مردی خواهم شد با 24 پا!

گوته، فاوست و مفیستو فلس
گوته عمری طولانی داشت – 83 سال- و پربار، و سالهای طولانی از این عمر و از دوران خلاقیتش، بیش از 60 سالش را، با «تراژدی فاوست» گذراند. گویا از بیست و یك سالگی كار روی «فاوست» را شروع میكند. دو بار مینویسد و بعد تغییر میدهد، تا سرانجام فاوست 1 و 2 نهایی میشود. اولین نسخه «فاوست» تاریخ 1775 را دارد، و آخرینش، «فاوست 2» 1832.
داستان «فاوست» داستان دانشمندی است - كه گویا واقعا هم وجود داشته-، به نام دكتر فاوست. این دانشمند حاضر میشود روحش را در اختیار اهریمن قرار بدهد، در صورتی كه بتواند لحظهای آن چنان زیبا در زندگیش تجربه كند كه ارزش ماندگاری را داشته باشد.
هینریش فاوست، دانشمند و استادی صاحب نام، مینشیند و سالهای عمرش را حسابرسی میكند و به این نتیجه میرسد كه هم در علم باخته است و هم در زندگی. در مقام دانشمند بصیرت لازم برای دستیابی به نتایج مورد نظر را ندارد، و در مقام یك بشر هم نتوانسته از زندگیش لذت ببرد، توانش را نداشته است. در این لحظه دودلی و تردید، فاوست به مفیستو فلس (شیطان یا نماینده آن یا وسوسه) قول میدهد كه اگر او را از این تشویش و نارضایتی خلاص كند، او روحش را به مفیستو خواهد داد. قراردادی میبندند و با خون امضا میكنند و مفیستو فاوست را به راهی میبرد كه گمراهیش مینامیم، او را به سفری در سرزمینهای مختلف همراه میبرد، نگاهش را هم به روز مرگی باز میكند و هم به اسرار نهان، و او را گرفتار عشق دختری به نام «گِرِتشن» میكند، و به دست فاوست پایانی مصیبت بار برای این دلدادگی مینویسد.
محور اصلی نمایشنامه فاوست انسان است و ارتباط و وظیفهای كه انسان با خالق و كائنات دارد. مفیستو معتقد است كه میتواند فاوست دانشمند معتقد را از راه به در برد و پروردگار مخالف این نظریه است. پس از آن بین مفیستو و فاوست آن قرارداد بسته میشود.
فاوستِ گوته در ادبیات آلمان جایگاه بسیار بالایی دارد. 170، 180 سال است كه خوانده میشود، بازی میشود، تدریس میشود، تعداد زیادی از جملههایش در زبان آلمانی ضربالمثل و اصطلاح شدهاند و از آنجا كه گوته طی 60 سال و متاثر از جریانهای مختلف ادبی زمانه (روشنگری، طغیان و طوفان، كلاسیك، رمانتیك و غیره) این اثر را خلق كرده است، این نمایشنامه نمونهای است برای مطالعه دوران مختلف ادبی.
اما مهمتر از همه اینها، دو شخصیت اصلی این نمایشنامهاند: فاوست و مفیستو فِلِس.
سالهای سال است كه مفسران و نویسندگان و فلاسفه تفسیرهای گوناگونی از این دو شخصیتِپرورده گوته ارائه میدهند. پرورده گوته از این نظر، زیرا ادبیات قبل از گوته، هم به فاوست پرداخته بوده و هم به مفیستو. یوهان فاوست از قرار معلوم دانشمند و كیمیاگری بوده در قرن پانزدهم، او را همزمان مارتین لوتر و نوستراداموس میدانند. رامبراند تصویری از او نقاشی كرده است. مفیستو نیز، هم در در كارهای شكسپیر ظاهر شده است و هم مارلو.
اما گوته از این دو، شخصیتهایی چند لایه خلق كرده و همین امر هم یك برداشت معین از آنها را دشوار كرده است و این دو شدهاند موضوع تحقیقات بیشمار.

در مورد فاوست تفسیرها به هم نزدیكتر است. فاوست را نماد دانشمندی میدانند كه آگاهانه دگرگون میشود، «وا میدهد»، خود را «میفروشد». حالا به هر دلیل. مفسرها وقتی در باره گوتفرید بن، كنوتهامسون، فردیناند سلین و ازرا پاوند مینویسند، حتما اشارهای به فاوست دارند. «فیزیكدانها»ی دورنمات و «قضیه اوپنهایمر» كیپهاردت، از نظر موضوعی، كنار «فاوست » گوته گذارده میشود. توماس مان نام رمانش را كه 1943 در مورد یك قهرمان «سر تا پا آلمانی» و عهدی كه ملت آلمان با نازیها بسته بودند نوشته، «دكتر فاوستوس» گذاشته است. موضوع رمان «مفیستو» اثر كلاوس مان، پسر توماس مان، خودفروشی هنرمندان در دوران نازیهاست. شخصیت رمان كلاوس مان تصویری است از یكی از كارگردانهای مشهور تئاتر آن روزگار، گوستاو گروندگن، كه از معدود هنرمندان بزرگ آلمانی بود كه با نازیها همكاری كرد. همین گروندگن بعد از جنگ و در سال 1960 یكی از بهترین فیلمهای «فاوست » را میسازد و در فیلم كه كاملا كلاسیك و تئاتری ساخته شده است، تصویرهایی از انفجار بمب اتم را بهعنوان سمبل دستاورد كار دانشمندان وا داده نشان میدهد.
اما مفیستو تفسیرهای بیشتری دارد.
واژه مفیستو فلس شاید ریشه عبری داشته باشد: «مفیر» یعنی نابودكننده، «توفل» یعنی دروغگو. میتواند از لاتین و یونانی آمده باشد : «مفیتیس» در لاتین یعنی بوی بد، و «فیلوس» در یونانی یعنی دوستدار. در مجموع یعنی كسی كه بوی مشمئزكننده را دوست دارد. در دوران كهن نیز یونانیها مفیستوفیلِس داشتهاند به معنی كسی كه روشنایی را دوست ندارد.
فاوست جایی در نمایشنامه به او لقب «فرزند شگفتانگیز هرج و مرج» میدهد.
كارل ماركس «دست نوشتههای اقتصادی-فلسفی» خود را با بخشی از فاوست شروع میكند كه مفیستو از قدرت پول و سرمایه میگوید:
- «وقتی شش اسب میخرم، قدرتشان مال من نیست ؟ مردی خواهم بود با 24 پا».
برتولت برشت مفیستو را واسطه و همواركننده عشق فاوست میداند و میگوید:
- «كل ماجرا یك داستان عشقی است، عشق یك روشنفكر به دختری از طبقه پایین اجتماع. این هم كه از آن كارهای شیطانی است».
دیوید لینچ هم ظاهرا مفیستو را واسطه عشق فاوست میداند. در بزرگراه گمشده مرد مرموز را دارد كه در واقع مفیستو است و كمك میكند تا قهرمان فیلم فرد مادیون برای مدتی كوتاه در عشق كامیاب شود.
كلاوس تِوِلایت در كتاب خود «تخیلات مردانه» ( 1978) كه به ادبیات دوران فاشیستی آلمان پرداخته است، فاوست و مفیستو را در زمره مردان آلمانی حساب میكند كه زنان را برای خانهداری و پرستاری و غیره لازم دارند و زن گریزاند، گرد هم میآیند و سر انجام كارشان – در گذشته- به سازمان دهی گروههای فاشیستی میكشد.

اما گوته : در طرح اولیه گوته، مفیستو خادم پادشاه تاریكی، لوسیفر، است. لوسیفر فرشتهای بوده زیبا رو كه مورد خشم پروردگار واقع شد و به جهان تاریكی سقوط كرد.
كار مفیستو فریب فاوست است، به نوعی ادامه فریب حضرت آدم و رانده شدنش از بهشت.
در ابتدای نمایش صحنهای است كه مفیستو در بارگاه پروردگار است و در باره فاوست صحبت میكنند. مفیستو به پروردگار پیشنهادی میدهد:
- «چه شرطی میبندید؟
- هر چه باشد، میبازید،
- اگر به من رخصت دهید
- او را به راه خودم بكشم!»
مفیستو در زمره لوده ها و دلقكهای درباری است كه مجازند تا واقعیتها را در قالب مزاح به ارباب خود بگویند. مفیستو هم در فاوست به پروردگار میگوید كه وضع خلقت واقعا رقت بار است و او دلش برای بشر میسوزد، چون پروردگار به بشر خرد داده و این خرد باعث میشود تا همین بشر حیوانیتر از هر حیوانی باشد. یا به عبارتی چو دزدی با چراغ اید گزیده تر برد کالا. البته این هیچ بعید نیست که نیمه تاریک خرد گرایی از زبان مفیستو نقل شود و نیمه روشن و متعالی خردمندی نادیده گرفته شود.
این روایت از مفیستو، با تصوراتی كه در قرون وسطی از اهریمن وجود داشت، متفاوت است.
مفیستوی گوته یك منكر است، شیطان و اهریمن مطلق نیست، خود بخشی از خلقت و كائنات است. درهمان پیشگفتار نمایش، مفیستو خود را چنین معرفی میكند:
- «بخشی از آن قدرتی كه همواره شر میطلبد و خیر میآفریند.
- من آن منكر ابدیم به حق، زیرا هر آنچه كه خلق میشود، سزاوار نابودی است پس بهتر كه چیزی خلق نشود.
- چنین است كه تمام آنچه كه شما گناه، ویرانی، مخلص كلام: شر مینامید، نیروی واقعی من است...
- من بخشی از بخشی ام، كه در آغاز همه چیز بود، بخشی از آن تاریكی، كه نور از آن زاده شد.»
گرچه گوته آن مفیستویی را كه در نسخه اولیه فاوست در نظر داشت، وارد نمایشنامه نهایی نكرد، اما نشانههای آن شخصیت در مفیستوی نهایی هم دیده میشود، مفیستوی گوته قطب مقابل خلقت است، نقطه مقابل نظمی است كه كائناتش مینامیم. این آشوب و این بی نظمی تهدیدی است برای آن نظم، اما در عین حال بخشی از آن. مفیستو قصد دارد تا با برنامهای كه برای فاوست دارد به خالق ثابت كند، كه حق با اوست و اشتباه عظیم خلقت، انسان هوشمند است كه در عین حال الوهیتی ندارد. میخواهد كاری كند كه فاوست «حیوانتر از هر حیوانی» بشود. اگر فاوست دربست اسیر شهوات خود بشود، و بطالت پیشه كند، مفیستو ثابت كرده است كه حق با اوست.
در همان گفتوگوی اولیه مفیستو و پروردگار، پاسخی كه مفیستو در برابر پیشنهادش میگیرد این است كه:
- «تا زمانی كه انسان روی زمین است
- منعی برای تو نیست
- انسانی كه تلاش میكند، اشتباه هم میكند.»
فاوست، مانند هر انسانی، دو وجه دارد: خرد و شهوانیت. اولی ابزار پروردگار است و باید در خدمت بشر تلاشگر باشد، دومی در خدمت اهریمن ( در این نمایش: مفیستو). هنگام شرطبندی، فاوست خسته از روزگار، خسته از تلاش و كوشش، در آرزوی زمانی است كه در بستر كاهلی آرام گیرد. در همان شرطبندی آغاز نمایش، فاوست میخواهد بداند «آن چی است كه این عالم را از درون سر پا نگه داشته است.» میخواهد لحظهای جاودانه را تجربه كند. تصور میكند كه تلاش و كوششی كه داشته، به نتیجهای نرسیده است. به دنبال كاهلی است. نظام كائنات اما استوار است بر تلاش و كار انسان. همین نظم هم میطلبد تا انسان با تلاش و كار رضایت خود را كسب كند و احساس رضایت داشته باشد. اما این امری است كه مفیستو درك نمیكند. او امیر سرزمین پستیهاست و شهوانیت و بطالت. در بخش اول نمایش، اوست كه فاوست را به دنبال خود میكشد و وادارش میكند تا «گِرِتشن»، محبوبش را، را اغفال كند، او را وادارد تا برادر و پدرش را بكشد، مفیستو است كه جادو میكند. «گرتشن» دختر سادهدلی است كه در آرامش و با رضایت خاطر زندگی میكند. فاوست وارد زندگیش میشود، از دخترك قاتل هرزهای میسازد و به دست مرگ میسپاردش. گوته در این بخش نمایشنامه، یعنی سرگذشت گرتشن عمل و هدف مفیستویش را نشان داده است:
- «برهمزننده نظم وتعادل، برپاكننده آشوب و طغیان.»
در بخش دوم نمایش اما پروردگار به كمك فاوست میآید. فاوست بعد از صد سال زندگی پی میبرد كه انسان بودن یعنی تلاش و در بستر منظم كائنات سر كردن. مفیستو موفق نشده تا به جوهر آدمی دست پیدا كند.
در پایان بخش دوم نمایش آمده است:
- «آن كس را میتوانیم رستگار كنیم
- كه پر تلاش است و كوشا»
نویسنده : محمود حسینی زاده