داستانهای sms ی ! (2)

داستانهای کوتاه کوتاه پیامکی
زن- انسیه سیاوش
مثل سیب غل خورد . به جدول خورد . صورتش کبود بود و کثیف . مرد اسکناسی انداخت و سوار شد ، عابرین هم. زن سفید تر می شد. مامور شهرداری کراکت میم مثل مادر را کشید روی زن . دانه های باران از میان درختان خیابان شروع به باریدن کردند . زن کنار خیابان بود .
آشغال ها –نیلوفر هاتف رستمی
زن گفت " نگذارشون بیرون تا وقتی ماشین می آد . باز این لعنتی ها پارش می کنن و بوی گندشون کوچه رو ور می دار"مرد قبل از گره زدن پلاستیک روی آشغال ها سم ریخت و گفت " دیگه کارشون تمومه ، فردا باید جنازه هاشون رو شهر داری گوشه و کنار خیابون جمع کنه " و کیسه زباله را بیرون برد . فردا روزنامه ها تیتر زدند : " مرگ خانواده پنج نفره بر اثر مسمومیت ناشی از خوردن پس مانده های غذایی"
اسب سفید – نسیم خلیلی
اسب سفید قرار بود دخترک را ببرد تا شهر آرزوهایش . دخترک شنل توریش را پوشیده بود و آماده آماده بود . اسب سفید را هم زین کرده بودند. وقتی سوار شد مادرش گفت : " سکه رو که انداختم . راه می افته"
گوش- بهاره اله بخش
مادر زنبیل به دست از دم در داد زد " تا من میام مواظب برادرت باش . شیشه شیرش رو میزه . این قدر ناخنت رو تو دهنت نکن . میام گوشت رو می برم ها!"
در را بست و رفت . نیم ساعت بعد که برگشت ، بچه دویو جلو و گفت :" من بهش گفته بودم ناخنت رو تو دهنت نکن!"
چهار ماه زندگی- نرگس ظریف
- سلام حال شما خوبه؟
- خوبم حداقل تا چهارماه دیگه خوبم !
-چطور؟
- خب...سرطانه دیگه
دلتنگی های یک دیوانه- اعظم ایرانشاهی
سنگی در چاه انداختم . دلم برای 40 عاقل تنگ شده بود.
پوتین – وحیده شادی
-" مامانی چلا بابا جون بلا تولدم پوتین کوچولوهه لو که قول داده بود نیاولد؟"
-" می دونی که بابایی سرش بره قولش نمی ره و تو بخواب تا بیدار بشی اونم با هدیه ات میاد....اینم صدای در . دیدی گفتم حتما میاد . پاشو پسرم دیگه نخواب ، بابایی پو تیناشو برات فرستاده"
منبع : مجله نافه