تبیان، دستیار زندگی
ای صاحب فال ، دلت عجیب گرفته مثل اینکه تنهایی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ای صاحب فال...

الله

شب وصل است و طی شد نامه هجر

سلام فیه حتی مطلع الفجر

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

من از رندی نخواهم کرد توبه

و لو آذیتنی بالهجر و الحجر

برآی ای صبح روشن دل خدا را

که بس تاریک می‌بینم شب هجر

دلم رفت و ندیدم روی دلدار

فغان از این تطاول آه از این زجر

وفا خواهی جفاکش باش حافظ

فان الربح و الخسران فی التجر

تبیاد : ای صاحب فال ! دلت عجیب گرفته مثل اینکه تنهایی و در میان ثانیه های هولناک در پی عقربک سرنوشت می دوی . گذارت به شبی می افتد که تا صبح صدای سکوت و سلام سر مستت می کند . به شب که رسیدی بایست و تا صبح در سکوت سلامش کن .

ای صاحب فال! حواست جمع هست ؟ بایست ! که در این ره نباشد کار بی اجر.

شب به تو نگاه خواهد کرد و هیچت نمی گوید اما تو بگو که اگر با شهاب ثاقبش بر فرقت بکوبد یا در پرده های مبهم و تاریک اسیرت سازد ، اگر قطره ای راه شیری به کامت نریزد و اگر هیچ ستاره ای را برای بشارت رسیدن به خورشید به سویت نفرستد ، تو باز هم به سیاهی چشمانش خیره می مانی و وسوسه صبح و صبحانه راهیت نمی کند .

ای صاحب فال ! کمی هم زرنگ باش به شب که رسیدی ، سرک بکش وقتی کسی نبود چشمک بزن و بگو:"  من می دانم، در دل روشنت چند هزار خورشید را پنهان کرده ای" بعد دستانت را به شب نشان بده تا دم صورتت که چراغانی شده بالا بیاور و بگو : "ببین ، خالی است من حتی یک سیاره خاموش هم ندارم "

ای صاحب فال ! علی القاعده به این جا که برسد فغانت بلند می شود آخر کم بیچاره نیستی ! درین شب تاریک حتی یک سیاره خاموش هم نداری پس وقتی آهت به آسمان رسید مواظب باش دستت را پایین نیاوری چون ممکن است خورشیدی ببارد و به دستت نرسد.

ای صاحب فال ازین جا به بعدش دخلی به تو ندارد تو فقط نگاه کن! آن وقت شب آرام زمزمه می کند :

دستان و چشمانت را به آسمان بفروش تا بالی برای پرواز و خورشیدی برای نگاه بخری.

ای صاحب فال ! جرأتش را داری؟

دست