تبیان، دستیار زندگی
در شاهنامه فصل سوم: كاركرد و نقش پهلوانان در شماره گذشته به كاركرد پهلوانان در ساختار حكومت پرداختیم، در این شماره این بحث را كه نیمه تمام مانده بود، تمام كرده و بعد به سایر كاركردهای پهلوانی نظیر جنگیدن و مقابله با دشمنان ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه


فصل سوم: كاركرد و نقش پهلوانان

در شماره گذشته به كاركرد پهلوانان در ساختار حكومت پرداختیم، در این شماره این بحث را كه نیمه تمام مانده بود، تمام كرده و بعد به سایر كاركردهای پهلوانی نظیر جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن، نشر و ترویج دین، دادرسی و حلال مشكلات، نگهبان فرهنگ و حافظ ارزشها و... خواهیم پرداخت و فصل سوم را كه كاركرد منش پهلوانان در شاهنامه است را به پایان می رسانیم.

در شماره آینده فصل چهارم را كه مربوط به رابطه ارزشهای پهلوانی با ارزشهای اجتماعی است آغاز می كنیم.

پهلوان هیچوقت از قدرت و محبوبیتی كه در نزد مردم دارد و به او اجازه و توان امر و نهی كردن به پادشاهان را داده است به فكر چنگ انداختن به حكومت و پادشاهان را به نفع خود سرنگون كردن و پادشاه شدن نمی افتد. این مرزی است كه به خوبی از جانب پهلوانان و سردمدار همه آنها یعنی رستم رعایت می شود و اینان سخت خود را به آن پایبند می دانند. رستم اگر رستم است به خاطر آنكه "پهلوان" است. او اگر نخواهد پهلوان باشد هیچ چیز نیست و نقشی بزرگ و تعیین كننده نمی تواند در جامعه ایفا كند. زور بازوی او توان درافتادن با قدرت سیاسی و نظامی و... شهریاران را ندارد. وانگهی در آن روزگار هم مثل همه روزگاران فقط رستم" زور و بازو" دار نبوده است... آنچه كه به رستم چنین قدرتی بخشید نیروی پهلوانی است كه با حفظ ملاكها و معیارها بدست آمده. پهلوان باید همیشه محبوب قلبها باشد نه مجذوب تختها.

مثال:

وقتی ایرانیان از نوذر شاه روی برمی گردانند به سام پهلوان روزگار خود تكلیف می كنند كه پادشاهی را قبول كند. سام نمی پذیرد و عذر سام" نداشتن نژاد شاهی" است. پهلوان پاسدار حرمتها و حریم هاست. نگاهبان مرزهاست و نه فقط مرزهای سیاسی و جغرافیایی كه مرزهای اجتماعی و حد و حدودهای قانونی... رستم نیز بعد از بی لیاقتی ها و لغزشهایی كه كاووس شاه از خود بروز می دهد به او یادآور می شود كه بزرگان ایران همه متفق القول بر پادشاهی او(رستم) هستند اما او نمی پذیرد برای اینكه وظیفه دارد" رسم و آئین راه" را نگاهبان باشد. او پهلوان است و چون هست لاجرم وظیفه شناس.

البته قابل ذكر است كه پادشاهان نیز در مقابل حریم پهلوان را حفظ می كردند و بی مشورت ایشان دست به كاری مهم نمی زدند... با این وصف یكبار دیگر تكرار می كنیم كه پهلوان تنها مرد جنگ نبود، فقط به یال و كوپال و تن و جسم خود نمی بالید كه حفظ حرمتها و حریمها و گام زدن در راه و آیین به ابزاری فراتر و مهمتر از سینه ستبر و بازوی كلفت نیاز دارد. پهلوان رایزن و مشاور پادشاه بود و در راه مشورت و رایزنی بیش از آنكه " زور" كارگر باشد " عقل و خرد" لازم است. پهلوان هیچگاه به فكر" سوء استفاده" از قدرت خویش و شكستن حریمها نمی افتاد حتی اگر" مردم" وی را بدین كار ترغیب می كردند و این گام زدن و اصرار ورزیدن بر راه حق و نگاهداشتن اندازه ها و حفظ حدود نیازمند" ایمان قوی" به " راه و آئین" بود و هست.

تا زمان كیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی مشخص می ماند و رعایت می شود.

زمان كیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی حفظ می شود. هیچ یك به قلمرو دیگری تجاوز نمی كند. هر كس وظیه خود را آنجا می دهد. و تعادل در جامعه برقرار می شود و در طی این دوران با هیچ تنش و یا جنبش اجتماعی و انقلابات داخلی در ایران مواجه نمی شویم و به همین خاطر هم هست كه در همین دوران ایران در اوج قدرت و ثبات خود قرار دارد و در جناح خارجی هم در مقابله با تهدید و هجوم بیگانگان متجاوزان یك همیشه پیروز است...

اما از زمان لهراسب(كه پس از ناپدیدشدن ابدی كیخسرو به حكومت می رسد) و شروع حكومت لهراسبیان این تعادل و تفاهم خدشه دار می شود. اركان و آئین كشور با دگرگونی هایی بی سابقه مواجه می شود. دگرگونی هایی كه خواسته و ناخواسته ثبات و ساخت اجتماعی و سیاسی حاكم را تهدید می كند و به سمت جا انداختن" ساختی جدید" و " نظمی نوین" پیش می رود.

نشانه های نخستین این دگرگونی ها در شخص گشتاسب بروز می كند. گشتاسب كه شاهزاده است به پهلوانی و حادثه جویی هم گرایش دارد. او در این زمان( شاهزادگی) به رم سفر می كند و اژدها و گرگ می كشد، با قهرمانی به نام " الیاس خزری" پیكار می كند و... كارهایی می كند كه بیشتر در حیطه وظایف و نقش پهلوانان می گنجد تا شهریاران...

گرایش شاهزادگان به پهلوانی در وجود اسفندیار رو به تزاید و تكامل می گذارد. اسفندیار شاهزاده ای است موبد منش. در عهد گشتاسب است كه زرتشت پیامبری خود را اعلام می كند و وظیفه رواج و گسترش دین زرتشت بر عهده خاندان گشتاسب می افتاد. اسفندیار شاهزاده ای پایبند به این دین است. قصد دارد دین زرتشت را" دین بهی را" در همه جا بگستراند. پس از نیروی دینی هم برخوردار است. علاوه بر آن او شاهزاده ای پهلوان صفت است. یعنی از نیروی پهلوانی هم بی بهره نیست بدین ترتیب اسفندیار فردی است كه به تنهایی سه نیروی دین و دولت و پهلوانی را در خود جمع كرده است و در تمام دوران حكومت گشتاسب همانطور كه پیش از این هم اشاره شد وظیفه پهلوان از جانب شاهزاده اسفندیار ایفا می شود و رستم و خانواده اش از صحنه بركنار می مانند. در واقع در این دوران همه چیز و همه مناصب قدرت در خانواده شهریاران متمركز می شود و پهلوانان و بركنار می مانند. و همین كدورتهایی را كه بین رستم و لهراسبیان و به ویژه بین رستم و گشتاسب وجود دارد تشدید می كند. در داستان رستم و اسفندیار، اسفندیار پس از ملاقاتهای اولین و" خوش و بش های" معمول با یك" صحنه مفاخره" مواجه می شویم. صحنه ای كه بر كناره هیرمند چهره می بندد و عمق اختلاف بین این دو خاندان را در آن زمانه می نمایاند در این مفاخره است كه تضادهای بین دو تیره پهلوانی و شهریاری به روشنی مشاهده می شود. مفاخره ای كه در واقع جنگ لفظی میان" گوهر و هنر" است. گوهری كه ناشی از " نژاد" است و در مشت اسفندیار است و هنر كه قابلیت ذاتی است و برگ برنده رستم است هر چند اسفندیار مدعی است كه این هر دو را با هم دارد و در راه اثبات آن هم گامهای محكم برداشته است.

پیش از این در مورد امتناع سام و رستم و به طور كلی پهلوانان از قبول پادشاهی سخن گفتیم و دلایل آن را هم در حد توان برشمردیم در اینجا نیز این توضیح لازم است كه:" اصل نژاد" در خانواده های شهریار اصلی مقبول همگان( در سخن سام هم دیدیم) بود. این اصل برای آنكه تكیه گاه محكم داشته باشد و بار منفی به خود نگیرد، در شاهنامه به" دین" مرتبط شده است. خال سیاه بر بازوی شهریاران و آراسته و مجهز بودن به " فره ایزدی" دو نشانه مرئی و نامرئی بود كه فقط به خاندان كیانی اختصاص داشت. اصل خاندان و خانواده در شاهنامه و در تاریخ ایران قبل از اسلام همیشه یك ركن بوده و مورد توجه واقع می شده است و با وسواسی ملموس آن را رعایت می كردند.

بدین ترتیب با مشخص شدن جایگاه و نقش پهلوانان در ساختار حكومتی مملكت و كاركردهایی كه در این باره برعهده داشته اند، می توان گفت در واقع مراد ما از پیش كشیدن این مبحث حاصل است و به خوبی اهمیت طبقه پهلوانان در جامعه آن روزگار مشخص می شود و دیگر نیازی برای ذكر كاركردهای دیگر پهلوانان نیست، با این حال برای تكمیل تر شدن این مبحث و نیز نمایاندن اهمیت اجتماعی و پایگاه والای طبقه پهلوانان به چند كاركرد دیگر این طبقه اشاره می شود و اما قبل از آن در ادامه بحث قبلی با تكیه بر شاهنامه، نقش پهلوانان را در ساخت سیاسی و بافت حكومتی را در اشعار آن و سخن شخصیت های شاهنامه به وضوح می بینیم:

تاج بخش:

یكی از نقش های مهم پهلوانان در ساخت سیاسی جامعه" تاج بخش" بوده است. این واژه قبل از آنكه یك صفت تلقی شود از یكی از كاركردهای مهم طبقه پهلوانان حكایت می كند: همانطور كه قبلاً توضیح داده شد: تاج شاهی وقتی مقبولیت پیدا می كند كه پیش از آن به وسیله پهلوانان تائید شده باشد. همچنین در بعضی موارد مثل داستان طهماسب با سایر پهلوانان یكی از آنها(قارن) را به همراه یك موبد به دنبال طهماسب می فرستد تا تخت شاهی خالی نماند.زخواب اندرآمد گوتاج بخش

و زآنجا برفت او به نزدیك رخش

چو آمد به شهراندرون تاج بخش

و باز بعد از مرگ گرشتاسب و خالی شدن تخت شاهی، پهلوانان سرآمد همه آنها زال می نشیندند و تصمیم می گیرند كه یكی از خاندان كیانی را برگزینند و او قباد است كه در البرز كوه اقامت دارد. رستم مأمور آوردن او می شود:" نشاندم بدین تخت من كیقباد...

و یا فریبرز گفت ای یل تاج بخش

در مورد تاج بخش بودن پهلوانان مثال خیلی بیشتر این است كه برای جلوگیری از اطاله كلام از نقل آنها صرف نظر می كنیم.

مدافع تاج و تخت:

پهلوانان موظفند تا زمانی كه شهریاران از " راه ایزدی" برنگشته و رسم اهریمنی پیش نكرده اند مدافع تاج و تخت باشند، تاج و تختی كه در واقع در راه رضای خدا و بسط عدالت و حق در جامعه موجودیت یافته است:نیاكان من پهلوان بدند

پناه بزرگان و شاهان بدند

یا: همه شهر ایران بدو زنده اند

اگرمهریارند و گر بنده اند

و باز: سوی تخت شاهی نكردم نگاه

نگه داشتم رسم و آئین و راه

همچنین در وصفی كه سام از خودش می كند:

زشاهان مرا دیده بر دید نیست

ز تو داد و از من پسندید نیست

نیاكان من پهلوان بدند

پناه بزرگان و شاهان بدند

مشاور و اندرزدهنده شاهان:

مقام معنوی و قدرت سیاسی پهلوانان درجامعه تا آن اندازه است كه نه تنها قادرند، در موارد مختلف به شاه هشدار دهند و او را نصیحت كنند و حتی شاهان در موقعیت های خطیر و گوناگون از آنان نظر مشورتی بخواهند، بلكه وظیفه دارند كه با شاهان مشورت كند و در مواقع لزوم آنها را نصیحت نمایند.مورد مشورت:

ابا پهلوانان ایران به هم

همی راه زد شاه، بیش و كم

پند دادن:

بگوئیم و بسیار پندش دهیم

به پند اختر سودمندش دهیم

به نوذر در پندها برگشاد

سخنهای نیكو بد و كرد یاد

2- جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن

بعد از بررسی نقش و كاركرد پهلوانان در ساختار سیاسی جامعه، به كاركرد دیگر پهلوانان اشاره كنیم: جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن بیشتر از وظایف مسلم و كاركردهای بی دلیل پهلوانان است كه در شاهنامه بارها بر آن اشاره شده است و ما نیز در این رساله در چند جا به مناسبت های مختلف به این نقش وظیفه پهلوانان پرداخته ایم. پهلوانان نه تنها در جنگ با دشمنان وطن حاضر می شوند بلكه سپهداری و رهبری جنگ نیز برعهده كهنه كارترین و معروفترین آنها است در واقع جنگ یكی از وظایف اصلی پهلوانان است و بیش از هر طبقه ای بر دوش این طبقه سنگینی می كند.

رستم خطاب به رخش:

مرا ایزد از بهر جنگ آفرید

ترا از پی زین و تنگ آفرید

سام همیشه درجنگ:

زمهر دل شاه ایران زمین

شب و روز نیاساید از رزم چین

یا: همه مهر او سوی ایران بود

نگهبان كشور:

نوذر خطاب به سام

هم اپدر مرا پشت گرمی بدوست

كه هم پهلوانست و هم شاه دوست

نگهبان كشور به هنگام شاه

وزو گشت رخشنده تخت و كلاه

كه اگر من شوم كشته بر دست اوی

به ایران نماند یكی جنگجوی

نه مرد كشاورز و نه پیشه ور

نه خاك و نه كشور، و نه بوم و نه بر

سپهدار سپاه:

سپاهست برسان كوه روان

سپهدارشان رستم پهلوان

رستم در چشم اسفندیار:

بسی رنج دارد به جای سران

جهان راست كرد او به گرز گرانم

كمر بسته شهریاران بود

به ایران پناه سواران بود

3- نشر و ترویج دین

این نیز یكی از كاركردهای مهم پهلوانی است. حفظ دین و راه و رسم ایزدی  تبلیغ رواج آن در جامعه بیش از هر كسی از طبقه پهلوان انتظار می رود. چنانكه اسفندیار قبل از آنكه شهریار باشد پهلوان است صریحا این وظیفه و رسالت خود را اعلام می كند:

نخستین كمر بستم از بهر دین

تهی كردم از بت پرستان زمین

و یا در مطالعه همین دستان اسفندیار می بینم كه وقتی قرار می شود دین زرتشت را در جهان رواج دهند و تبلیغ كننده گشتاسب شاه ایران اسفندیار پهلوان را مأمور این كار می كند.

4- دادرسی و حلال مشكلات

یكی دیگر از وظایف پهلوانی به داد مردم رسیدن و حل مشكلات آنهاست. البته در اینجا مراد از" مردم" معنای عام آن است و كل جامعه از شهریاران تا عامه مردم را شامل می شود و در واقع لطف و محبت پهلوان شامل همه اقشار و تیپ های جامعه است.

ترا دیدم اندر جهان چاه گر

تو بندی به فریاد هر كس كمر

با آوردن دو نمونه مشخص می شود، كه اگر در بیت بالا از " هر كس" استفاده شده، به هیچ وجه غلو نیست و پهلوان درخدمت همه است.

نمونه اول:

وقتی فریبرز، فرزند كاوس شاه و برادر سیاوش پس از مرگ سیاوش عاشق فرنگیس همسر سیاوش و مادر كیخسرو می شود و از عشق به او رنجیده و غم زده است چاره كار را رستم پهلوان می بیند و مشكل خود را فقط با او در میان می گذارد و رستم است كه قبل از عزیمت به جبهه جنگ مشكل او را حل می كند:فریبرز گفت ای یل تاج بخش

خداوند كوپال و خفتان و رخش

یكی آزرم دادم اندر نهان

نیارم به كس گفتن اندر جهان

مگر با تو ای پهلوان زمین

نمونه دوم:

ماجرای بدرفتاری نوذر با مردم و طغیان مردم علیه او، برای حل مشكل هم نوذر و هم مردم به سراغ سام پهلوان می فرستند و او نیز به پایتخت می آید و بعد از شنیدن شكایات و درد دل مردم و بررسی علل نارضایتی و همچنین شنیدن توضیحات نوذر، شاه را پند و هشدار می دهد و او را به رعایت رسم و آئین ایزدی دعوت می كند و مردم را به تحمل و خودداری و آرامش دعوت می كند... این ماجرا دقیقا ارزش، نقش و اهمیت كاركرد پهلوان را در نزد مردم و جامعه مشخص می كند.

5- معلم و مربی

پهلوانان درامر تعلیم و تربیت نیز نقش مهمی داشتند و در این باره كاركردهایی مهم بر عهده داشتند. پهلوانان درواقع مربی و پرورش دهنده جوانان بودند. اهمیت این نقش وقتی بیتشر مشخص می شود كه بدانیم پهلوانان آینده و شاهزادگان در زمره شاگردان و پهلوانان هستند درباره این نقش پهلوانان در بخش بعدی(ورزش در شاهنامه) به تفصیل سخن خواهیم داشت.

6- نگهبان فرهنگ( رسم و آئین و راه) و حافظ ارزشها

و اما بزرگترین و مهمترین وظیفه پهلوان و كاركرد طبقه پهلوانی نگهبانی از فرهنگ(رسم و آئین راه) و حفاظت از ارزشهای اجتماعی است. پهلوان چشمان باز و بیدار جامعه است. امر به معروف و نهی از منكر است و با عملكرد و رفتار و موضع گیریهای خود نگهبان ارزشها و مروج آن هاست. در راه انجام این وظیفه است كه حتی پهلوان در مقابل شاهان قرار می گیرد و به آنها اعتراض می كند. آنها را هشدار و پند می دهد و... اگر نصیحت ناپذیر بود از سلطنت بركنار می كند و دست بالا گردن می زند...جهان را سراسر همه گشته ام

بسی شاه بیدادگر كشته ام

و در مقابل گاه می شود كه پهلوان در راه دفاع از سلطنت حتی پسر خود را در خون غوطه ور می سازد( داستان رستم و سهراب). پهلوان طرفدار داد و عدالت است. در اندیشه او با حاكمیت عدل و داد است كه می توان به سلامت جامعه امیدوار بود. او مدافع اصول است و سخت در راه اجرای آنها پا می فشارد و اندكی از آن تخطی می كند و... این است كه می بینیم وقتی بارها به بعضی از آنان پیشنهاد شاهی می شود او نمی پذیرد و علی رغم شایستگی ها رد می كند، او پاسدار حرمت ها و حریم هاست. تنها نگهبان و راه های جغرافیایی و سیاسی نیست او هرگز به فكر سوء استفاده از قدرت خودش نیست. حتی اگرمردم او را به این كار تشویق كنند او معتقد است كه اصل باید در مورد شاهان رعایت شود و خال سیاه بر بازو و مجهز بودن به فره ایزدی شرایطی بود كه در یك نژاد و خاندان یافت می شد. پهلوانی كه در این مورد لغزش داشت، به كلی از جرگه پهلوانان خارج می شود و متحمل تمامی سرزنش ها و... می شد. چنان كه در داستان بهرام چوبینه ملاحظه می شود وقتی خسرو بهرام چوبینه را به خاطر بر تخت نشستن و ادعای شاهی داشتن سرزنش می كند، پهلوانان گذشته را به رخ او می كشاند.

زتو پیش بودند كند آوران

جنانخوی با گرزهای گران

بخستند شاهی كه كمتر بدند

نه اند رخور تخت و افسر بدند

...

بدو گفت خسرو كه ای بدگمان

چو دانی كه او(منوچهر) بود شاه جهان

ندانی كه آرش ورا بنده بود

به فرمان و رایش سرافكنده بود

دگر همچو كیخسرو كینه جوی

كه رستم سپهدار بود پیش اوی

توانست رستم جهان را گرفت

به تخت او هم آئین شهان را گرفت

هم آئین پیشین نگهداشتی

یكی چشم بر تخت نگه گشتی

در همین مورد نیز كردیه خواهرم بهرام چوبین، برادرش را سرزنش می كند.

چو نوذر شد از بخت بیدادگر

به پای اندر آورد راه پدر

همان قهرمان سام را خواستند

همان بخت فیرزه آراستند

بدان مهتران گفت هرگز مباد

كه جان سپهبد كند تاج یاد

با بررسی كاركردهای پهلوانی كه البته به طور مختصر به بعضی از آنها اشاره شد، اهمیت و پایگاه اجتماعی پهلوانان در حد منظور ما روشن می شود و حال در ادامه این بحث(اهمیت و جایگاه ورزش) به محبوبیت طبقه پهلوان و الگوبودن آنان در جامعه می پردازیم. برای اثبات این كار نشان می دهیم كه اكثر صفات و خصلتهای پهلوانان به عنوان ارزش و در كنار سایر ارزش های اجتماعی قرار داشته است.