خورشید از کجا در میآید؟
قسمت اول
- فردا بازرس میآید!
همین جمله کافی بود تا در میان بچههای مدرسهی جنگل سبز جنبوجوش بیندازد. درسهایشان را دوره خواهند کرد تا به سوالات بازرس جواب بدهند. البته بره کوچولو بیشتر از همه.
بازرس، سال پیش هم به مدرسهی جنگل سبز، سرکشی کرده و از بچهها سوالاتی پرسیده بود.
وقتی درنای پیر، داخل کلاس شد، بچهها از جایشان برخاستند و تا زمانی که معلم کلاس، آهو خانم اجازه نداد، سر جایشان ننشستند. درنای پیر، عصا و کلاهش را روی میز معلم گذاشت، کمر راست کرد، دفترچهی یادداشتی را از جیب بغل بیرون کشید و با خودکار آبی چیزی در آن نوشت. سپس سرش را بالا گرفت و به دانشآموزان نگاه کرد. بچهها، مؤدب و ساکت سر جایشان نشسته و منتظر شنیدن سوالات بازرس بودند. بالاخره سکوت کلاس شکسته شد. درنای پیر صدایش را صاف کرد و شروع به پرسیدن نمود. او از ریاضیات شروع کرد، بعد جغرافیا بعد ادبیات و همینطور جلو آمد. بچهها هم به سرعت و با دقت به سوالات بازرس جواب میدادند، معلمشان، آهو خانم با غرور و محبت به دانشآموزان نگاه میکرد.
عاقبت درنای پیرعرق پیشانیاش را پاک کرد و گفت: «بسیار خب، بسیار خب، حالا میرسیم به آخرین سوال. کدام یک از شما میداند خورشید از کجا در میآید؟»
این سوال همه را غافلگیر کرد. بچهها به فکر فرو رفته و کلاس ساکت شد. دقایقی بعد معلوم شد. که کسی پاسخ آن سوال را نمیداند. درنای پیر به طرف عصا و کلاهش رفته بود که خرگوش سفید و بره کوچولو همزمان دست بلند کردند. بازرس اجازه داد. خرگوش از جایش برخاست و گفت: «آقا اجازه. خورشید از پشت درختان در میآید، گاهی هم از پشت ابرها.» بازرس به بره کوچولو نگاه کرد. او گفت: «خورشید از پشت کوهها در میآید.»
اما جواب هیچیک از آنها درست نبود. درنای پیر با قدمهای لرزان به طرف آهو خانم رفته و با صدای خسته گفت: «من از شما و بچههای کلاس تشکر و قدردانی میکنم. بچههای زرنگ، باهوش و درسخوانی دارید.»
سپس مکثی کرد و ادامه داد: «البته اگر خوب فکر میکردید، میتوانستید جواب سوال آخر را پیدا کنید.»
بعد از رفتن بازرس سکوت بر کلاس حاکم شد ...
ادامه دارد ...
نوشته: رفیع افتخار
**************************************
مطلب مرتبط