آقا جان، عاشقانت صبورند...

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشید! كسى از نژاد نفسهاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظههاى انتظار، نیازشان را از لابهلاى نفسهاى حیران خود بازگو مىكنند. شقایقها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. كسى كه آیینههاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشكهاى ارغوانى را از كوچههاى پریشانى نجات دهد. كوچهها چشم به راهند! كوچهها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدمهایى هستند كه زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند. كوچهها منتظر چشمان باران زایى هستند كه با قدمهایش جان مردم را به شبنم اشكها بشوید. جادهها منتظر رهگذرى هستند كه براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدمهایى كه تن مرده كوچهها را زنده مىكند.
لالهها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد لالهها را بین كوچههاى این شهر خاموش گم كردهاند و حتى امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاههایى تیره مىگذارند و سرود عطش را سر مىدهند. لالهها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد موجهاى خورشیدى است. كسى از جنس ابر، پریزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بىتابند، بى قرارند تا هم آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونههاى امت ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
