تبیان، دستیار زندگی
آب لایناک رود صاف می شد ، روی سطح برکه ای آرام از کران دور دست دشت از میان شاخه های بید از کنار دامن افسرده نی هاو سکوت سرد ابهام آلود آینده بشر در محراب رقم می خورد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سکوتی سرد و ابهام آلود

غروب

بخشهایی از ابتدای کتاب "جهشها" به قلم بدیع و بی نظیر علامه محمد رضا حکیمی

روی سطح برکه ای آرام ، از کران دور دست دشت ، از میان شاخه های بید ، از کنار دامن افسرده نی ها ، از آن دور ها که برکه ای در دامن صخره ها خفته ، از همان دور و همان ساحل ، ساحل دشتی فرو بنشسته در تاریکی مغرب ، رنگ خونین شفق پیداست .

نقش خونرنگی که می گوید ، نقش گویایی ز عدل و داد و صد ها چهره احساس انسانی و بزرگ که بر دامن آزادگی می پاید و خروش آزادگان را می گستراند . این همه خون روی این برکه خاموش چیست؟ یا نه برکه ، گویا...شاید از دامن خونین افق این رنگ در این برکه افتادست؟ برکه ای آرام و موجی نرم خیز و سکوتی خسته.

رنگ این خون از چه از این برکه می جوشد؟ از چه این دشت غروب این گونه خون آلوده می باشد؟ شاید آن فروغ خونین شفق چهره بر این آب می ساید. شاید آن چندین درخت راز دار پیر هم که هر شب در میان زمزمه ی زنجره ها و در آغوش سیاهی پر ابهت این دره می خوابند در "غم انسان" و راز این رنگ اشک می ریزند .

این همان جاوید و گویا راز انسان است . این همان خشم آفرین نقش است ، این همان سر فصل پایای هزاران کوشش و جوشش است ، و پیش آن کسان که در این گیتی جز آزادگی کاری ندانستند ، نقش امید است .

این همه از چشمه نورانی خورشید می جوشد ، باز هم در جام زرین و سراسر حشمت خورشید می ریزد ، این همان آشوب زا افسانه جاوید خورشید است.[و این خورشید خون رنگ آیا مرثیه غدیر در غروب بیست و یکم نیست که روزه سکوت این برکه را به خون باز کند؟  که غدیر ، شاهد بود و محراب  , شهید.  بعد از  علی محراب شهید شد تا قیام آخرین فرزندش تا کعبه را از نو قبله گاه حق و عدل انسانی کند ]

...

واقعیت نامتناهی علی (سلام الله علیه)

من در این گفتار در پی آنم که زیر ساز زندگی علی و اهمیت بحث در آن باره را تا حدی روشن کنم . و فلسفه لزوم توجه به طرز فکر و عمل امام را اگر امکانات بگذارند بر ملا سازم تا اجتماع ببیند که اگر هر صبح همراه نشریات یومیه یک کتاب هم در زندگی علی به دست مردم بدهد ، زیاد نیست.بلکه تنها راه زنده نگه داشتن نوامیس ارزشمند زندگی همین است و بس ، که زندگی علی روش و علی پسند بسازیم ، ئدر این راه اگر نیروی شور انگیز ولای علی و معنویت خلاق تشیع و نشاط سازنده طبقه جوان به هنگام برخیزند ، به رسیدن مقصود ، امید ها خواهیم داشت  و دیگر گناه  یاءس مرتکب نخواهیم گشت.

پس اکنون منظور این نوشته نشان دادن موقعیت تربیت علی است در تاریخ انسان و هم نمایاندن فلسفه پیگیری از این رشته بحث و گفتگو که مخصوصانگارنده این صفحات در زندگی خویش زیاد بدان اهتمام ورزیده است و و یقین است در این گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتی و شخصیت علی سخن سر کنم و حتی از آن بیکرانه بحر قسمت یک روزه ای در کوزه ریزم ، چه این کار از بزرگانی همچون ابن سینا و نصیر الدین طوسی نیامد که با کلماتی کوتاه دهشتزدگی خود را در برابر این عظمت به توان عظمت ، نشان دادند و مبهوت به دیواره تاریخ تکیه کردند .

چون واقعیت علی چون واقعیت اسرار بزرگ است که هرچه انسان بدانها نزدیک شود و بکاود و پی برد ، بیشتر مرعوب می شود و از زبان می افتد ، در باره شخصیت و عظمت علی همین بس که انسان هرچند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشاره ای بگذرد ، چراکه بعد شناسایی علی ، بعد مطالعه و دانشها و مقیاسهای بشری نیست.

آنکس که در دریای بی ساحل و کبود دست و پا می زند و خورشید را می نگرد که از سمتی از آب طلوع می کند و از سمت دیگر در آب فرو می رود ، درباره این دریا چه بگوید؟ جز اینکه همین قدر بفهمد که در دریا افتاده ام و در دامن امواج کوه پیکر این دریا ، خاره یی گران ، خاشه ای بیش نیست.

علی همان بیکران دریایی است که خورشید همه ارزشهای زندگی و احساس و شعر انسانی از سویی از آن می دمد و از سویی در آن غروب می کند .

انسان درین دریا افتاده چه بگوید؟ جز اینکه بگوید من هم دستخوش امواج این دریا شده ام...

عشق همیشه از رسیدن به زیباییهاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مى‏گیرد و تا ممكن گردد درباره آن زیباییها گفتگو و تفسیر شود ولو در حدیث دیگران، چنان مى‏شود، ولى همین كه از حد تعریف گذشت زبان بسته مى‏شود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ریشه مى‏دواند و هر دم بر تجلیات و دامنگیرى‏هایش افزوده مى‏گردد. كم كم غبار و خاكسترى نمى‏ماند و آتش گل انداخته عشق مى‏سوزد و مى‏سوزاند و بى سر و سامان مى‏كند. عاشقان دیگر سر و سامان نمى‏دانند.

واقعیت متجلی علی در همه مظاهر زیباییهای عظمت پیوند : احساس، نفوذ، دید، عدالت، تقوا، شجاعت، رادی، بزرگی، سخاوت، اصالت احساس وظیفه، انسان دوستی بیکران، حقوقشناسی باریک، یتیم نوازی و زاغه جویی، پیریزی فلسفه‏های عمیق، محبت و شور زندگی ، ایثار، نیایش و عبادت از گنجایش بدر، ولایت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملكوت ماهیات به اذن و اراده خدا، روشن اندیشان را وا داشت، كه نه تنها على را پیشواى خود بدانند بلكه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه كه انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانیت، براى حق... براى حقیقت جاودان... براى آن فروغ مطلق و بى انتهایى كه از مرزهاى اندیشه مى‏گذرد.

آنان كه به درستى شناختند كه باید به فكر انسان باشند، آنان كه فهمیدند كه باید صخره مانند تكیه گاه پیكره‏اى واقع شوند كه در پرتو شخصیتش كوچكترین پدیده حقوقى پایمال نگردد و تعلیماتش زندگى سازد و زندگى‏هاى مرگ گونه را خراب كند، آنان كه دانستند كه باید بكوشند تا یك روز، در یك اجتماع، یك طفل یتیم، حتى از یك حق خود هم محروم نماند و آنان كه به اسنان و ارزش انسان ایمان آوردند، رفتند كه على را یارى كنند و طنین تكان دهنده این نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشید به هر كرانه‏اش بریزند.

این حقیقتها بود كه عشقى خون فرجام و محبتى دامنگیر آفرید و براى اینها واین وظیفه بزرگ انسانى بود كه انسانهاى بزرگى همچون:

سلمان فارسى،

اباذر غفارى،

مقداد كندى،

محمد بن ابى بكر،

عبدالله بن مسعود،

سعد بن عباده،

قیس بن سعد،

مالك اشتر نخعى،

سعید بن قیس همدانى،

هاشم مرقال،

كمیل بن زیاد،

حجر بن عدى،

عمرو بن حمق خزاعى،

میثم تمار، رشید هجرى،

سعید بن جبیر،

عبدالله بن عفیف،

سلیمان بن صرد خزاعى،

عبدالله بن سعید آزدى،

محمد ابن ابى عمیر،

ابن سكیت

و صدها نفر دیگر رفتند وبه جرم على دوستى (كه در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانیت جز دوستى عدل  نیست) سوختند و نابود شدند و خاكستر گرم خود را بر ارواح پاشیدند...اینها بود كه رفتند و تاریخ على‏شناسى و تشیع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظیم كربلا سرود پیروزى خونرنگ خود را در خیمه تاریخ نواختند و بزرگترین سرمشق را به آزدیخواهان و مصلحان دادند.

اینها بود كه سادات حسنى و حسینى هر دم در هر گوشه خروج كردند. و زندگى خود را با تند رنگ خون زینت دادند و اولاد على و فاطمه لاى دیوارها گذارده مى‏شدند و در ساختمان یك شهر اسلامى كار استوانه را به دوش مى‏گرفتند، و ابو الفرج اصفهانى كتاب «مقاتل الطالبیین» را نوشت.

اینها بود كه جوانان شیعه مذهب غیور كه آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در كوچه‏ها و خیابانهاى كوفه حركت مى‏كردند و پرچمهاى خونین خود را در میان نخلستانها مى‏گرداندند و با شعار شور آور «یا منصور امت» هیجان خلق مى‏كردند...


منبع :  کتاب جهشها - با اندکی تلخیص