دنیای رنگی آقای بالتازار
عالمی داشت و اعتماد به نفسی و ما باور میكردیم وقتی توی آن لولة آزمایش، یكهو همه چیز عوض میشد؟ یا مثلا قرقرة به آن گندگی روی لباسشویی خانهاش یكهو چی كار میكرد؟ یا وان حمام که تختخواب میشد ؟
انصافا بالتازار هرچی كه نداشت، چهرة بشاش و لب خندانش یك دنیا میارزید. برای همین، مطمئن بودی كلید حل هر مشكلی توی دسته كلید این استاد است. آنقدر كه خودش را مسلط نشان میداد، آرزو میكردی كه تو هم یك روزی به جایی كه او هست برسی و بتوانی با یك لولة آزمایش كارها بكنی. «بوم» و كلی رنگ و حالا یك اختراع جدید. خیلی خوب بود. مخصوصا با آن آهنگ و تكرار «بال، بالتازار، بال، بالتازار» میتوانستی كار هر كسی را راه بیندازید؛ از هزارپا و دلفین گرفته تا بچة آدم و دایناسور.
فضای رنگ رنگی بالتازار با آن بومها و انفجار رنگها خیلی دل آدم را خوش میكرد.
از دیدن صورتیها و نارنجیها و بنفش و زردها و رنگین كمانها، كلی آدم خرسند میشد و خبری از رنگهای خاكستری و قهوهای نبود. همین فضای شاد بالتازار، باعث میشد كه شبها خوابهای رنگی ببینی و مدام به خودت وعده بدهی كه جایی پشت آن صفحة تلویزیون، دنیای عجیب غریب و هیجانانگیزی وجود دارد كه آدمها تویش كارهای فوقالعادهای میكنند.
شما عزیزان می تونیدتیتراژ این کارتون خاطره انگیز رو دانلود کنید.
برگرفته از: ویژه نامه روزنامه همشهری
نوشته: فاطمه عبدلی
