تبیان، دستیار زندگی
هرکسی دوست دارد به چیزی تفاخرکند: خانه مجلل، ماشین مدل بالا، میهمانی های پرخرج، لباس های گران قیمت، محله ای که در آن زندگی می کند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فلان السلطنه ، بهمان الدوله

یا پایان صنعت لقب سازی

مردم در دوره قاجار

هرکسی دوست دارد به چیزی تفاخرکند: خانه مجلل، ماشین مدل بالا، میهمانی های پرخرج، لباس های گران قیمت، محله ای که در آن زندگی می کند ( خصوصا اگرمثلا در تهران به "یه" ختم شود. مثل زعفرانیه، کامرانیه، فرمانیه!) و در یک کلام پول! یک جاهایی هم تیتر تحصیلی، و نه محتوای آن، مایه فخر است، مثل دکتر و مهندس.

برای نمونه، ممکن است یک خانم شوهرش را به جای جواد یا بهروز، "دکتر" صدا بزند! نشنیده اید؟ "دیروز دکتر بچه ها رو برده بود سونا" یا " دیشب شام با دکتر رفته بودیم بیرون." البته قبول کنیم که این مورد، کمی از مد افتاده؛ شاید به این علت که دانش مثل قبل برش ندارد و پولسازنیست.

تا هشتاد سال پیش، لقب افراد نیز مایه تفاخر بود. یعنی آدم ها، درکنار افتخارات دیگر، می توانستند به خود بنازند که بله، نام خاندان ما ناصرالحکما است و نام خانواده شما رجبعلی!

درگذشته ها، چون شناسنامه ای در کار نبود، نام خانوادگی افراد لزوما از طریق وراثت به دست نمی آمد. افراد را بر اساس شغل یا محل تولد یا حتی سفر به مکان های مقدس می خواندند؛ مثل رضا خیاط ، علی شیرازی و کربلایی حسن. اما خیاط و شیرازی و کربلایی، نام خانوادگی نبود، لقب بود.

لقب چیزی فراتر

لقب در ایران پیشینه دور و درازی دارد. می توان تا دوره هخامنشیان و ساسانیان پیش رفت و از اردشیر درازدست و یزدگرد بزهکار و خسرو نوشیروان یاد کرد.

در دوره اسلامی، القاب رواج بیشتر یافت. خواجه نظام الملک توسی، بزرگ ترین دیوانسالار ایران پس از اسلام، می گفت:

  1. " غرض لقب بیشتر آن است که مرد را بدان لقب بشناسند. به مثل، در مجلسی یا مجمعی صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن محمد نام باشند. یکی آواز دهد که ای محمد! هر ده محمد را لبیک باید گفت...."

بدین ترتیب، لقب چیزی شبیه نام خانوادگی بود. اما شاید فراتر از آن؛ برای بزرگان، وجه تمایز و برتری هم بود. خواجه نظام الملک عقیده داشت که :

  1. " از ناموس های مملکت، یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازه هر کس است"

و می نالید که چرا لقب معاریف را به بازاری و دهقان داده اند و لقب قاضی و دهقان را به شاگرد و کدخدای ترک.

از خلفای عباسی تا شاهان صفوی، تقریبا همه خلفا و سلاطین و امیران، صاحب لقب بودند. حالا یکی مثل سلطان محمود غزنوی لقبش را از خلیفه عباسی می گرفت و "یمین الدوله و امین المله" ( دست راست خلیفه و امین پیروان مذهب) خوانده می شد، یکی هم مثل شاه عباس صفوی "کلب [سگ] آستان علی"  امضا می کرد.

از ملاعلی عاجز تا مجدالاشراف
زنان قاجار

اما این در دوره قاجار بود که آش القاب رفته رفته شور شد و صدای همگان در آمد. هم حکومت در دادن لقب بذل و بخشش داشت و هم مردم در دادن لقب به هم. اگر کسی در طبقه فرودست بود، ممکن بود لقبش از خصوصیات جسمانی اش گرفته شود، مانند ملاحیدر کور، ملاعلی عاجز و حتی مردکه کور. ( این هرسه،  در آمارگیری سال 1281خورشیدی در تهران، جزء ساکنان محله بازار آمده اند.) و اگر طرف برای خودش کسی بود، لقبش دهان پرکن بود: مجد الاشراف، مؤتمن الملک، سلطان الذاکرین، حسام السلطنه و از این قبیل.

القاب دولتی یا شغلی بود مثل مستوفی الممالک و منشی الممالک که به متصدیان امور مالی و دبیران دولت اطلاق می شد و یا وصفی بود مثل فخرالشعرا که  این خود داستانی دارد.

"حاجی سید رضای روضه خوان قمی" شعری در وصف کاخ دوشان تپه سرود با این مطلع:

یک بهشت برین به دوران است       به کجا؟ تپه ای که دوشان است

بالای تپه آن عمارت ها                    منزل شه جهان نمایان است

و رفت تا آنجا که:

یک لقب هم بما عطا بشود         که لقب نزد شه فراوان است

ناصرالدین شاه هم به پاس این خدمت مهم، جناب روضه خوان قمی را به لقب فخرالشعراء مفتخر کرد.

صنعت لقب سازی

گاهی لقب گرفتن، برای صاحب آن امتیازهای دیگری هم می آورد همچون گرفتن نشان و حمایل مخصوص. البته مخارجی هم روی دست او می گذاشت. مثلا  در زمان ناصرالدین شاه هرکس که لقب می خواست، "پنجاه تا صد دانه پنج هزاری طلا" تقدیم "خاک پای بندگان اقدس شهریاری" می کرد تا ایشان لقبی مرحمت فرمایند. در این میان درباریانی که واسطه لقب گرفتن شده بودند هم به نوایی می رسیدند.

اما در دوره مظفرالدین شاه به جای این که پول به خزانه شاه برود، یکراست به جیب درباریان می رفت، زیرا شاه مریض احوال و کودک مزاج، یک ماشین امضاء بود که روزی ده بیست فرمان از زیر دستش بیرون می آمد.

تا وقتی ده نفر و بیست نفر و صدنفر لقب وصفی می خواستند ، مشکلی وجود نداشت. اما وقتی هزاران  نفر درخواست لقب داده بودند، این القاب باید از کجا می آمد و چه کسی آن ها را می ساخت؟

برای رفع این نیاز مبرم، صنعت لقب سازی حسابی رونق گرفت. یکی از مورخان معاصربه نام "عبدالله مستوفی" که اتفاقا پدرانش مستوفی الممالک دربار قاجار بوده اند، محاسبه ای جالب دارد:

  1. "مثلا نصر، نصرت، نصیر، ناصر، منصور، انتصار، منتصر، مستنصر با مضاف الیه های السلطنه، الدوله، الملک، السلطان، الممالک، الملوک.... ( 40 تا مضاف الیه را می شمارد) [ترکیب می شوند.] از ضرب این هشت مضاف در چهل مضاف الیه به رقم سیصد و بیست می رسیم. بنابراین از یک ماده" نصر" سیصد و بیست لقب [تولید] می شود که از طبیب بی سواد سر محل و آخوند مدرسه و شاگرد روضه خوان و قاری و سید نیزه باز و حاجی عمه جان ها تا وزرا و رجال و شاهزادگان، همه جور اشخاص می توانستند با این ترکیبات برای خود عنوانی پیدا کنند و دلخوش باشند."

ارزش القاب اما یکسان نبود. لقب " سلطان" از همه بالاتر و مخصوص سه نفربود: ظل السلطان (پسر بزرگ ناصرالدین شاه)، امین السلطان (صدراعظم او) و عزیزالسلطان (ملیجک او). القاب ساخته شده با واژه های آصف و شیر و مجد و ظهیر و رکن و اعتماد و امین و شعاع و حشمت هم خیلی با ارزش بودند.

پایان دوران القاب

سند قدیمی

پس از مشروطه روشنفکران کوشیدند  بی ارزشی و بلکه مسخرگی القاب را نشان دهند. جراید نواندیش با "ببرالسلطنه و پلنگ الدوله" خواندن رجال، به تحقیر و تمسخر القاب مرسوم پرداختند تا از اعتبار اجتماعی صاحبان آن ها بکاهند.

این تلاش ها زمینه را برای پایان دادن اعطای القاب از سوی دولت آماده کرد و در نتیجه مجلس شورای ملی در سال 1304خورشیدی، قانون "الغای القاب و مناصب مخصوص نظام و القاب کشوری" را تصویب کرد.

گرچه قانون سال 1304 القاب را لغو کرد، اما نگفت که افراد باید چگونه خطاب شوند و چه نامی برای خود انتخاب کنند. بنابراین چندان جدی گرفته نشد و القاب کمابیش دوام آوردند. نهایتا در نهم مرداد ماه سال 1314 هیأت وزیران نظامنامه تشریفات رسمی القاب و عناوین را ابلاغ  کرد.

برمبنای این نظامنامه، قرار شد همگان با عنوان ساده آقا یا خانم خطاب شوند و اگر سفیر و وزیر و رییس هستند، عنوان جناب در برابر نامشان قرار گیرد. استفاده از عنوان هایی مثل خان و میرزا و بیک و امیر هم به کلی موقوف شد.

چند هفته بعد، دولت تصویب نامه دیگری را انتشار داد و مردم را ملزم کرد که  برای خود نام خانوادگی انتخاب کنند و از بکارگیری القاب یا نام پدر به عنوان نام خانوادگی بپرهیزند.

برای مثال، پدر بزرگ "غلامرضا تختی"  حبوبات فروشی بود به نام حاجی قلی و چون در دکان خود روی تخت بلندی می نشست به حاجی تختی معروف شد.

یکی از پسران او به نام رجب، پدر غلامرضا، شهرت تختی را برگزید و با ایستادن فرزندش بر سکوی قهرمانی جهان،  نامی شد مایه غرور و افتخار همه.

بدین ترتیب، همه به صرافت افتادند که یک نام خانوادگی برای خودشان دست و پا کنند. برخی مانند گذشته به نام شهر یا شغلشان راضی شدند. برخی همان لقب گذشته را با حذف الدوله و السلطنه  نام خانوادگی قرار دادند. احمد قوام السلطنه شد احمد قوام و محمد مصدق السلطنه شد محمد مصدق.

برخی هم  دم دست ترین کلمات را به عنوان نام خانوادگی برگزیدند یا ماموران اداره ثبت احوال هر نامی که خواستند به متقاضیان دادند. برای مثال، پدر بزرگ "غلامرضا تختی"  حبوبات فروشی بود به نام حاجی قلی و چون در دکان خود روی تخت بلندی می نشست به حاجی تختی معروف شد.

یکی از پسران او به نام رجب، پدر غلامرضا، شهرت تختی را برگزید و با ایستادن فرزندش بر سکوی قهرمانی جهان،  نامی شد مایه غرور و افتخار همه.

چه فرزند ملاعلی عاجز باشیم، چه از اعقاب مجد الاشراف، اگر امروز ما نام و نام خانوادگی مشخصى در شناسنامه داریم به مصوبه ای  بر می گردد که در  نهم مردادماه سال 1304 خورشیدی در ایران به تصویب رسید.


نویسنده : حمید رضا حسینی