تبیان، دستیار زندگی
به راه میكده حافظ خوش از جهان رفتی دعای اهـل دلت بـاد مونس دل پاكـت می و شراب در دیوان حافظ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راه میکده

"می و شراب " در دیوان حافظ

مقبره حافظ

یكی از ویژگی‌های عرفا در بیان افكار و آراء، سمبولیك سخن گفتن است. زبان سمبولیك به متكلم امكان می‌دهد مفاهیم و مضامین بلند را در قالب الفاظ فرودین و عامی به سیلان درآورد و ضمن آنكه اسرار كلام خود را به مخاطبان حقیقی خود ارائه می‌دهد، كوته‌نظران و نااهلان را از وصول به كنه معانی عاجز ساخته و در درك مقصود دچار تردید می‌نماید. خاصیت زبان سمبولیك آن است كه توأم با رمز و كنایه و مجاز است [1] و تا كسی با اسرار و اشارت‌های اهل دل آشنا نباشد، بشارت نكته‌های كلام آنان را درنخواهد یافت:

آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند

نكته‌ها هست بسی محرم اسـرار كجاست

و آن كه سخن‌شناس اهل دل نیست دچار خطا می‌شود:

چون كه سخن اهل دل بشنوی مگو كه خطاست

سخن‌شناس نه‌ای جـان من خطـا این جاست

یكی از تعابیر رایج در لسان عرفا خصوصاً در قالب نظم، واژة باده[2] است. این لفظ نیز همانند دیگر الفاظ همچون شاهد، دلبر، صنم، زلف، رخ، قامت سرو و غیره ظاهری غلط‌انگیز دارد كه حمل به معنای ظاهر نتیجه‌ای جز عیش و نوش و مستی و لهو و لعب ندارد. اما در زبان سمبولیك استعمال این كلمه ضمن تشابهاتی با معنای ظاهر، اهدافی بلند و كاملاً متغایر با مفاهیم فوق را دنبال می‌كند.

شراب ظاهر از انواع رجس و ام‌الخبائث و در شرع مقدس نجس و نوشیدنش حرام است، اما می عرفانی مقوله‌ای دیگر است، هرچند اثر آن هم مستی و بی‌خودی است، لیك مستی آن با مستی باده انگور متفاوت است؛ همان‌گونه كه ساقی آن هم با ساقی دنیوی متفاوت است. شاعری گفته است:

شراب عشق نبود ز آب انگور

ره نوشیدنش هم از گلو نیست

ساقی بادة حقیقی، ذات اقدس حق تعالی است و شراب هم از عالمی دیگر است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گوید:

شرابی جو ز جام وجه باقی

سقاهم ربهم او راست ساقی

آری این همان شراب پاكیزه است كه جلوه‌ای از آن در بهشت برین، نوشیدنی سعادتمندان است. [3] و اگر نوشیدن خمر ظاهر حرام است به تعبیر ابن‌فارض ننوشیدن خمر حقیقی گناه است.

و اما مراد از شراب در لسان عرفا چیست؟

بزرگان و شارحان آثار ادبی و عرفانی،‌ تعاریف زیادی برای این لفظ آورده‌اند كه به برخی از آنها اشاره می‌كنیم:

- باده عبارت است از ذوق و وجد و حال كه از جلوه محبوب حقیقی بر دل عاشق وارد شده و او را مست  می‌كند. (ملامحسن كاشانی در مقدمه دیوان)

- باده كنایت از سكر و آن محبت و جذبه حق است، پس شراب ذوق است و سكر (شرح گلشن راز)

- باده عبارت است از معرفت و علم و شوق و محبت خدا ( شرح دیوان ابن‌فارض)

- سكر در عرف صوفیان عبارت است از رفع تمیز میان احكام ظاهر و باطن به سبب اختطاف نور عقل در اشعه نور ذات (مصباح الهـدایه)

- شراب عبارت است از علم برای كسی كه تجلیاتی از اسماء الهیه را دریافته است. (عوارف المعارف شیخ شهاب‌الدین سهروردی)

به طور خلاصه می‌توان گفت «می» عبارت است از عنایتی از جانب حق تعالی كه آدمی را علم و معرفت می‌بخشد و به ذوق و وجد و محبت و بی‌خودی وا می‌دارد.

و البته عنایات حق تعالی اشكال گوناگون دارد و نسبت به ظرفیت افراد و موقعیت‌های گوناگون حالی و زمانی و مكانی صور مختلفی می‌یابد. به تعبیر حافظ همه جرعه‌نوش این باده از جام الست در عهد ازل هستند:

ســرمستـی بـر نگیـرد تـا بـه صبـح روز حشــر

هر كه چون من در ازل یك جرعه خورد از جام دوست

پس همه عالم در وجد و شور و مستی است و این ترجمان این آیت قرآنی است كه یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض [سوره جمعه ـ آیه 1. ] ...

در میان ستارگان آسمان ادب و عرفان، خواجه حافظ محمد شیرازی بیش از همه به وصف باده در غزلیات نغز خویش پرداخته است و كمتر غزلی را در دیوان گران‌سنگ او می‌بینیم كه به نحوی از این معجون سحرآمیز سخن نگفته باشد. وی به تصریح خود از این باده نوشیده و آثار آن را دریافته و اشعار او ترجمان این باده‌پیمایی و تبعات این اكسیر ازلی است:

خرم دل آن كه همچو حافظ

جـامی ز مـی السـت گیـرد

و عاقبت هم در همین ره از دنیا رخت برمی بندد:

به راه میكده حافظ خوش از جهان رفتی

دعای اهـل دلت بـاد مونس دل پاكـت

و معتقد است در سرای آخرت نیز از شراب كوثر و حور بی‌نصیب نخواهد بود:

فردا شراب كوثر و حور از برای ماست

و امروز نیز ساقی مـه‌روی و جـام می

و هراس قیامت را با پیاله‌ای از این باده زایل می‌كند:

پیاله بركفنم بند تا سحـرگه حشر

به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

و بی‌جهت نیست كه این باده را مقدمة باده اخروی (حوض كوثر) می‌داند:

بهشت عـدن گر خواهی بیــا با ما به میخـانه

كه از پای خمت روزی به حوض كوثر اندازیم

همین تصریح حافظ نشان می‌دهد كه مراد وی از شراب دختر انگور نیست، زیرا شراب انگور را با بهشت و حور و كوثر هیچ سازگاری در بین نیست، بلكه مقصود او باده حقیقی و عرفانی و مقوله‌ای است معنوی با صبغه‌ای الهی و اخروی. از این رو زمانی كه درِ میخانه باز است بر آستان دوست روی نیاز دارد:

المنـه لله كه در میكــده باز اسـت

زان رو كه مرا بر در او روی نیاز است

در جایی حافظ تأكید دارد بادة واقعی این است و شراب ظاهر مجازی و غیر حقیقی است:

خـم‌ها همـه در جـوش و خروشنـد ز مستـی

وان می كه در آن جاست حقیقت نه مجاز است

به دست دادن تعریف دقیقی از باده در لابه‌لای آثار حافظ چندان آسان نیست، اما اوصاف و آثار فراوانی برای این معجون الهی برشمرده كه با توجه به قراین آن می‌توان مراد او را دریافت. این آثار عبارت است از:

1- مستی و بی‌خودی:

اگر سالك از شراب معنوی بنوشد مست و بی‌خود می‌شود، زیرا محو جمال ذات معشوق شده و خود را نمی‌بیند:

غفلت حافظ در این سراچه عجیب نیست

هـر كه به میخـانه رفـت بی‌خبـر آیـد

میخانه مكانی است كه انسان در آن می‌تواند از این شراب بنوشد و مصداق مشخصی ندارد. هر جا انسان در آن جلوه‌ای از یار بیند و محو جمال و جلال او گردد، حكم میخانه را دارد. همان‌گونه كه ساقی هم مصداق ویژه ندارد و هر كه واسطة اتصال آدمی به منبع جمال حق شود، ساقی شراب عشق خواهد بود. مستی و محو انسان از این شراب به معنای لایعقلی و جنون نیست، بلكه عارف با نوشیدن آن از انانیت و خودی رهیده و به تعبیر خواجه شیراز به فرزانگی و عقل حقیقی دست می‌یابد:

صوفی مجنون كه دی جام و قدح می‌شكست

دوش به یك جرعـه می عاقـل و فرزانه شـد

زیرا چنان‌چه خواهیم گفت از دیگر آثار باده، درك حقایق و درست‌اندیشی است و آن كس به درك حقایق نایل می‌گردد كه به رشد عقلانی رسیده باشد. در عرفان مقام بی‌خودی یا به عبارتی محو و خرابی، ارزشی بسیار دارد. در مباحث اخلاقی می‌توان از آن به تواضع و افتقار در آستان حضرت حق تعبیر كرد. در این مرتبه سالك خود را نمی‌بیند و نفس خود را به چیزی نمی‌انگارد، از غرور و عجب و تكبر رسته و به توحید افعالی دست می‌یابد. خاصیت می همین خرابی انیت و زدودن كدورت‌های ریا و خودبینی است و حافظ در ابیات بسیاری بدان اشارت دارد:

زان پیش‌تر كه عالم فانی شود خراب

ما را ز جـام باده گلگون خـراب كـن

و باز گوید:

چون ز جام بی‌خودی رطلی كشی

كم زنـی از خویشتـن لاف منـی

و با می‌پرستی به مقابله با خودپرستی می‌رود:

به می‌رستی از آن نقش خود خود بر آب زدم

كه تـا خـراب كنــم نقـش خـودپرستیـدن

و غبار زرق و ریا را با این معجون فرو می‌شوید:

بیار می كه به فتوای حافظ از دل پاك

غبار زرق به فیض قـدح فـرو شوییم

و چون از كدورت سالوس و صومعه تنگ‌دل می‌شود، طلب دیر مغان و شراب ناب می‌كند:

دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس

كجاست دیر مغان و شراب ناب كجـا

و برای ره‌یابی به میكده باید خود فروشی را كنار گذارد و یك رنگ بود:

بر در میخــانه رفتـن كـار یك‌رنگـان بود

خودفروشان را به كوی می‌فروشان راه نیست

این مقام سكر و بی‌خودی آن چنان ارزشمند و والاست كه حتی اگر متاع‌های مشروع و مقدسی چون علم و دانش و زهد وتقوی بخواهند مانع آن شوند، سالك باید با باده به مقابله با آنها برخیزد:

دفتر دانش ما جمله بشویید به می

كه فلك دیدم و در قصد دل دانا بود

و طاق و رواق مدرسه و علم و دانش را فدای میكده و ساقی می‌كند:

طاق و رواق مدرسـه و قیل و قال علم

در راه میكده و ساقی مه‌رو نهاده‌ایم

لذا حافظ از زهد ظاهری صوفیان دل خوشی ندارد؛ چرا كه شوائب ریا و دورنگی در جان آنان خلیده و از درد عشق بی‌خبرند:

در این صوفی و شان دردی ندیدم

كه صافی باد عیـش دُرد نوشــان

2- درك حقایق:

دومین خاصیت باده عرفانی كشف اسرار و درك حقایق وجود در نزد سالك است. شهود قلبی بابی وسیع در عرفان دارد و گاه میان عرفا و فلاسفه در مقام مقایسه آن با ادراك عقلی جدال‌هایی صورت گرفته است.  حافظ معتقد است سالك با نوشیدن می به مرحله شهود می‌رسد، چون دل از زنگارهای خودبینی و انانیت شسته و همچون آینه‌ای شفاف حقایق را در خود منعكس می‌سازد. پس عجب نیست اگر رخ یار را در پیاله شراب بیند:

ما در پیاله عكس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مــدام ما

و جام جم كه آینه تمام‌نمای اسرار و خفایای عالم است، در میكده و در پرتو باده‌نوشی بدست می‌آید:

به سر جام جم آن گه نظر توانی كرد

كه خاك میكده كحل بصر توانی كرد

و چون حافظ مشكل خویش نزد پیر مغان می‌برد به مدد قدح باده حل معما می‌كند:

مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش

كو به تأییـد نظر حـل معما می‌كرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

كاندر آن آینه صد گونه تماشا می‌كرد

زیرا با نوشیدن می، موانع خطا و لغزش اندیشه از میان می‌رود و از بزرگترین این موانع هواهای نفسانی و خودبینی است  كه باده آن را می‌زداید. نضج فكری و عقلانی هم در سایه شرب خمر خام حاصل می‌شود:

زاهد خـام كه انكار می و جـام كنـد

پخته گردد چون نظر بر می خام اندازد

3- آسودگی از اندوه و حل مشكلات:

از دیگر خواص می، زدودن اندوه و غم از خاطر آدمی است. حافظ خطاب به ساقی گوید:

ساقیا برخیز و در ده جام را

خاك بر سر كن غم ایام را

زیرا سرشت طاق سپهر اندوه‌زا و غم‌آفرین است، از آن جهت كه محدود و دارای كاستی است و تنها اتصال به مبدأ كمال و جمال است كه آدمی را از غم ناسوت می‌رهاند و می وسیله این ارتباط و اتصال است:

مباش بی می و مطرب كه زیر طاق سپهر

بدین ترانه غـم از دل بدر تـوانی كرد

و هر چه می تلخ‌تر و قوی‌تر باشد، خاصیت آن در رهایی از شر و شور دنیا بیشتر است:

شراب تلخ می‌خواهم كه مرد افكن بود زورش

كه تا یك دم بیاسـایم ز دنیــا و شـر و شورش

شاید این تلخی كنایه از مقدمات وصل باشد كه معمولاً عاشق را دچار مشكل می‌سازد و در گذر از انانیت و هواها همی راسخ توأم با مرارت از او می‌طلبد،‌ اما چون به درگاه وصل بار یافت و از می عشق نوشید به لذت و آرامش دست می‌یابد.

مفهوم عام این آسودگی در قرآن به عنوان اطمینان قلب یا سكینه آمده كه در سایه ذكر حضرت حق نصیب انسان می‌شود: الا بذكر الله تطمئن القلوب .

از این رو حافظ با اتكا به ساقی بر لشكر غم فائق می‌شود:

اگر غم لشكر انگیزد كه خون عاشقان ریزد

من و ساقی بر او تازیم و بنیـادش براندازیم

4- پاكی و طهارت:

چون باده عرفانی ماسوای معشوق را از دل و جان آدمی می‌زداید، به سالك طهارت نفس می‌بخشد. زیرا اساس خطایا و آلودگی‌ها حب نفس و دنیا است و خاصیت باده آن است كه این تعلقات را بركنده و حب حقیقی را در حرم دل جایگزین می‌كند:

به آب روشن می عارفی طهارت كرد

علی الصباح كه میخانه را زیارت كرد

در جای دیگر حافظ از رذائلی چون رشك و حسد به می پناه می‌برد:

بیار از آن می گلرنگ مشك‌بو جامی

شرار رشك و حسد در دل گلاب انداز

و اصرار دارد كه این می حداقل چهل شبانه روز در ظرف دل جای گیرد تا انسان به طهارت برسد:

سحـرگه رهـروی در سـرزمینی

همـی گفت این معمـا با قرینـی

كه ای صوفی شراب آن گه شود پاك

كه در شیـشـه بمـانــد اربعینـی

كه اشارت به حدیثی از نبی مكرم (ص) دارد (من اخلص لله اربعین صباحا فجری الله ینابیع الحكمه من قلبه الی لسانه)

و در جای دیگر با جناسی نغز سخن از پیمان‌شكنی در ترك پیمانه دارد:

الا ای پیـر فرزانـه مكن منعـم ز میخــانه

كه من در ترك پیمانه دلی پیمان‌شكن دارم

این نشان می‌دهد انسان در حالات جذبه و مستی و توجه به حق، به طهارت و پرهیز از معاصی نائل می‌گردد و بدون آن ضمانتی برای ثبات قدم در طهارت و تقوی وجود ندارد. قرآن نیز این حقیقت را تصریح كرده است: ولو لا فضل الله علیكم و رحمته ما زكی منكم من احدا ابدا ...

در فرازی جان‌بخش از مناجات شعبانیه نیز چنین امده است: الهی لم یكن لی حول فانتقل به عن معصیتك الا فی وقت ایقظتنی لمحبتك  ...

لذا حافظ از باده عشق می‌طلبد كه اگر از آن نوشد لب از دیگر خوردنی‌ها همچون صائم در رمضان فرو می‌بندد:

زان باده كه در میكده عشـق فروشنـد

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

5- حیات و جاودانگی:

حیات حقیقی و ابدی  در پرتو شرب باده حاصل می‌گردد:

لبش می‌بوسم و در می‌كشم می

به آب زنـدگانی بـرده‌ام پــی

بنابراین نسیم حیات از پیاله برمی‌خیزد:

سرم خوشست و به بانگ بلند می‌گویم

كه من نسیم حیات از پیاله می‌جویـم

با توجه به گردش شتابان چرخ فلك و اندك بودن فرصت خطاب به ساقی گوید:

صبح است ساقیا قدحی پرشراب كن

دور فلك درنگ نـدارد شتـاب كـن

زان پیش‌تر كه عالم فانی شود خراب

ما را ز جـام باده گلگون خراب كـن

6- كامرانی و سعادت:

كسی كه از بادة عشق نوشد به سعادت دست یابد، چون از همة بلایا و مصایب رهیده و از مكر آسمان ایمن گشته است:

بیاور می كه نتوان شد ز مكر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مـریخ سلحشورش

لذا شارب این باده به بانگ بلند فریاد می‌دارد:

ساقی به نور بــاده برافـروز جـام ما

مطرب بگو كه شد كار جهان به كام ما

و آن‌گاه كه می در كف است از سلطان جهان برتر است:

گل در بر و می در كف و معشوق  به كام است

سلطان جهانـم به چنیـن روز غـلام اسـت

در جایی حافظ تصریح دارد كه عاقبت این باده‌نوشی بهشت است:

حافظا روز اجـل گر به كف آری جامـی

یك‌سر از كوی خرابات برندت به بهشت

زیرا خرابات محل خرابی انانیت است و آن كه زنگار تكبر از روح خود فرو شوید مستحق دار آخرت است: تلك الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة‌ للمتقین

لذا غیر از راه میكده و خرابات دگر راه‌ها باطل است:

به كوی میكده هر سالكی كه ره دانست

دری دگر زدن اندیشــه تبـه دانســت

و توشه راه حریم وصل را باید در میخانه تدارك كرد:

زاد راه حرم وصل نداریم مگــر

به گدایی ز در میكده زادی طلبیم

و هر كه به آنجا ره یابد به اكسیر دست یافته است:

گدایی در میخانه طرفه اكسیـری است

گر این عمل بكنی خاك زر توانی كرد

و همین گدایی و خدمت در میكده است كه انسان را پادشاهی می‌بخشد:

روزگاری شد كه در میخانه خدمت می‌كنم

در لبـاس فقـر كار اهـل دولـت می‌كنـم

و این همان مقام استغناست كه سالك با افتقار در پیشگاه غنی مطلق بدان می‌رسد و چنان كه در ادعیه آمده: اللهم أغننی بالافتقار الیك ولا تفقرنی بالاستغناء عنك...

و سالك بدون هیچ گنجی به حشمت قارون دست می‌یابد:

ای دل آن‌گه كه خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صـد حشمت قارون باشـی


پی‌نوشت‌ها:

1. همانند متشابهات قرآن كه دایر میان چند معناست و كژدلان را به حیرت و گمراهی می‌افكند، اما پاكیزگان و راسخان در علم كه به حقیقت ره برده‌اند از طریق محكمات پی به تأویل آن می‌برند.

2. این لفظ مترادفات زیادی دارد از جمله می، شراب، صهبا، دختر رز، صبوحی، غبوق، دُرد، خمر، مدام و... .

3. اشاره به آیه 21 از سوره دهر: وسقاهم ربهم شرابا طهورا.


نویسنده : فرزان شهیدی - با تلخیص