تبیان، دستیار زندگی
کنار اتاقش ایستاده بودم ومنتظر بودم اجازه بدهد که وارد بشوم. کمی بعد، اجازه داده شد. رفتم تو. سرش را آورد بالا. از چشمهایش، ناراحتی و افسردگی می بارید. سلام کرد... نشستم و نگاهش کردم، ستوانیار اسماعیل امین، معاون افسر مکانیزه هنگ یکم گردان 604، مستقر در «
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یازده یادداشت از یک اسیر عراقی(6)

لوازم جنگی
آنچه در ادامه می آید یکی از 11 یادداشت یک اسیر عراقی است که از کتابی تحت عنوان مدال و مرخصی برگرفته شده است.وی در این یازده نوشته خود به بیان خاطراتی از دوران جنگ ایران و عراق و همچنین اسارتش در ایران می پردازد.

جیپ گم شده

کنار اتاقش ایستاده بودم ومنتظر بودم اجازه بدهد که وارد بشوم. کمی بعد، اجازه داده شد. رفتم تو. سرش را آورد بالا. از چشمهایش، ناراحتی و افسردگی می بارید. سلام کرد... نشستم و نگاهش کردم، ستوانیار اسماعیل امین، معاون افسر مکانیزه هنگ یکم گردان 604، مستقر در «راوندوز» بود. مردی مسن و خوش قلب که آرامش را به همه چیز ترجیح می داد و دوست نداشت درگیر مشکلات بشود. اما این بار، به رغم خواست او، مسئله ای برایش پیش آمده بود و به انبار گروهان خسارت رسیده بود.

ستوانیار دلش می خواست که هر چه زودتر از شر این دردسر خلاص بشود و آن را به خوبی و خوشی حل کند؛ چرا که اگر غیر از این می شد، کار ابعاد سیاسی به خودش می گرفت. برای همین بود که یکی از سربازان راننده را، مأمور تحقیق در مورد گم شدن یک دستگاه جیپ نموده بود.

همان طور که مشغول گفت و گو بودیم، راننده جیپ گم شده وارد شد.

ستوانیار پرسید: «آواز (نوعی جیپ روسی) آقای فرمانده کجاست؟»

راننده گفت: «توی موضع پارکش کرده بودم، قربان.»

ستوانیار، چینی به پیشانی اش داد و گفت: «ولی حالا سر جای خودش نیست...»

- ولی قربان، سویچ پیش من است. با این حال، چطور ممکن است کس دیگری از آن استفاده کرده باشد؟

- پس با این حساب، دزدیده شده و ممکن است یک سری مسائل امنیتی را به دنبال داشته باشد. شاید هم از این جیپ برای خرابکاری استفاده شود؛ در این صورت، چه جوابی خواهیم داشت؟

- قربان، تصور نمی کنم این ماجرا ارتباطی به من داشته باشد.

- چطور ارتباط ندارد. ماشین در اختیار تو بود و قطعاً تو را بازجویی خواهند کرد.

راننده کمی فکر کرد و بعد گفت: «حالا می فرمایید چه کنیم؟»

- باید تیپ ها و هنگها را بگردیم. اصلا شاید تو جیپ را جای دیگری پارک کرده ای و الان یادت نیست.

به اتفاق از اتاق بیرون رفتیم و آمدیم جایی که جیپ پارک شده بود. فقط یک حفره عمیق دیده می شود. حفره ای که لحظاتی پیش، در اثر بمباران هوایی ایجاد شده بود. بمبارانی که در طی آن، دفاتر گروهانها، انبار آذوقه و چند دستگاه خودرو، منهدم شده بود. راننده گفت: «جیپ همین جا بود.»

ستوانیار گفت: «ولی حالا که نیست.»

دوباره راه افتادیم تا هنگهای مجاور را بگردیم. همه جا ، سخن از بمباران هوایی بود. همان طور که می رفتیم، گفت و گویی، توجهمان را جلب کرد.

- اگر هواپیما بر سر آدم،  موشک و راکت بریزد، جای هیچ تعجبی نیست، ولی با تکه پاره های یک ماشین، به ما حمله کردند! عجیب است. حتماً مهمات ایرانیها تمام شده و برای همین هم، آهن پاره به سر ما می ریزند.

یک دفعه، همه خشک شدیم. ستوانیار با تعجب به راننده نگاه کرد. برای اطمینان بیشتر، به محل رفتیم. اینجا و آنجا تکه پاره های یک اتومبیل دیده می شد. کمی که دقت کردیم، آن را شناختیم. همان جیپ بود که دنبالش می گشتیم. موشک ایرانیها آن را تکه تکه کرده و به اینجا پرت کرده بود.