تبیان، دستیار زندگی
نفس‌هایش بوی نفت می‌دهد، وقتی نفس نفس زنان اسمش را هجی می‌كند «استوره»، دختری كه میان خشت و گل رس، كودكیش را به فراموشی سپرده است، ولی تصورش از زندگی چنان است كه گویی هرگز آدم بزرگی نخواهد شد، چون گهواره برای بزرگ شدنش جای بزرگی نبوده.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنسیتش فراموش شده!

کودک کار

نفس‌هایش بوی نفت می‌دهد ، وقتی نفس نفس زنان اسمش را هجی می‌كند «استوره»، دختری كه میان خشت و گل رس، كودكی اش را به فراموشی سپرده است، ولی تصورش از زندگی چنان است كه گویی هرگز آدم بزرگی نخواهد شد، چون گهواره برای بزرگ شدنش جای بزرگی نبوده.

می‌گوید میان آجرها به دنیا آمده است ، با آجرها بازی كرده ، میان مكعب مستطیل‌ آجرها قد كشیده و امروز هم میان خشت‌های خیس ، آجر آجر می‌چیند تا خانه‌ای یا مدرسه‌ای آن سوی دودكش‌های بلند پاكدشت بنا شود ، جایی كه او تنها تصویر مبهمی از آدم‌ها و زیبایی‌هایش دارد.

می‌گوید تمام 11 سال زندگی اش را در كوره‌پزخانه‌های اطراف پاكدشت و خاتون‌آباد گذرانده و فقط در فیلم‌ها دیده و از پدرش شنیده كه تهران بزرگ است و برج‌های بلند دارد. او از این دنیای بزرگ چیزی جز خشت و خاك رس نمی‌داند و آرزوهایش هرگز از قد خشت‌هایی كه می‌چیند فراتر نرفته‌اند.

می‌خواهد روزی اندازه مادرش خشت بزند تا پدرش مزد بیشتری بگیرد . اسطوره در حالی كه نفس‌زنان آجرهای قالب‌گیری شده خیس و سنگین را از خرك باركش پایین می‌آورد و آن ها را كنار هم می‌چیند ، به فرداهایی می‌اندیشد كه باید خشت‌خشت آن ها را دوباره جمع كند ، می‌گوید: 2 تا 3 روز طول می‌كشد تا خشك شوند و آن موقع كارشان راحت‌تر است، چون آجرهای خشك هم سبك‌ترند و هم بوی نفت و گازوئیل نمی‌دهند.

می‌گوید: برای این كه قالب‌های آجر سریع و راحت از خرك جدا شوند روی آن گازوئیل یا بنزین می‌ریزند و بعضی كارگران كوره‌پزخانه برای فرار از بوی بد آنها ماسك می‌زنند ، اما او در تمام این 6 سال كه در كوره ‌پزخانه‌های اطراف پاكدشت كار كرده، هیچ‌گاه ماسك نزده است و هرگاه در هوای كوره نفس می‌كشد ریه‌هایش پر می‌شود از بوی تند گازوئیل كه حالا دیگر به آن عادت كرده و مثل طعم اكسیژن آن را می‌چشد.

می‌گوید 3 ماه طول كشید تا به بوی خاك و گازوئیل عادت كند و امروز همه‌چیز در تن نحیف او بوی خاك و بوی نفت می‌دهد ، دست‌ها، نفس‌ها و كودكی‌هایی كه میان خشت و گل كم‌شده است و چون او كم نیستند كودكانی كه كودكی‌هایشان را میان تپه‌های سوزان رس و روی باركش‌های باربری جا گذاشته‌اند و در كوره‌ها و كوچه‌ها برای بزرگ‌شدن از زمان سبقت می‌گیرند.

علی كله، مسوول انجمن صنفی كوره‌پز‌خانه‌های محمودآباد كه سال‌ها مسوولیت انجمن كوره‌پز خانه‌های اطراف تهران را به عهده داشته است، می‌گوید: 4 تا 5 هزار كودك زیر 15 سال در كوره‌پزخانه‌های سراسر كشور كار می‌كنند و بیشتر آنها همراه خانواده‌هایشان مشغول انجام این كار هستند. چون مزد كارگران كوره‌پزه‌خانه كم است، بیشتر آن ها ترجیح می‌دهند زن و فرزندان خود را همراهشان بیاورند تا مزد بیشتری بگیرند.

او معتقد است كودكان 5 سال و كوچك‌تر بیشتر قالب خالی می‌كنند ، ولی كودكان بالای 10 سال مثل پدران و مادران خود در بخش‌های دیگر مشغول فعالیت می‌شوند و این تمام قصه نیست.

زیر آفتاب داغ تابستان نفس‌زنان خشت می‌زند مثل بیماری كه برای زنده ماندن تقلا می‌كند. برای چیدن خشت بیشتر، خود را آدم بزرگ، قوی و فرز می‌نماید و فراموش می‌كند كه او تنها 11 سال دارد و باید مثل هم‌سن و سال‌های خود كودكانه زندگی ‌كند.

تصور و باورهای او از استوره ی قوی  ، لطافت دخترانه‌اش را هم به تاراج برده و او میان كارگران كوره چون یك پسر به نظر می‌رسد ، پسری كه در خشت چیدن قوی‌تر از دختران است و كارفرماها هم روی كار آن بیشتر حساب می‌كنند.

کودک کار

او میان خشت‌های خیس و سنگین جنسیتش را هم گم كرده و اگر اسمش را نگفته بود ، شاید خودش را پسر معرفی می‌كرد و كسی هم هرگز متوجه نمی‌شد ، چون صورت آفتاب‌سوخته و دست‌های زمختش چیزی از جنسیتش لو نمی‌دهد. جنسیتی كه زیاد هم اهمیتی ندارد و فرق نمی‌كند دختر باشد یا پسر. مساله این است كه وی باید مثل یك مرد كار كند و در برابر سختی كار خم به ابرو نیاورد.

مثل علی عبدل‌ناصر، پسری آن سوی دودكش‌های بلند پاكدشت. پسری در مصر كه مثل او كار می‌كند. در كوره‌ای در حومه كایرو جایی دور، ولی شبیه كوره‌هایی كه او 6 سال در آنها خشت‌زده و كودكی‌اش را به مزایده گذاشته است.

می‌گوید: از صبح زود تا زمانی كه خورشید جان دارد و گرم می‌تابد ، باید خشت بزنیم و تمام تابستان‌های سال كوره‌پزخانه‌های اطراف پاكدشت پر می‌شود از كودكانی كه همراه پدر و مادر خود به كار خشت و گل‌ رس مشغولند. از او می‌پرسم در این هوای گرم و ساكن آیا گرمازده هم می‌شود و او در حالی كه می‌خندد می‌گوید: اگر هم مریض شوم، به روی خودم نمی‌آورم و به كارم ادامه می‌دهم چون پدرم به من گفته نباید مریض شوم، چون مزد آن روز را از دست می‌دهیم.

صورت آفتاب‌سوخته و دست‌های زمختش چیزی از جنسیتش لو نمی‌دهد. جنسیتی كه زیاد هم اهمیتی ندارد و فرق نمی‌كند دختر باشد یا پسر. مساله این است كه وی باید مثل یك مرد كار كند و در برابر سختی كار خم به ابرو نیاورد.

او طوری این جمله را به زبان می‌آورد ، گویی باید مثل جنسیتش جسمش را هم به فراموسی بسپارد و هرگز از دردها و نیازهای آن سخن نگوید ، می‌گوید: شنیده‌ام كسانی كه در كوره كار می‌كنند ، عمر كوتاهی دارند و شاید من هم چنین سرنوشتی داشته باشم و شاید هم سال‌ها زنده بمانم و خشت بزنم.

كسی چه می‌داند شاید او مثل ماهرو ، دوستش كه روزی با هم خشت می‌چیدند و با هم هوای كوره را نفس می‌كشیدند ، از سرطان ریه نمیرد و برای خودش زنی شود مثل مادرش با 6 بچه قد و نیم قد كه در خشت و تپه‌های خاك‌رس وول می‌خورند و هرگز بازیچه‌ای جز خاك و تكه‌های آجر نداشته‌اند. شاید هم مثل او دكترها جوابش كنند و بگویند كار از دارو گذشته و او همین روزها پیش از این كه آخرین خشت‌هایش را كه زیر نور آفتاب چیده بود جمع كند، بمیرد و تا ابد نگران خشت‌‌هایی باشد كه زیر آفتاب مانده.

منبع خبر : روزنامه ی جام جم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.