تبیان، دستیار زندگی
در شهری مردی بود که در تمام جلسات و انجمن ها، برای مردم سخنرانی می کرد. دست بر قضا مدتی او مریض شد و در خانه افتاد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاه قلی و مجلس سخنرانی

سخنرانی

در شهری مردی بود که در تمام جلسات و انجمن ها، برای مردم سخنرانی می کرد. دست بر قضا مدتی او مریض شد و در خانه افتاد.

شاه قلی خان که یکی از دوستان قدیمی مرد سخنران بود، برای احوال پرسی به دیدنش رفت. موقع خدا حافظی،آن مرد ازشاه قلی خان خواهش کرد که به جای او برای مردم سخنرانی کند.

شاه قلی خان با خوشحالی قبول کرد و خود را به اولین مجلس رساند. در آن جا مردم را دید که گوش تا گوش نشسته و منتظر شروع  سخنرانی هستند.

شاه قلی خان رو به مردم پرسید: آیا می دانید من در مورد چه موضوعی می خواهم صحبت کنم؟

مردم با تعجب جواب دادند: نه نمی دانیم.

شاه قلی هم گفت: پس اگر شما چیزی در مورد موضوع سخنرانی نمی دانید، بهتر است من وقت خود را تلف نکنم.

و از مجلس بیرون آمد و به طرف خانه اش راه افتاد.

فردای آن روز دوباره شاه قلی خان به مجلس آمد و سوال روز قبل را تکرار کرد. اما مردم که دوست نداشتند وضعیت دیروز تکرار شود، همه با هم گفتند: بله ما می دانیم.

شاه قلی خان هم گفت: حالا که شما از موضوع با خبر هستید، پس صحبت  کردن من دیگر لطفی ندارد.

و برای دومین مرتبه از مجلس بیرون رفت.

روز سوم شاه قلی خان خود را برای سخنرانی آماده کرد و دوباره از مردم سوال کرد: آیا شما موضوع صحبت امروز مرامی دانید؟

این بار نیمی از حاضران گفتند: بله ،می دانیم

ونیمی دیگر گفتند: نه نمی دانیم.

شاه قلی خان هم گفت: بسیار خوب،پس کسانی که موضوع رامی دانند، به کسانی که نمی دانند، بگویند

و خودش باز از آن جا بیرون رفت.

********************************

مطلب مرتبط

جمجمه کودکی رستم

دزد و گوسفند

ترس روباه

درباره ملخ بیندیش

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.