تبیان، دستیار زندگی
نزدیک صبح رئیس شهربانی، معاون دادستان و بازپرس پلیس به روستای ماکرو رسیدند و دمیتری را به اتهام قتل پدر دستگیر و هما جا از او بازجویی کردند. با وجود اینکه دمیتری گفت: «من قصد کشتن او را داشتم اما او را نکشتم»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برادران کارامازوف (3)

کتاب
قسمت اول  و دوم را بخوانید .

نزدیک صبح رئیس شهربانی، معاون دادستان و بازپرس پلیس به روستای ماکرو رسیدند و دمیتری را به اتهام قتل پدر دستگیر و هما جا از او بازجویی کردند. با وجود اینکه دمیتری گفت: «من قصد کشتن او را داشتم اما او را نکشتم»، اظهارات او در مورد قصد قبلی اش برای کشتن پدرش، حسادت به وی، جر و بحث کردن با او بر سر ارثیه مادری اش، دزدیدن احتمالی سه هزار روبل او و پر کردن یکی از تپانچه هایش برای خودکشی احتمالی وضعش را بدتر کرد. به او گفتند گریگوری گفته موقع فرار او در کوچک باغ باز بوده، که دمیتری تعجب کرد چون از در باغ وارد و خارج نشده بود. گفت که پدرش فقط با علاماتی که او و اسمردیاکف می دانستند در خانه را آن هم به هوای گروشنکا، باز می کرده. اما به او گفتند اسمردیاکف در آن موقع بیهوش در رختخواب بوده است. باقیمانده پولهای دمیتری را نیز شمردند. اما با احتساب مقداری که خرج کرده بود، به سه هزار روبل نمی رسید. این بود که او را گشتند و برخی از لباسهای خونی او را نیز به عنوان مدرک جرم برداشتند. دمیتری گفت هزار و پانصد روبل او، نصف پولهایی است که از سه هزار روبل کاترینا برایش مانده بود و او پولهای پدرش را ندزدیده است. اما هیچکس از باقیمانده پولهای کاترینا نزد او خبر نداشت. در ثانی گفته هایش با پول قرض گرفتنش از پیوتر کارمند نمی خواند. از شاهدها نیز بازجویی کردند و همه شهادت دادند که دمیتری در عیاشی قبلی اش سه هزار روبل خرج کرد و نه هزار و پانصد روبل، در پایان بازجویی دمیتری رسماً متهم به قتل شد و او را به زندان بردند تا منتظر محاکمه اش شود.

طی مدتی که دمتیری در زندان بود، آلکسی دائم به خانه گروشنکا که مریض شده بود می رفت. گروشنکا نیز چند بار به دمیتری در زندان سر زده بود. اما کاترینا ایوانا اصلاً به دیدن دمیتری نرفته بود، با این حال دکتری را از مسکو دعوت کرده بود تا ثابت کند دمیتری دیوانه است و به این ترتیب تبرئه شود، اما دمیتری قبول نکرده بود. ایوان نیز مخفیانه از مسکو بازگشته و دوبار به دیدن دمیتری رفته و به او پیشنهاد کرده بود که پس از محاکمه فرار کند و به آمریکا برود. چون اگر به سیبری تبعید می شد دیگر نمی توانست با گروشنکا ازدواج کند.

آلکسی یکی دو بار نیز به خانه خانم خوخلاکف رفته بود تا لیز را ببیند. لیز دیگر می توانست راه برود اما همچنان دمدمی مزاج بود. به همین جهت نامه ای به آلکسی داده بود تا به ایوان بدهد.

روز قبل از محاکمه دمیتری، آلکسی به زندان رفت تا با دمیتری ملاقات کند. دمیتری اینک معتقد بود که اسمردیاکف، پدرش را کشته است. سپس آلکسی به دیدن کاترینا ایوانا رفت. اما ایوان نیز آنجا بود. موقعی که آن دو از خانه کاترینا درآمدند، آلکسی نامه لیز را به ایوان داد، اما ایوان آن را تکه تکه کرد و دور ریخت. سپس گفت که کاترینا نمی داند فردا در محاکمه دمیتری را نابود کند یا نجات دهد چون نامه ای از دمیتری در دست دارد که نشان می دهد دمیتری قاتل است.

آن شب ایوان برای سومین بار پس از مرگ پدرش به دیدن اسمردیاکف رفت.

چون به نظرش حرفهای اسمردیاکف قبل از رفتن او به مسکو و اصرارش برای اینکه او از خانه پدرش برود. مشکوک بود و همین عذابش می داد. بار اول که با اسمردیاکف در بیمارستان دیدار کرده بود، از او پرسیده بود:

  1. «تو چطور روز و ساعت غش کردنت را پیش بینی کردی؟ حتی گفتی بر اثر حمله، از پله های انبار پایین می افتی؟ و چرا اصرار داشتی من به چرماشنیا بروم و نه به مسکو؟»

و اسمردیاکف گفته بود که ترسش از انبار، باعث غش کردن و سقوطش از پله ها شده و چون می خواسته ایوان از ماجرا دور باشد به او گفته به چرماشنیا برود تا در آن نزدیکیها باشد و دمیتری جرات نکند پدرش را بکشد و ایوان گفته بود:

  1. «اما این بار گفتی می توانی خودت را به غش کردن بزنی»

که اسمردیاکف گفته بود:«از سادگی دروغ گفتم». و در دیدار دومش با او نیز پرسیده بود:

  1. «چرا بار آخر که در بیمارستان دیدمت، به کنایه گفتی اگر چیزی درباره تظاهر کردنت به مریضی در روز قتل، به بازپرس نگویم، تو هم چیزی نخواهی گفت؟»

اسمردیاکف گفته بود:

  1. «آخر من نمی خواستم به بازپرس بگویم که شما با وجود اینکه می دانستید پدرتان کشته می شود، رفتید»

و ایوان گفته بود:«اما تو بودی که او را کشتی؟» ولی اسمردیاکف قتل فیودور را انکار کرده بود. این بود که شب قبل از محاکمه دمیتری، ایوان برای سومین بار به دیدن اسمردیاکف رفت تا علی رغم میل کاتیا (کاترینا) ثابت کند که اسمردیاکف قاتل است. اسمردیاکف گفت:«چرا دست از سرم برنمی داری، چرا عذابم می دهی؟ تو او را کشتی، من فقط وسیله بودم.» سپس از جورابش سه هزار روبل درآورد و به ایوان داد. و گفت: «نمی شماریدش قربان؟»

ایوان پرسید:«خودت به تنهایی او را کشتی؟»

اسمردیاکف گفت: «تنها، با همدستی شما بود قربان.»

و بعد گفت که روز قتل، خودش را به مریضی زده، اما پس از ارتکاب قتل دچار حمله واقعی شده و البته مطمئن بوده که دمیتری آن شب به خانه پدرش می آید و دمیتری هم آمده بود. اما پولها زیر بالش فیودور نبود. چون او (اسمردیاکف) به فیودور گفته بود که آن را در جعبه ای بگذارد. آن شب نیز وقتی صدای گریگوری را شنیده بود، ناگهان بیدار شده و دمیتری را در حال فرار دیده بود. بعد به سراغ فیودور رفته بود، اما فیودور او را سراغ گریگوری فرستاده بود. او نیز سراغ گریگوری رفته و او را غرق در خون و بیهوش پیدا کرده بود. سپس تصمیم گرفته بود فیودور را بکشد. این بود که پیش اربابش رفته و او را با زدن زیرسیگاری بلوری به سرش، کشته و زیرسیگاری را تمیز کرده و سر جایش گذاشته بود. پولهای توی پاکت را نیز درآورده و پاکت را روی زمین انداخته بود. ضمناً اسمردیاکف گفت که گریگوری فکر می کند که در خانه فیودور باز بوده است اما باز نبوده بلکه فیودور بعداً در را به روی اسمردیاکف باز کرده است. سپس سه هزار روبل را به ایوان داد.

خنجر

ایوان او را تهدید کرد که در دادگاه با نشان دادن پولها، قاتل واقعی را معرفی خواهد کرد، و سپس به خانه خود رفت.

اما همان شب آلکسی، در خانه ایوان آمد و به وی اطلاع داد که اسمردیاکف خودش را حلق آویز کرده است و در یادداشتی که از خود به جا گذاشته، نوشته است که کسی مقصر مرگ او نیست.

فردای آن روز دمیتری در دادگاه، دوباره منکر دزدی و قتل پدرش شد. اما گفته های شاهدان و به خصوص اشاره گریگوری به دعوای قبلی دمیتری و پدرش تاثیر بدی در دادگاه گذاشت. وکیل مدافع از گریگوری پرسید آیا شب واقعه، مخلوطی از دوا و ودکا خورده؟ و او گفت بله، و نتیجه گرفت که حتماً او اشتباهاً تصور کرده در خانه اربابش باز است. چون مست بوده است. شاهد بعدی راکیتین بود که وکیل مدافع با نقل بیست و پنج روبلی که او به خاطر بردن آلکسی پیش گروشنکا، از گروشنکا گرفته بود، آبرویش را برد.

تریفون کاروانسرادار نیز سعی کرد ثابت کند که دمیتری در عیاشی قبلی اش سه هزار روبل خرج کرده است. اما وکیل مدافع با آوردن دو شاهد ثابت کرد که در همان شب، تریفون صد روبل دمتیری را که به زمین افتاده بود برداشته و به او برنگردانده است اما به دروغ می گوید که صد روبل را به دمتیری برگردانده است.

بنابر این همگان در شهادت او نیز تردید کردند. سپس وکیل مدافع با اثبات تقلب لهستانیها در قمار، آنها را نیز بدنام کرد. اما در بین دکترها در مورد اختلال قوای دماغی متهم، اختلاف نظر وجود داشت. با اینکه آلکسی نیز موقع شهادت دادن معتقد بود اسمردیاکف قاتل است، اما دلیلی نداشت تا به دادگاه ارائه دهد و بعد وکیل مدافع در حضور کاترینا داستان وام گرفتن وی را از دمیتری با حفظ آبروی کاترینا، طوری در دادگاه مطرح کرد که به نفع دمیتری تمام شد. سپس ایوان به جایگاه شهود آمد و گفت که اسمردیاکف همه چیز را به او گفته، و او قاتل است و پولی را که اسمردیاکف به او داده بود به دادگاه ارائه داد، اما چون سخنانش توام با هذیان بود، او را از دادگاه بیرون بردند. در این موقع کاترینا مجدداً با اصرار به جایگاه شهود آمد و برای انتقام گرفتن از دمیتری، این بار شهادت اولش را نقض کرد و نامه ای را از دمیتری به دادگاه ارائه داد که دمیتری در حالت مستی نوشته بود. دمیتری در این نامه نوشته بود که سه هزار روبل کاترینا را به زودی می دهد و اگر نتوانست پدرش را می کشد و پولش را می دزدد و به او می دهد.

سپس وکیل مدافع ضمن نطقی عالی، از هیات منصفه تقاضا کرد که عادلانه به دلایل وی بنگرند و بر متهم رحم کنند، اما پس از سخنان دادستان، هیات منصفه دمیتری را مجرم شناخت و دادگاه او را به بیست سال تبعید به سیبری محکوم کرد.

دمیتری پس از این محاکمه مریض شد و او را به بیمارستان در بخش زندانیان بردند. کاترینا نیز ایوان بیهوش را از دادگاه به خانه خود برد تا از او مراقبت کند. پنج روز بعد آلکسی به دیدن کاترینا رفت و کاترینا به او گفت که دمیتری می خواهد به کمک ایوان و او، در راه سیبری و در منزل سوم فرار کند. ایوان نیز به دلیل همین ایثار او، به او (کاترینا) علاقه مند است. اما کاترینا نمی خواست کاری کند که ایوان نیز او را به خاطر زنی دیگر ترک کند.

سپس آلکسی به کاترینا گفت که دمیتری میل دارد کاترینا به دیدنش برود، و خود به دیدن دمیتری رفت. به دمیتری نیز گفت که کاترینا گفته اگر ایوان تا هنگام تبعید خوب نشود، او خود ترتیب فرار دمیتری را به آمریکا خواهد داد.

در همین موقع کاترینا به دیدن دمیتری آمد. دستهای او را گرفت و گریه کرد و گفت:

  1. «میتیا (دمیتری) عشق بین ما تمام شده! اما گذشته برایم عزیز است ... تو زن دیگری را دوست داری و من هم مرد دیگری را، با این همه برای همیشه دوستت خواهم داشت و تو هم مرا دوست بدار!»

دمیتری نیز گفت:«دوستت خواهم داشت.»

بعد کاترینا گفت که از روی تنفر و خشم تا ... دمیتری را در دادگاه افشا کرده است اما معتقد است دمیتری پدرش را نکشته است. به همین جهت نیز به دیدار دمیتری آمده تا خودش را مجازات کند.

در همین موقع گروشنکا نیز وارد شد. کاترینا از او نیز تقاضای بخشش کرد اما گرونشکا گفت در صورتی کاترینا را می بخشد که دمیتری را نجات دهد. کاترینا نیز گفت که دمیتری را حتماً نجات خواهد داد. و از بیمارستان به خانه رفت.

داستان برادران کارامازوف ناگهان بر مزار یکی از شاگردان آلکسی می رسد . جایگاهی که او سخنرانی مراسم تدفین یکی از شاگردانش را با آرزوهایی که برای تمام انسانها دارد می آمیزد . اینکه یکدیگر را دوست بدارند و یاد همدیگر را هرگز از دل بیرون نکنند ، به فکر هم دیگر باشند و همانگونه که در کنار مزار دوستشان ، شانه به شانه هم ایستاده اند ، در تمام مراحل زندگی نیز در کنار هم و برای هم ایستادگی کنند . خود او قول می دهد که نسبت به آنان همین گونه باشد ، هرچند ممکن است چند سالی آنان را نبیند . پسران مدرسه ( شاگردان آلکسی) بعد از سخنرانی او برای صرف شام مراسم تدفین به سمت مدرسه حرکت می کنند در حالی که فریاد میزنند : " زنده باد کارامازوف "./ پایان