زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار
رو به راه بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1387/06/30
زیر گنبد کبود
زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار
رو به راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل این چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت:
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد
پرده ها کناررفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سال ها ست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازیی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خداو یک عروسک گلی ست
عرفان نظر آهاری
