شد و هر چه حشره در جنگل بود به محض خاموش شدن شمع، از فرصت استفاده می‌کرد و قاتی پروانه‌ها می‌شد و از خودش با انواع و اقسام کرده گل، شیره میوه‌های رسیده و تنگ‌های عسل پذیرایی می‌کرد.

محمد رفیع ضیایی

****************************************

مطالب مرتبط

صورتی عزیزم

خواب و بیداری

خورشید شاه

آب زیر کاه 

شاید دوباره‌ همدیگر را پیدا كنیم

پسرک، گاری، شهربازی

قصه دو دوست

شاه ظالم

توجه: جواب سوال را در این لینك بخوانید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.