تبیان، دستیار زندگی
زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود روزگار رو به راه بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زیر گنبد کبود

پرنده

زیر گنبد کبود

جز من و خدا

کسی نبود

روزگار

رو به راه بود

هیچ چیز

نه سفید و نه سیاه بود

با وجود این

مثل این چیزی اشتباه بود

زیر گنبد کبود

بازی خدا

نیمه کاره مانده بود

واژه ای نبود و هیچ کس

شعری از خدا نخوانده بود

آسمان

تا که او مرا برای بازی خودش

انتخاب کرد

توی گوش من یواش گفت:

تو دعای کوچک منی

بعد هم مرا

مستجاب کرد

پرده ها کناررفت

خود به خود

با شروع بازی خدا

عشق افتتاح شد

سال ها ست

اسم بازی من و خدا

زندگی ست

هیچ چیز

مثل بازی قشنگ ما

عجیب نیست

بازیی که ساده است و سخت

مثل بازی بهار با درخت

با خدا طرف شدن

کار مشکلی ست

زندگی

بازی خداو یک عروسک گلی ست

عرفان نظر آهاری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.