تبیان، دستیار زندگی
در کیفیت و نحوه پیدایش تصوف دانشمندان اختلاف دارند و اهمیت پی بردن به حقیقت و ریشه تصوف که مایه این اختلاف است ، تصمیم گیری در باب پیروی یا عدم پیروی ازین مسلک عرفانی است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ریشه ها ، شاخه ها و میوه های تصوف

درخت

این مقاله معرفی مختصر تصوف به قصد واضح کردن گرایشات فکری بزرگانی چون جلال الدین محمد بلخی است که در آن از منابع مورد تایید ادبای فارسی سود برده ایم . منبع اصلی سخنان ما کتاب " در جستجوی تصوف " اثر بدیع استاد زرین کوب است.

ریشه ها

ریشه های تصوف را در دو حوزه متفاوت بررسی کرده اند . حوزه اسلامی که جدید تر است و حوزه غیر اسلامی که سابقه ای بسیار کهن دارد .

ریشه اسلامی :

آنچه از اسلام در تصوف است از "زهد " آغاز شد اما کسانی مثل ابو هاشم  صوفی کوفی که او را اولین صوفی می دانند و در سال 160 هجری وفات یافته چندان تشابهی به صوفیان متاخرمانند  مولوی قرن هفت و یا حتی خرقانی و ابو سعید ابوالخیر در  قرون چهار و پنج ندارد . در حقیقت تصوفی که اسلام در پی ریزی آن پر رنگ تر بود تنها شامل زهدی قوی و ترک دنیا بود .

  1. " تتبع در منابع تصوف کلاسیک معلوم می کند که وجود زهد قوی در قرن اول هجری سبب ظهور و بروز جماعتی شد که در اول به سبب مبالغه در درک خطیئات و در ثانی به واسطه بیمی که از عقاب و عذاب آخرت در ایشان به وجود آمده بود به علاوه غلو در انجام دادن بعضی تعالیم حضرت رسول (ص) مانند توکل و ذکر و کم و بیش اهمال در بعضی مسائل دینی که ارزش آن از نظر اخیار مسلمانان از سایر مسائل کمتر بوده ، سبب تحول زهد به تصوف گردید. " ( تصوف الاسلامی دکتر عفیفی- استاد دانشگاه الازهر )

چنانکه امام ابوالقاسم قشیری متوفی 465 هجری از حسن بصری متوفای 110 هجری،  روا یت می کند که گفته است

  1. " یک مثقال ورع و پرهیز کاری سالم [تر] از هزار مثقال نماز و روزه و طاعت است "

به علاوه قشیری می گوید از اواخر قرن دوم هجری کلمه صوفی استعمال می شده است و بسیار محتمل است که این صفت به مناسبت پوشیدن لباس پشمین  بوده باشد که به قول ابن خلدون زهاد مسلمان برای آنکه از دیگران – مخصوصا آنانکه لباس فاخر می پوشند- تمییز داده شوند به تن می کردند . در همین قرن دوم است که اولین کسی که رسما نام صوفی به او اطلاق می شد نیز وفات می یابد یعنی ابو هاشم صوفی کوفی که بعضی بر این پندارند که همو لباس پشمین را برای اولین بار به تن کرد و جالب اینجاست که در همین قرن دوم است که اولین خانقاه نیز بنا می شود :

  1. " اولین خانقاه را برای صوفیان در " رمله" فلسطین ، حکمران مسیحی آنجا بنا کرد "(تصوف الاسلامی- ابوالعلا عفیفی )

گرچه در اقوال متصوفه قرن دو مثل ابراهیم ادهم (161ه) داوود طایی (165ه) و فضیل بن عیاض (187ه) سخنی که متاثر از مسیحیت باشد دیده نمی شود . بنابرین صوفیان قرن دو که اولین صوفیان بودند زهادی دنیا گریز بودند و تنها تفاوتی که با مسلمانان متشرع داشتند اغراق آنان در برخی تعالیم خاص اسلامی مثل ترک دنیا بود .

خلاصه انکه ما اساسا در زمان حضرت رسول صلی الله و علیه و آله و سلم تا اواسط قرن دوم یعنی تا زمان امامت امام رضا علیه السلام حرکتی به نام تصوف به صورت معلوم و جداگانه در اسلام نداشتیم و و بعد از بنیان نهادن این حرکت به وسیله برخی زهاد مسلمان تا اواخر قرن دوم چیزی جز زهد در تصوف نمی بینیم .

ریشه های غیر اسلامی  :

از قرن سوم تصوف به کل تغییر کرد و زهد یکی از موضوعات متفاوت و متعدد آن شد . آنچه تصوف را در این دوران تغییر داد اضافه شدن عنصر "عشق" به تعالیم آن بود که به خودی خود بسیار جذاب تر و زیبا تر از زهد خشک ، در بین پیروان صوفیه نمود یافت .

عشق الهی مادامی که تنها به واژه ها بسنده کنیم چیزی خارج از حوزه اسلام نیست . در قرآن آیاتی چند در باب "محبت الهی " آمده است . از ان جمله آیه 31 سوره آل عمران اما نائل شدن به این محبت مطمئنا آدابی دارد که آداب خالص اسلامی با آداب خاص صوفیانه تفاوتهای انکار نشدنی دارند . برای مثال در اسلام نائل شدن به محبت خداوند بر اساس آیه 31 سوره آل عمران از راه تبعیت از فرستاده خدا محقق می شود در صورتی که در تصوف تبعیت منحصر به فرستاده خدا نیست و مشایخ  صوفیه را نیز در بر می گیرد و به علاوه بی توجهی به دنیا و ریاضت های نفسانی از مهمترین روشهای وصول به عشق الهی در صوفیه است . ازین روست که تصوف قرن سوم به بعد را متاثر از جریانهایی بسیار قدیمی تر از اسلام و حاصل  التقاط افکار عرفانی کهن با جریان اسلامی می دانیم . قبل از ذکر فهرست وار ریشه های کهن تصوف این نکته حائز اهمیت است که در قرن سوم و چهارم به قول مسشرقان ما شاهد قرون طلایی اسلام بودیم . زمانی که اسلام امپراطوری بزرگی از شمال آفریقا تا سر حدات چین بود و در این میان آزادی مذهبی که با نام " آزادی افکار " از جانب بنی عباس تبلیغ می شد کار را به جایی رسانده بود که به قول مسعودی در تاریخ مسعودی در یک خانواده مسلمان که 6 پسر داشت 3 مذهب کاملا متفاوت نیز بود یعنی هر دو برادر به یک دین و گرچه این امر در ظاهر به آزادی اندیشه منتج شود اما در باطن به معنای مشغول بودن مردم به بحث های پیچیده اعتقادی و بنابرین رها کردن سیاست  بیمار بنی عباس بود . آزادی اندیشه عباسی که هنوز هم مستشرقان آنرا از جمله نقاط قوت قرون اولیه می دانند تنها نقشه ای زیرکانه بود که به وسیله خلفای عباسی طرح شده بود تا مردم به اسلام آنگونه که تفکرات متفاوت بشری را اقناع می کند بی توجه باشند و مدام در پی مقایسه ادیان و فرقه های متفاوت و بحث و جدل در مورد آنان باشند و آزاد باشند تا هر انچه که می خواهند بر مذاهب بیافزایند یا بکاهند و در باب آنها با یکدیگر مجادله کنند اما در مورد سیاست حکام و خودکامگی آنان دم بر نیاورند و ساکت بمانند  . در همین سالهاست که آراء متفاوت در باب فلسفه و عرفان به طرز چشمگیری در جامعه اسلامی ترجمه می شود و باب نا خالص شدن تعالیم وحیانی باز . ( در این مورد توضیحات بیشتر را در کتاب دانش مسلمین اثر محمد رضا حکیمی مطالعه کنید) با این مقدمه طبیعی است که مراودات بسیاری بین فرهنگ ها و ادیان باستانی و جریانهای اسلامی پیش آید که باعث تاثیر پذیری آنها از یکدیگر و ایجاد شباهت بین روشهای دو فکر یا مذهب متمایز شود ، این توضیح آزان روست که متذکر شده باشیم قصد ما ایراد  اتهام بدعت گذاری در دین به وسیله شیوخ صوفیه نیست بلکه تنها نگرشی بدون تعصب به خاستگاه های متفاوت این جریان فکری در اسلام است که به قول نویسنده کتاب " بانگ جرس"  در طی قرون اولیه تحت رهبری شیوخ صوفیه " در خط سیر و تحولات ظاهری و باطنی از مرتبه حدود و قیود تا مقام بی قیدی و لا حدی مسیر بسیار طولانی را طی کرد که از یک سر بر عبادات ظاهری و جمود در آن و یک سر دیگر آن بر عالم استغراق و مقام اسقاط همه تکالیف منتهی شد" مهمترین جریانهای فکری موثر بر صوفیه ازین قرار بودند :

1.آیین بودا :

قبل از فروپاشی سلسله ساسانی و تسلط اسلام بر ایران ، ایران محل بروز ادیان متفاوتی از جمله  دین زرتشت ، مسیحیت ، یهودیت ، دین مانی و آیین بودا بود . در واقع قبل از اسلام ایران یکی از مراکز مهم بودیسم به شمار می رفت که آثار آن تا همین اواخر در بلخ و معابد بودا درآن شهر موجود بود . گزارش سیاحان چینی حاکی از آن است که در دوره ساسانیان تمام راه های بین چین و هند و ایران صومعه های بودایی وجود داشت  و حتی از دوره سلو کیان این آیین در شرق ایران کاملا نفوذ یافته بود . ایران مبلغان بودایی داشت تا جایی که مانی که ادعای پیامبری کرد خود را موعود بودایی معرفی نمود . در زمان ساسانیان تنها در بلخ صد صومعه بودایی وجود داشت  که شمن ها ( راهبان صوامع بودایی)  در آنها به ریاضت و عبادت و ذکر مشغول بودند  .نفوذ تفکرات بودایی در مردم ان ناحیه  در روایت زندگی ابراهیم ادهم که از متصوفه نخستین است کاملا معلوم می گردد چراکه شرح حال نویسان زندگی او را عینا مانند زندگی بودا نقل کرده اند و ماجرای شاهزاده ی متنبه شده که دیار و اموال خود را برای درک روشنایی ترک می کند و به آن می رسد بین بودا و ابراهیم ادهم مشترک است . به قول استاد زرین کوب  :

  1. " بدون شک آیین بودا نمی توانست قبل از آنکه تاثیر فابل ملاحظه ای در عقاید و آداب مردم این حدود باقی بگذارد از بین برود و البته در تصوف و زهد و عرفان مسلمانان این نواحی نیز این تاثیر باید نا محسوس اما قابل ملاحظه بوده باشد ."

مهمترین نشانه تاثیر بودیسم در تصوف همان ریاضت های خاص صوفیانه می تواند باشد که همراه با تحقیر نفس و مداومت بر اوراد یا حرکات خاصی مثل سماع همراه بوده . البته  لازم به ذکر است تمامی فرق صوفیه اهل ریاضت یا اهانت به نفس نبودند و هر فرقه به فراخور دستور شیخ خود یا جهانبینی موسس سلسله خود از روشی خاص برای نیل به مقصود سود می برده است.

2. مسیحیت :

تاسیس اولین خانقاه به وسیله حکام مسیحی در فلسطین و شباهت رهبانیت مسیحی که در اسلام به هیچ وجه موجود نبوده با گوشه گیری از مردم در تصوف از جمله شباهت ها و گرایشهای این دو نحله فکری به همدیگرند . به علاوه ایران از جمله کشور هایی بوده که در زمان شاپور اول ساسانی تعداد بسیار زیادی از مسیحیان را به عنوان ایرانی درخاک خود پذیرا بوده است ، گرچه در زمان شاپور دوم به واسطه جنگ با روم مسیحیان متهم به ایران ستیزی می شوند اما به مرور زمان باز جایگاه خود را می یابند و نهایتا در زمان خسرو دوم بعضی از ملکه های دربار مسیحی بودند . وقتی در دربار از مسیحیت آشکارا دفاع می شود معتقدان فرقه های مسیحی نیز در ایران آزادانه به تبلیغ می پرداختند و ازان جمله فرقه " حنانیه" که معتقد به وحدت وجود  و طایفه " مصلیان" که معتقد به گدایی برای شکستن حرمت نفس خود و بی بند و باری در جامعه بودند تاثیرات آشکاری بر بعضی فرق صوفیه گذاشتند.

3. مذاهب گنوسی :

یعنی عرفان شرقی قبل از مسیح که در یونان و روم رواج داشت و به قول استاد زرین کوب " تمام انواع آن با عقاید و تعالیم صوفیه فرابت داشت" اهم عقاید گنوسیان ازین قرار است :

1. تضاد عمیق بین ماده و روح که رهایی از زندان ماده را تنها راه تعالی روح می داند .

2.دنیا عنصری شر است که با سختی و ریاضت از آن باید رها شد .

3. اعتقاد به دو عالم نور و ظلمت

.4 نا معلوم بودن اهل نجات  که نوعی جبر گرایی را در خود دارد ...

تاثیراتی که تصوف به واسطه ایرانی الاصل بودنش از آیین زردشت و مانی و آیین مندایی- که مذهب خاصی در میان اهل خوزستان بوده و بر مبنای تبعیت از کاهنان و شستشوی مداوم بدن شکل گرفت ومتدینان  آن خود را از پیروان یحیی می دانند –نیز بسیار است که از حوصله این مقاله خارج است .

خلاصه آنکه انچه در قرن هفت به عنوان تصوف به دست بزرگانی چون جلال الدین محمد بلخی رومی رسید حاصل این حرکت ها و تغییرات در فکر صوفیانه بود که او با خرد خاص و نبوغ مثال زدنی اش و گرایش بسیار به قرآن و احادیث نبوی از آن یادگاری منحصر به فرد از تمامی ادیان و مذاهب و متعلق به تمامی ادیان و مذاهب ساخت و گرچه امروز ما برای یافتن اسلام ناب و راستین به متون صوفیانه مراجعه نمی کنیم و در خالص بودن منابع فکری آنان که همه از وحی نیست شک داریم اما خاص بودن و زیبایی لفظ را در آثار مولوی و اقران او رد نیز نمی کنیم.

ساقه ها و میوه ها :

تا چندین قرن، مشایخ صوفیه كه راه طریقت را ممهد مى‏نمودند و طالبان سلوك صوفیانه را ارشاد و هدایت مى‏كردند، در حلقه‏هاى محدود و مجالس معدود خود كه غالبا در مساجد دایر مى‏شد، آنچه را در تفسیر و توجیه حقایق قرآنى طریق نیل به حقیقت مى‏دانستند، به طریق وعظ و نقل به طالبان این معانى عرضه مى‏كردند، نوعى اخوت بین آنها برقرار مى‏نمودند، آنها را به اقتضاى استعداد و آمادگیشان در عزلتگاهها و عبادتگاههاى خالى از تزاحم به التزام مراتب توبه و انابه و عزلت و انقطاع و تسلیم و توكل رهبرى مى‏كردند و مرشد و شیخ و مراد آنها محسوب مى‏شدند. در آن مدت دست كم 10 تن از مشایخ قوم، ائمه تصوف محسوب مى‏شدند، چنانكه مذاهب خاص و طرز تربیت و ارشاد آنها طالبان و پیروانى داشت و هر مذهب بر اساسى جداگانه مبنى بود.

تا قرنها بعد كه شمار مذاهب صوفیه بیشتر شد و در دنبال رواج تصوف سلسله‏ها و طرایق رایج در خانقاهها به وجود آمد، سلسله این مشایخ به صورت توالى طبقات دنبال گردید و طبقات صوفیه مثل طبقات محدثان، طبقات مفسران، طبقات نحویان و جز آنها شكل گرفت و مورد توجه واقع شد. مراد از این طبقات در اینگونه تعبیرها مجموع جماعتى بود كه در سن و سال، و در درك صحبت مشایخ و استادان با هم مشترك یا معاصر مى‏شدند (تهانوى، 1/917). نخستین طبقه صوفیه چنانكه در كتابهاى مربوط به طبقات صوفیه یا سایر كتابهاى خاص قوم آمده است، از جمله عبارت بودند از ابوهاشم صوفى، فضیل بن عیاض، ابراهیم ادهم، ذوالنون مصرى، بشر حافى، حارث محاسبى، بایزید بسطامى، ابوسلیمان دارانى، ابوحفص حداد، احمد بن خضرویه، حمدون قصار و معروف كرخى. طبقه دوم شامل ابوالقاسم جنید، ابوالحسین نورى، رویم بغدادى، عمرو بن عثمان مكى، سهل بن عبدالله تسترى، محمد بن على ترمذى و ابوسعید خراز بود. نام ابومحمد جریرى، ابوالعباس ابن عطا آدمى، ابوحمزه بغدادى، ممشاد دینورى، حسین بن منصور حلاج و خیر نساج جزو طبقه سوم، و نام ابوبكر شبلى، مرتعش نیشابورى، ابوبكر كتانى، ابوبكر ابن یزدانیار، ابن سالم بصرى و ابو یعقوب نهرجورى جزو طبقه چهارم بود. طبقه پنجم ابوالعباس سیارى، ابوالقاسم نصرآبادى، ابو منصور معمر اصفهانى، و ابوعلى دقاق را شامل مى‏شد. كسانى چون ابوالعباس قصاب، ابوالحسن خرقانى، ابوسعید ابوالخیر، ابوالقاسم قشیرى، خواجه عبدالله انصارى، ابوعبدالله خفیف، ابواسحاق كازرونى، ابو على فارمدى، و شیخ احمد جام ژنده پیل به نسلهاى بعد تعلق داشتند كه در طبقه ششم یا طبقه بعد محسوب مى‏شدند و از همان ایام یا قدرى دیرتر، سلاسل صوفیه متشعب شد و خانقاهها و طرایق جداگانه به وجود آمد.

این سلسله‏ها متعدد یا متنوع بود و بر حسب شخصیت بنیان‏گذاران فعالیت بیشتر و شعبه‏هاى افزون‏تر یا كمتر داشت. تاریخ تصوف در فاصله بین طبقه ششم تا عصر حاضر تقریبا تاریخ این سلاسل و طرایق است، هر چند در این میان بعضى مشایخ صوفیه هم بوده‏اند كه به هیچ یك از این سلسله‏ها منسوب نبوده‏اند، یا در عین حال با چند سلسله از این سلاسل ارتباط داشته‏اند.

در مدت توالى طبقات اكابر صوفیه، كسانى كه ائمه صوفیه خوانده مى‏شدند و اولین معاریف آنها به طبقه اول، دوم، و آخرین آنها به طبقات چهارم و پنجم تعلق داشتند، در تمهید مبانى طریقت و در تحول آن از مجرد زهد یا سلوك عاشقانه در سیر الى الله به مباحث عرفان كه شامل تأمل در حقایق الهى و اسرار وجود بود، مساعى قابل ملاحظه به كار بردند و در تلفیق و توفیق بین طریقت و شریعت و مخصوصا در رفع توهم تعارض آنها و رفع سوء تفاهم بین صوفیه و متشرعه سعى بسیار ورزیدند. در بین ائمه تصوف نقش بایزید بسطامى (د234 ق) ، حارث محاسبى (د 243 ق) و محمد بن على ترمذى، معروف به حكیم (د 285 ق) ، و نیز ابوالقاسم جنید (د 297 ق) ، ابوالحسین نورى (د 295 ق) ، ابو سعید خراز (د 286 ق) و ابو عبدالله خفیف (د 331 ق) در تكوین و توسعه مبانى تصوف و عرفان قابل ملاحظه بود.

از این جمله بایزید بسطامى اهل سكر بود و در اواخر عمر قبضى بر احوالش مستولى به نظر مى‏رسید. وى در عین حال، در سطح تفكر عوام مریدان خویش متوقف نمى‏شد. شطحیات بسیار بدو منسوب گشت و حكایات غریب از حالات سكر او شهرت داشت (از جمله، نك: مولوى، دفتر 4، بیت 2102 به بعد) كه شاید اسناد تمام یا اكثر آن حالات یا حكایات به او خالى از باورهاى مبالغه‏آمیز مریدانه نباشد. حارث محاسبى اهل صحو (هشیارى) بود، و كتاب الرعایة لحقوق الله او نمونه‏اى از این حال هشیارى اوست و قول او در باب رضا كه نزد اكثر مشایخ از زمره مقامات، و نزد وى از جمله حالات است (هجویرى، 219) ، نشانه‏اى از غور و تأمل او در نظم احوال و مقامات اهل سلوك محسوب است.

محمد بن على ترمذى، معروف به حكیم، در رد اهل ملامت كه در آن ایام در نیشابور ظاهر شده بودند و صوفیه را به عدم اخلاص در عمل منسوب مى‏كردند، سعى بسیار كرد. در باب قلب و آنچه صوفیه اطوار سبعه قلب مى‏خوانند، اقوال وى تازگى داشت و آنچه دیگران، امثال غزالى و نجم الدین كبرى در این باب گفته‏اند، مسبوق به اقوال اوست (نك: زرین كوب، جست و جو . . . ، 54). سخنان او در باب مسأله ولایت هم اهمیت خاص دارد و از اعتقاد او به تفوق ولایت بر نبوت حاكى است و در باب آن اعتقاد بعدها مناقشات بسیار بین صوفیه پیش آمد. پاره‏اى سؤالها هم در این باب مطرح كرده كه قرنها بعد از او مورد توجه ابن عربى واقع شده است.

ابو القاسم جنید، معروف به شیخ الطائفه، در عصر خود معلم و پیشواى صوفیه بغداد بود. وى خواهرزاده سرى سقطى از مشایخ بزرگ صوفیه و در عین حال شاگرد حارث محاسبى نیز بود . مشایخ نسلهاى بعد، او را آخرین نماینده تصوف خواندند و مرگ او را مرگ تصوف واقعى تلقى كردند (همان، 114). وى در عین التزام به سلوك در طریقت، تصوف را با لطایف و دقایقى كه در آن باب گفت، تقریبا به صورت علم درآورد و كوشید تا در كنار علم فقه و علم كلام، جایى هم براى علم تصوف باز كند. چند رساله و مقاله كوتاه كه در این زمینه از او باقى است، اهمیت شخصیت او را در نشر تصوف نشان مى‏دهد. در تعلیم اوـكه در عین حال محتاطانه و مبنى بر صحو و التزام شریعت بودـنهایت سلوك عبارت بود از فنا در «مذكور» ، و در باب نهایت سیر هم خاطر نشان مى‏كرد كه «النهایة هى الرجوع الى البدایة» (نك: سهروردى، عمر، 257؛ عبدالرزاق، شرح منازل، 12؛ قس: لاهیجى، 741).

ابو سعید خراز كه هر چند خود را مرید ابوالقاسم جنید مى‏خواند، نزد محققان نسلهاى بعد «بار خداى جنید. . . و از او مه» بود (خواجه عبدالله، 159). وى در تقریر لطایف تصوف، قدرت تفكر و تحلیل نشان داد. چند رساله مختصر كه از او باقى است و از جمله شامل الصدق، المسائل و شمارى رساله منتشر نشده اوست، او را در ردیف جنید و حكیم ترمذى از پایه‏گذاران آنچه علم الاشارات نام داردـو همان تصوف علمى و بحثى استـقرار مى‏دهد. با آنكه در گرفتارى سختى كه در بغداد در این ایام براى صوفیه پیدا شد و غلام الخلیل از متشرعه صوفیه (هجویرى، 172ـ173) آنها را نزد خلیفه به الحاد متهم كرد و به محكمه كشاند و وى نیز مثل جنید خود را كنار كشید، تأثیر اقوال این استاد و شاگرد در تبیین حقایق تصوف قابل ملاحظه بود.

ابوالحسین نورى كه بر خلاف آنها در این گرفتارى پایدارى نشان داد و به محكمه قاضى هم رفت، با وجود التزام به متابعت ظاهر شریعت، گرایش گونه‏اى هم به سكر داشت و از اصحاب درد محسوب مى‏شد (نك: ماسینیون، «مجموعه. . . (7) »، 51)، چیزى كه مى تواند اوصاف شبلى از اصحاب جنید را نیز تصویر كند. شبلى هم مانند ابن عطا در ماجراى حلاج با او توافق داشت، اما بر خلاف ابن عطا آن را اظهار نكرد.

چنانكه ابو عبدالله خفیف، معروف به شیخ كبیر هم كه از جمله متأخران ائمه صوفیه است، با وجود تأیید حلاج، در التزام صحو و اجتناب از طریقه اهل سكر باقى ماند.


منابع :

جستجو در تصوف

بانگ جرس

مقاله عرفان و تصوف در دایره المعارف اسلامی


فرهنگ و ادب تبیان -مریم امامی