تبیان، دستیار زندگی
یادم نمیره تازه توی دفتر مجله کاری پیدا کرده بودم. همه ی تلاشم این بود که سردبیر از گزارش هایی که آماده می کنم راضی باشه. اما یه روز صبح تازه رسیده بودم که تلفنم زنگ خورد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سردبیر

قلم

یادم نمیره تازه توی دفتر مجله کاری پیدا کرده بودم. همه ی تلاشم این بود که سردبیر از گزارش هایی که آماده می کنم راضی باشه. اما یه روز صبح تازه رسیده بودم که تلفنم زنگ خورد. خانم سردبیر بود. با همه ی دلسوزی که ازش سراغ داشتم فریادی سرم کشید و گفت:

ببینم، شما اصلا گزارش دیروزتون رو نگاه کردید. واقعا ضعیف و بی ارزش بود. پر از کلمات نامفهوم و نسنجیده  شما شرایط نشریه رو هم در نظر نگرفته بودین!

چند لحظه ساکت شدم. گوشی رو گذاشتم. گزارش دیروزم رو خوندم ولی اشکالی نمی دیدم. یه ورق سفید از بین کاغذهام برداشتم. خودکارم رو تو دستم محکم گرفتم و شروع کردم گزارش روزم رو بنویسم. پیش خودم گفتم شاید خانم سردبیر امروز ناراحت باشه.

ایمان ناجی